سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موضع اهل بیت در برابر مختار

پس از قیام، در روایتی آمده‌است: هیچ زن هاشمیه‌ای بعد از شهادت حسین موهایش را شانه و خضاب نکرد تا زمانی که مختار سر ابن زیاد را برای فرزندش فرستاد.[63] چون امام سر عبیدالله را دید، گفت دوزخ جای او باد! بعضی گفته اند علی بن حسین را پس از شهادت پدرش جز آن روز خندان ندیدند.[64] و ابن عبدریه نوشته‌است: «سر عبیدالله را هنگامی نزد علی بن حسین آوردند که نیم‌روز بود و او ناهار می‏خورد. چون سر را دید گفت: سبحان‌الله، کسی فریفته دنیا نمی‏شود مگر آنکه حق نعمت خدا در گردنش نباشد وقتی سر پدرم را نزد ابن زیاد آوردند غذا می‌خورد.»[65][66] در نقلی دیگر آمده است که سر به سجده نهاد و فرمود: «حمد و سپاس خداوندی را که انتقام مرا از دشمنم گرفت؛ خداوند پاداش نیک به مختار عنایت فرماید.»[67]

پس از مرگ. محمد بن علی(نوه حسین)(علیهم السلام) فرمود: «به مختار ناسزا نگویید چون او قاتلین ما را به سزای عمل ننگین آن‌ها نشاند و زن‌های بی‌شوهر ما را شوهر داد و در شرایط تنگدستی مختار ما را کمک کرد.»[68]

اختلافات تاریخ نگاران در مورد مختار

مورخین، اعم از شیعه و سنی در مورد شخصیت مختار اختلاف نظر دارند برخی او را مستحق لعن و نفرین می‌دانند و گروهی او را بسیار مدح و ستایش می‌کنند.[69] اموی‌ها و زبیری‌ها کوشیدند تا انواع و اقسام اتهامات را به او نسبت دهند. اتهاماتی چون ادعای «نبوت» برای خودش، [70] ادعای «مهدویت» برای ابن حنفیه و تأسیس فرقه کیسانیه[71] و شایع‌تر از همه نسبت دادن لقب «کذاب» به مختار است که اغلب این نسبت‌ها، بعد از مرگ مختار به او نسبت داده شده‌است.[72]

مختار شیعه بود ولی امامت علی بن حسین قبول نداشت و معتقد بود که امامت باید از جناب محمد بن علی حنفی که برادر ناتنی حسین بود، ادامه بابد[73]

مجلسی درباره مختار می‌گوید:

«

مختار، فضایل اهل بیت پیامبر اکرم را بیان می‌کرد و حتی مناقب امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین را برای مردم منتشر می‌ساخت و معتقد بود که خاندان پیامبر از هر کس برای امامت و حکومت پس از پیامبر سزاوارترند و از مصایبی که بر خاندان پیامبر وارد شده، ناخشنود بود.»[74]

 »

بسیاری از علمای شیعه، این اتهامات را ساخته? دشمنان مختار از زبیریان و امویان که از او ضربه خوردند دانسته‌اند، که پس از مرگش به وی نسبت داده‌اند.[75][76][77] برخی می‌گویند مختار در باطن برای تصاحب حکومت عراق قیام کرد.[78].

مختار قاتلان حسین را «مثله» می‌کرد، اعضایشان را می‌برید[79] و این کار حتی در جنگ با کفار ممنوع است.[نیازمند منبع]

سید جعفر شهیدی نیز در این باره آورده‌است:

«

... از نو قتل‌گاه، بلکه قتل‌گاه‌های دیگری به راه افتاده، اما این بار قربانیان، آن پاکان و عزیزان خدا نبودند، دژخیم‌هایی بودند که دست‌هایشان تا مرفق، در خون آزادگان رنگین شده بود.

