تاریخ تمدن‌های بزرگ با اعتقاد به ماوراءالطبیعه و عالم غیب پیوندی عمیق و ناگسستنی دارد.

 

 در دل هر تمدنی، صفیر بیدارباش مصلحان و یکتاپرستان از یکسو و سفره طمع برانگیز مفسدان و مشرکان از سوی دیگر، دنیا را به صحنه نبردی دایمی تبدیل کرده است. 

حتی در تمدن های هند و چین نیز آثاری از یکتاپرستی و اعتقاد به نیرویی بی نهایت در ورای طبیعت که به تدبیر جهان می پردازد مشاهده می شود.

 

به عنوان مثال،« اوپانیشاد»ها و« بهگود گیتا» اندیشه وحدت وجود را مطرح می کنند که در آن خدا، در عین حال که عین هستی و همه هستی است، مشخصا مصداق یکی از موجودات نیست و این امر همان تشخص ناپذیری خدا است.

 

البته گاهی نیز صفات متناقضی را به او نسبت می دهند و یا «منسیوس» که بزرگ ترین فیلسوف مکتب ادیبان پس از کنفوسیوس در چین است می گوید: انسان با پروراندن ذهن خویش تا آخرین حد امکان می تواند طبیعت را بشناسد و با شناخت طبیعت می‌تواند آسمان (خدا) را بشناسد. (1)

 

  با این وجود، گواهی تاریخ و یافته‌های باستان شناسان در مورد جبهه توحید عادلانه نیست. آثاری که از بت‌ها و بتکده‌ها بر جای مانده است بسیار بیشتر از مفاهیم بلند توحیدی و حکمی است که در برخی کتیبه‌ها و متون مقدس ادیان باقی مانده است.

 

بت های ریز و درشت و معابد زرق و برق دار در نگارش تاریخ بیش از سخنان حکیمانه عارفانی که از شهرت گریزان بودند و چه بسا مخاطبی درخور پیدا نمی کردند، انعکاس یافته است.

 

پس نباید در مطالعه تاریخ از این نکته مهم غفلت کرد و دنیای گذشته را کاملا عجین شرک و بت‌پرستی دانست. خدای موحدان، نه قابل تصور و تصویر بود و نه در  مکان و زمان خاصی می گنجید. از سوی دیگر نگارش و گزارش های تاریخی در انحصار دربار و جریان غالب بوده است و شاهان و فرمانروایان، گزارش نبردها و نام و نسب خود را بر مطالب دیگر ترجیح می دادند.

 

پس باید اذعان داشت که ناگفته‌ها و  گمشده های تاریخ بشر در مورد یگانه پرستان بسیار است. شاید این دو جریان اعتقادی یعنی توحید و شرک را بتوان با دو اصطلاح قرآنی «کوثر» و «تکاثر» منطبق کرد. تکاثریان‌ کسانی هستند که به دلیل‌برخورداری ثروت، غافل می شوند و برای فخر فروشی به شمارش اموات خود می پردازند و تکاثر ثروت و حسب و نسب آنان را غره می سازد: «الهاکم التکاثر».

 

در مقابل این جریان،  کوثریان قرار دارند که مصداق «خیر کثیر» برای مردم بودند که به محوریت عصمت در برابر جریان «تکاثر» ایستادند. در یک طرف، مشرکان و کافران بودند و در سوی دیگر، پیامبر اکرم (ص)، ائمه اطهار (ع)  و پیروان آنان.

 

فرایند « مرجعیت» ادامه همان جریان کوثر است که از طریق آن، وراثت علمی نبی اکرم (ص) ادامه می یابد. با وجود مرجعیت، جریان توحید و راه انبیا ادامه پیدا می کند و جریان مقابل، یعنی تکاثر، ابتر می ماند. انبیاء الهی پرچمداران توحید و بیداری مردم بودند و از طریق وحی،‌ پیام الهی را دریافت کرده و به مردم ابلاغ می کردند.

 

آموزه های آنان، تنها شامل اعمال عبادی و روحانی پیچیده و مبارزه با طاغوت های زمان نبود، بلکه شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد که ثابت می کند امور به ظاهر ساده ای چون طهارت و نظافت را نیز ابتدا انبیا به انسان ها آموختند.

 

از آگاهان بپرسید

 

    نیاز انسان برای تعالی، از نظافت و طهارت ظاهری گرفته تا پیچیده ترین اعمال عبادی و نکته‌های اعتقادی را شامل می‌شود. با وجود چنین وسعتی در آموزه های دینی و با توجه به این که زندگی افراد محدود است و تنها در یک یا چند رشته علمی یا مهارت عملی  می توانند برجسته شوند، پس باید در باقی مسایل ـ  و به ویژه اعتقادات ـ از آگاهان بپرسند. پرسش از آگاهان نه تنها وظیفه ای عقلی، بلکه وظیفه ای شرعی نیز هست. قرآن کریم می فرماید: «از آگاهان بپرسید اگر نمی‌دانید»(انبیا:7).

 

   این آگاهان چه کسانی هستند؟ این آگاهان در مرحله نخست پیامبر اکرم( ص) و جانشینان آن بزرگوار اند. اما روشن است که همیشه وجود معصوم در دسترس نیست پس قرآن کریم دستور دیگری دارد:« و ما کان المؤمنون لینفروا کافّه فلولا نفر من کلّ فرقه طائفة لیتفقّهوا فى الدین ولینذروا قومهم اذا رجعواالیهم لعلهم یحذرون ؛ شایسته نیست مؤمنان همگى کوچ کنند.

 

چرا از هر گروهى طایفه اى از آنان کوچ نمى کنند تا در دین آگاه شوند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنان را انذار کنند. شاید بترسند و خوددارى کنند» (توبه:122).

 

در اصطلاح ادبی (لولا) تحضیضیّه است و امر بعد از خودش را واجب می کند؛ یعنی هجرت علمی (نفر) برای هر گروهی از هر جامعه اسلامی واجب است. چون این نفر ضرورت دارد (تفقه) و (انذار) هم، که هدف نفر را تشکیل مى‌دهند، واجب مى شوند؛ یعنی الزاما گروهی باید به سوی اجتهاد و فهم دین گام بردارند. از سوی دیگر، اگر چه تفقه به خودی خود امر مطلوبی است اما از جهت اینکه نوعی تحذر به دنبال خود دارد کارکرد جمعی پیدا کرده و از این نظر مطلوبیت دیگری می یابد.

 

به عبارت دیگر، وقتی که فقیه، انذار می‌کند، تحذر باید تحقق یابد. تحذر را صرفاً یک خوف و تأثر نفسانى و درونى نمی‌دانند، بلکه آن را تاثیر و نتیجه انذار در رفتار و کردار آدمى معنی می‌کنند. از این رو، تحذر به انذار فقیه لازم است و این همان تقلید و مصداق پیروی از قول و فتواى آگاهان است.

 

روشن است که این آگاهان معصوم نبوده و از خود مردم هستند. از مصادیق روشن انذار، تبیین احکام الهى و بیان واجبات و محرمات است. فقیه باید احکامى که ترک آنها موجب کیفر خواهد بود، به مردم بگوید و بر مردم نیز واجب است که با رعایت آنها از کیفر و عقوبت اخروی دور شوند. فقط خدا می داند که این آیه شریفه چه تعداد عالم، فقیه و دانشمند به عالم اسلام هدیه کرده است. کارکرد و تأثیر فرهنگی آیه نفر بر جوامع اسلامی و به تبع آن بر جهان علمی قبل از رنسانس، بسیار وسیع بوده و به راستی شگفت انگیز است.