امروز وقتی ما داستان کشتار مختار، پسر ابی‌عبیده ثقفی را می‌خوانیم، اگر سری به کتاب‌های حقوقی زده باشیم، ممکن است چنان انتقامی را تا حدی خشن بدانیم و بگوییم: چرا چنان کردند؟ یکی را چون گوسفند سر بریدند و یکی را شکم پاره کردند و دیگری که تیری به فرزندی از فرزندان حسین (علیه‌السلام) افکنده و آن جوان که دست را سپر ساخته و تیر، دست و پیشانی او را شکافته بود، همان کیفر دادند، دیگری را در دیگ روغن جوشان افکندند و دست و پای آن یکی را به زمین دوختند و اسبان را روی آن گذراندند، چنانکه نوشته‌اند، تنها یکجا دویست و چهل و هشت تن را، که در قتل حسین و یاران او شریک بودند، طعم اینگونه کیفرها چشاندند؛ ما این داستان‌ها را می‌خوانیم و در آن نوعی قساوت می‌بینیم، اما باید دانست که قضاوت مردم سیزده قرن بعد درباره کردار پیشینیان درست نیست.[80]

 »

توفیق اعلم، دانشمند معاصر، درباره انتقام مختار می‌گوید:«تنها برخورد قاطع و خونباری که در تاریخ از ملامت مصون مانده و عذر آن پذیرفته شده همین کار عادلانه مختار است.»[81]

روایات رسیده درباره مختار بر دو قسم هستند، روایاتی که او را مدح و روایتی که او را سرزنش می‌کنند. روایات رسیده در مدح او روایاتی قوی‌تر هستند. [82]

حضور مختار در متون تاریخی و سیره امامان شیعه را می‌توان به درک علی بن ابی‌طالب و برخی دیگر از بزرگان بنی‌هاشم و صحابه و راویانی مربوط دانست که مختار در نزد آنان شاگردی کرده و به نقل حدیث پرداخته‌است و البته که جزو مردانی است که امامان شیعه نیز پیرامون شخصیت و فعالیت‌هایش صحبت‌هایی داشته‌اند. اما دلیل اشاره نام مختار در متون کلامی متقدم شیعه چون مباحث کلامی شیخ مفید را باید در انتساب فرقه کیسانیه به مختار دانست، فرقه‌ای که آنگاه که شیخ مفید نیز درباره بطلان آن استدلال کلامی می‌کند.[83]

دیدگاه محمد بن علی و جعفر بن محمد امامان شیعه

در کتاب رجال‌کشی به عنوان یکی از متون معتبر رجالی شیعه از زبان محمد بن علی، امام پنجم شیعیان در رابطه با مختار و خطاب به پسر مختار آمده است:

«

خدای پدرت را رحمت کند که خون‌های به ناحق ریخته شده ما را طلب کرد و قاتلان «عزیز ما» را کشت.

 »

همچنین جعفر بن محمد امام ششم شیعیان در رابطه با مختار می‌گوید:

«

بانوان هاشمی پس از شهادت حسین خود را نیاراستند و خضاب نکردند تا آنگاه که مختار سر عبیدالله و عمربن‌سعد و برخی دیگر را به مدینه فرستاد.





      

نبرد با عبید اللّه بن زیاد

سپاه او سپس لشکر عبیدالله بن زیاد را در موصل شکست داد که عبیدالله نیز در این نبرد کشته شد.[43]

لقب ابوکیسان

درباره لقب ابوکیسان که به اتفاق اکثر متون لقب مختار بوده است برخلاف وجه تسمیه آن اختلافی نیست. برخی اما لقب کیسان را از کیس به معنی زیرک، مدبر، عاقل، از زبان امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت، علی بن ابی‌طالب در زمان کودکی مختار می‌دانند. برخی ابوکیسان را لقب ابوعمره، یار ایرانی او می‌دانند که به خاطر شدت همنشینی و علاقه، مختار آن را برگزیده بود و برخی دیگر ابوکیسان را لقب غلام صاحب‌نظر و کاردان مختار معرفی می‌کنند.

مجازات شدگان قیام

از جمله قاتلان و مسببان واقعه کربلا که بوسیله مختار مجازات شدند:

فرد

جنایت

کیفر

شمر

فرمانده پیاده سوار لشگر یزید و سر حسین را از تن جداکرد

گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند

خولی

او سرحسین را بر نیزه زد و گوشه‌واره از گوش زنان کند

کشته او را در آتش انداخت و خاکسترش را بر باد داد

ابن زیاد

حاکم کوفه

در جنگ موصل کشته شدوجسدش را به آتش کشیدند

عمر بن سعد

فرمانده سپاه یزید و شوهرخواهر مختار

مختار کفش خود را پوشید و صورت عمر سعد را زیر کفش خود قرار داد سپس دستور داد سر عمر سعد را ببرند

شرجیل بن ذی الکلاع

از پشت سر سیلی به حسین زده بود

او را به آتش سوزاندند

حصین بن نمیر

از فرماندهان گروه ‏تیرانداز به سپاه حسین

در نزدیکی موصل کشته شد

نافع بن مالک

کسی‌که آب را بر حسین بست

 

عمرو بن حجاج

فرمانده جناح راست لشگر عمر بن‌سعد

پس از فرار از دست مختاردر بیابانی از شدت تشنگی، مرد.

بشر بن خوط

قاتل جعفر بن عقیل

گردنش را زدند و جسدش را در آتش سوزاندند.

بحدل بن سلیم

انگشت حسین را برای انگشترش برید

هر دو دست و پایش را قطع کردند و آنقدر در خون خود غلطید تا مرد..

زید بن ورقاء

با شمشیر، دست راست ‏عباس بن علی را از کار انداخت

او را که رمقی در بدنش بود، زنده در آتش سوزاندند

حکیم بن طفیل

پس از قطع دست راست عباس، دست چپ عباس را از کار انداخت

آنقدر بر بدن آن تیز زدند تا مانند خارپشت شد و به هلاکت رسید

سنان بن انس نخعی

کسی‌که نیزه بر پشت حسین زد

دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشت که او را در دیگ روغن جوشان افکندند

عبدالله بن اُسَید

کسی‌که خیمه‌ها را آتش زد

 

مالک بن نسیر

با شمشیر بر سر حسین زد

دست و پای او را بریدندو به خود پیچید تا مرد

اسحاق بن حیوه

پیراهن حسین را به سرقت برد و پوشید

 

حارث بن نوفل

کسی‌که تازیانه به زینب زد

 

مرة بن منقذ

قاتل علی اکبر

اول دو دست او را بریدند، بعد زبانش را از دهانش بیرون کشیدندو بعد تنش را در آتش سوزاندند

حرمله

قاتل علی اصغر

دست و پاى او را بریدند، سپس او را بآتش سوزاندند

اخنس بن مرثد

از جمله 10نفری که بر بدن حسین اسب تاختند

با اسب های تازه نعل، بر بدنشان تاختند

اسحاق بن حیوه

از جمله 10نفری که بر بدن حسین اسب تاختند

با اسب های تازه نعل، بر بدنشان تاختند

صالح بن وهب

از جمله 10نفری که بر بدن حسین اسب تاختند

با اسب های تازه نعل، بر بدنشان تاختند

هانی بن ثبیت حضرمی

از جمله 10نفری که بر بدن حسین اسب تاختند

با اسب های تازه نعل، بر بدنشان تاختند

نبرد با زبیریان و اشراف کوفه

به دلیل پشتیبانی موالی [51] خصوصاً اسیران دیلمی کوفه و نیز خیانت کوفیان پشتیبانی بزرگان عرب را از دست داد. ابراهیم در محاصره سپاه عبدالملک بن مروان بود و نمی‌توانست به یاری مختار بیاید. سرانجام با سپاهی اندک به مصاف مصعب بن زبیر رفت و کشته شد.[52]

نقلی است که ابراهیم بن مالک اشتر از مختار کناره گرفت و به اشراف کوفه در بصره پیوست.[53][54] ابن اعثم سخن صریحی را از زبان مختار آورده که چشم به کمک ابراهیم دوخته، می‌گوید: «عجب مصیبتی است امروز، ای کاش ابراهیم در کنارم بود؛ اما او مرا رها کرد و من چاره‌ای جز تن دادن به مرگ ندارم».[55] مدت زمام‌داری مختار در کوفه یک‌سال و نیم بوده است.[56] هنگامی که کشته شد، 67 سال از عمرش سپری شده بود و کشته شدنش روز چهاردهم ماه رمضان سال 67 اتفاق افتاده‌است.[57]

سرانجام بستگان او

پس از او دو همسرش، یکی دختر نعمان بن بشیر انصاری و دیگری دختر سمرة بن جندب، مورد بازجویی زبیری‌ها قرار گرفتند. دختر سمره درباره مختار گفت که هرچه شما درباره او عقیده دارید من نیز عقیده‌ام همان است! اما دختر نعمان درباره مختار گفت: «انه کان عبدا من عباد الله الصالحین»؛ او بنده‌ای از بندگان صالح خداوند بود. مصعب بن زبیر او را نیز به قتل رساند.[58]

آرامگاه

پس از کشته‌شدن مختار توسط مصعب بن زبیر، پیکر او در دیوار قصر الاماره نزدیک مسجد کوفه مدفون شد، این قبر مخفی ماند تا اینکه سید مهدی بحرالعلوم در زمان خود به جستجو و آشنایی با آثار و محراب‌های مسجد پرداخت، سید در آن زمان ترجیح داد مسجد کوفه با خاک مدفون شود چون زمین مسجد پائین‌تر از دیگر سرزمین‌های منطقه بود و در نتیجه آبهای سطحی در آن جریان پیدا می‌کرد، پیرو دستور آیت‌الله بحرالعلوم زمین مسجد کوفه که عمق آن مساوی مقام پیامبر و خانه حضرت نوح بود با خاک پاک پر شد تا از آلودگی‌ها در امان نگه داشته شود در جای همان محراب‌ها بر روی خاک محراب‌های جدید ساخته شد همان‌گونه که اکنون هم نمایان است.

در زمان بررسی‌ها جستجوی آثار مسجد که از طرف سید و جمعی از علما صورت گرفت، سید قبر پنهان شده‌ای را پیدا کرد و جایگاه آن قبر انتهای راه‌رو در زیرزمین و به طرف خارج مسجد به سمت قصرالأماره بود و بر آن قبر سنگی یافتند که بر آن اسم و لقب مختار نوشته شده بود.

پس از یافتن قبر، محسن الحاج عبود شلاش ساختن حرم جدید و بزرگی برای مختار را بر عهده گرفت و آن‌را به رواق حرم حضرت مسلم از سمت جنوب ملحق کرد،[60] و برای قبر پنجره‌ای آهنین قرار داد و درب راه‌رو که در حجره‌ای در کنج مسجد کوفه قرار داشت را مسدود کرد. علامه شیخ عبدالحسین تهرانی از شاگردان برجسته صاحب جواهر و وصی امیرکبیر، وقتی برای زیارت عتبات عالیات وارد عراق شده بود، نسبت به تعمیر و تجدید بنای مزار مختار همت گماشت. علامه امینی به نقل از کتاب مزار شهید، زیارتنامه‌ای جالب برای مختار نقل می‌کند و از این زیارتنامه، که شهید آن را نقل کرده‌است، معلوم می‌شود که قبر مختار از دیرزمان، مورد علاقه شیعیان و آزادمردان بوده و ابن بطوطه نیز در سفرنامه خود به آن اشاره کرده‌است.[61] ضریحی از چوب روی قبر او نصب شده و پنجره‌ای در زاویه شرقی به دیوار مسجد کوفه (سمت جنوب) باز می‌شود. قطعه سنگی از قرن دوم هجری به خط کوفی دارد که روی آن نوشته‌اند: «هذا قبر مختار بن ابی عبیدة الثقفی الآخذ بثارات الحسین».





      

مختار بن ابی‌عبیده ثقفی (زاده? 1 در طائف - درگذشته? 67 هجری قمری در کوفه) رهبر چهارمین قیام بعد از حادثه‌ی عاشورا ست. پنج سال بعد از آن حادثه او در کوفه به خون خواهی برخاست و بسیاری از عاملان حادثه را کشت و 18 ماه به حکومت رسید. در این مدت جنگ های زیادی کرد و در اولین جنگ خود عبید الله بن زیاد را نیز کشت. پس از آن نیز مناطق زیادی را به زیر سلطه ی عراق آورد. اما سرانجام با همکاری اشراف کوفه سپاه مصعب پسر زبیر از بصره او را شکست داد و کشت.

تولد و خاندان

مختار در سال اول هجری (622 پس از میلاد) زاده شد.مختار پسر ابوعبید پسر مسعود پسر عمرو پسر عمیر پسر عوف پسر قسى پسر هنبه پسر بکر پسر هوازن است. قبیله نامدار و گسترده‌اى از هوازن، از اعراب منطقه طائف می‌باشد. خاندان مختار از شیعیان وفادار به اهل بیت بودند. لقب مختار کیسان به معنی باهوش و زیرک است، وجهه تسمیه فرقه کیسانیه از لقب مختار اتخاذ شده است. کنیه مختار ابو اسحاق است. لقب کیسان را علی بن ابی طالب به او داد.

پدر مختار، ابوعبید ثقفى است که در اوایل خلافت عمر از طائف به مدینه آمد و در آنجا ساکن شد. او یکى از سرداران بزرگ جنگ با ارتش ایران در زمان عمر بود. مختار در هنگامی که سیزده سال داشت در جنگ یوم الجسر به همراه پدرش شرکت کرد. ماجراى او در واقعه یوم الجسر در جنگ با ارتش ایران در منطقه بصره معروف است.

مادر مختار دومه است که از زنان با شخصیت بود و او را صاحب عقل و راى و بلاغت و فصاحت دانسته‌اند. مادر مختار هنگامی که او از عبدالله بن زبیر به صورت عجولانه درخواست حکومت عراق عرب را کرد، انتقاد نمود. او ادب و فضائل اخلاقى را از اهل بیت محمد آموخت  و در آغاز جوانى، همراه با پدر و عموى خود براى شرکت در جنگ با لشکر ایران به عراق آمد و خاندان او همانند بسیارى از مسلمانان صدر اسلام، در عراق و کوفه ماندند. مختار در کنار علی بود و پس از کشته شدن او، براى مدتى کوتاه به بصره آمد و در آنجا ساکن شد.

اگرچه فرقه‌ی کیسانیه منسوب به او است. امّا مورّخان در صحت این ادعا اختلاف دارند.

پیش از حادثه? عاشورا

مختار در کنار عمویش، سعد بن مسعود که حاکم مدائن بود از سال 37 هجری قمری یعنی در 37 سالگی زندگی سیاسی خود را آغاز کرد. در صلح ساباط در سال 41 با پناه آوردن حسن بن علی از خیانت و ترور به عمارت مدائن، یکی از نکته‌های تاریک زندگی مختار رقم خورده‌است. بسیاری از مورخان مشهور بر این باورند که این مختار بوده‌است که به عموی خود پیشنهاد تسلیم حسن بن علی امام دوم شیعیان را به معاویه بن ابوسفیان می‌دهد و اینکه می‌توانند در عوض خوش‌خدمتی، به این وسیله به حکومت عراقین (عراق عرب و عجم) دست پیدا کنند. محمد بن جریر طبری به نقل از اسماعیل بن راشد بیان می کند که مختار، پیشنهاد به بند کردن و تسلیم حسن به منظور گرفتن امان از معاویه را به عمویش می دهد تا عمویش به ثروت و اعتبار دست یابد؛ اما با واکنش منفی تند وی روبرو می شود.

مختار بعد از صلح حسن بن علی به کوفه رفت و چون حسن بن علی را یاری نکرده بود برای جبران این اتفاق او در زمره کسانی بود که از کوفه به حسین بن علی نامه نوشت. خانه مختار محل ورود مسلم بن عقیل بود پس از آن که مسلم پسر عقیل وارد کوفه شد، مستقیما به خانه مختار وارد شد، مختار او را گرامی داشت، رسما از او پشتیبانی کرد، و با او بیعت کرد. با ورود ابن زیاد به کوفه، مسلم صلاح دید به خانه هانی بن عروه نقل مکان کند. مختار نیز به منطقه خطرنیّه و اطراف کوفه برای جمع آوری افراد و گرفتن بیعت برای مسلم حرکت کرد. امّا با دگرگونی اوضاع کوفه و تسلیم مردم در مقابل ابن زیاد، دوباره به کوفه بازگشت.

عبیدالله بن زیاد دستور داد که دعوت کنندگان حسین بن علی و طرفداران مختار با او بیعت کنند، وگرنه دستگیر و اعدام می‌شوند. وی طی ماجرایی طولانی هانی و مسلم را دستگیر و اعدام کرد. ابن اثیر در این زمینه گفته‌است: «ابن زیاد پس از مسلط شدن بر اوضاع و شهادت مسلم و هانی، به شدت در جست و جوی مختار بود و برای دستگیری او جایزه‌ای معیّن کرد.»

وی همچنین گفته‌است: «هنگام دستگیری مسلم و هانی، مختار در کوفه نبود و او برای جذب نیرو به اطراف شهر رفته بود و وقتی خبر ناگوار دستگیری مسلم را شنید، با جمعی از افراد و یارانش به کوفه آمد. هنگام ورود به شهر، با نیروهای مسلح ابن زیاد برخورد کرد و در پی یک گفت و گوی لفظی شدید، بین آنان و مختار و افرادش، درگیری پیش آمد و فرمانده آن گروه مسلح کشته شد و افراد مختار متفرق شدند، زیرا مقاومت را به صلاح ندیدند، مختار از آنان خواست محل را ترک گویند تا ببینند چه پیش خواهد آمد.» [23] یکی از دوستان مختار به نام هانی پسر جبّه، نزد عمرو پسر حریث، نماینده ابن زیاد رفت و ماجرای مخفی شدن مختار را به عمرو اطلاع داد. عمرو به آن شخص گفت: به مختار بگوید مواظب خود باشد که تحت تعقیب است و در خطر می‌باشد. مختار به حمایت عمرو بن حریث نزد ابن زیاد رفت. وقتی چشم ابن زیاد به مختار افتاد، فریاد زد: تو همانی که به یاری پسر عقیل شتافتی؟ مختار قسم یاد کرد که من در شهر نبودم و شب را هم نزد عمرو بن حریث به سر بردم.[24]. به هر حال عبیدالله بن زیاد مختار را دستگیر کرد و به جرم همراهی با مسلم، او را کتک زد[25] و از این جریان، زخمی بر چشم مختار به یادگار ماند و او قسم خورد که عبیدالله را تکه تکه کند. عبیدالله او را به زندان انداخت و او تا بعد از واقعه? کربلا در زندان بود. مختار، زائده بن قدامه را سری نزد شوهر خواهر خود، عبدالله پسر عمر، به مدینه فرستاد و به او گفت: که ماجرا را به عبدالله پسر عمر بگوید و او از یزید برای او درخواست بخشش کند. عبدالله، همسر صفیه (خواهر مختار) بود. یزیـد بن معاویه و دیگر امویان برایش احترام و ارزش قائل بودند. او نامه‌ای برای یزید بن معاویه فرستاد و برای مختار، که دامادش بود، درخواست عفو کرد. یزید نیز بلافاصله، نامه‌ای به عبیدالله پسر زیاد نوشت که به محض رسیدن نامه، مختار را از زندان رها ساخت. مختار با نامه یزید از زندان آزاد شد و عبیدالله پسر زیاد او را طلبید و به او اشاره کـرد که اگر نامه یزید بن معاویه نبود، تو را می‌کشتم، عبیدالله پسر زیاد به او گفت از کوفه خارج شو. مختار به عبیدالله پسر زیاد گفت: من برای انجام زیارت کعبه به مکه می‌روم و با این بهانه به نزد عبدالله پسر زبیر آمد.[26]. گفته شده او چشم خود را به دلیل شلاق‌هایی که به دستور ابن زیاد به او زده شد، از دست داد.

در طی قیام عبدالله بن زبیر و توابین

او بلافاصله به مکه رفت و با عبدالله بن زبیر حاکم مکه که در ستیز با امویان بود بیعت کرد؛ به شرط آنکه ابن زبیر در هر کاری با او مشورت کند و بعد از پیروزی، حکومت عراق عرب را به او بسپارد. در سال شصت وسه هجری سپاهیان یزید به فرماندهی حصین بن نمیر، مکه را محاصره کردند. مختار نیز در کنار دیگر مسلمانان بشدت از حرم دفاع کرد و شجاعتی کم نظیر از خود نشان داد. تا اینکه به علت مرگ یزید محاصره پایان یافت و سپاه شام بازگشتند و خلافت عبدالله پسر زبیر تثبیت شد. مختار بعد از مرگ یزید؛ 5 ماه در کنار ابن زبیر بود، اما خبری از حکومت عراق عرب نشد. در نتیجه راه خود را از پسر زبیر جدا کرد و مکه را به سوی زادگاه خویش طائف ترک کرد و یکسال را آنجا ماند.

مختار جهت قیام خود، ابتدا می خواست از علی بن حسین تاییدیه بگیرد اما وی روی خوشی به او نشان نداد و لذا با محمد حنفیه مذاکره کرد. محمد حنفیه جواب مبهمی به او داد. مختار این جواب را نشانه تایید تلقی کرد و برای خون خواهی از قاتلان حسین بن علی و تشکیل حکومت مستقل راهی کوفه شد. وی 6 ماه پس از مرگ یزید و در ماه رمضان به کوفه رسید. در این زمان کوفه به دست طرفداران عبدالله پسر زبیر افتاده بود.

وی در این زمان فقط به دو چیز فکر می کرد: بدست گرفتن قدرت و انتقام از قاتلین حسین بن علی[28]

ورود او به کوفه مصادف با آمادگی توابین به فرماندهی سلیمان پسر صرد خزاعی برای خروج از شهر بود، اما هیچ فعالیتی (حتی مشورت) در کمک به سلیمان بن صرد و قیام توابین نکرد.[29]

پس از خروج توابین از شهر، قاتلان حسین بن علی که از ناحیه مختار هراس زیادی داشتند، حاکم زبیری کوفه، عبدالله بن یزید را وادار کردند تا مختار را زندانی کند. مختار دوباره زندانی شد.[30] در این هنگام خبر شکست و بازگشت توابین به کوفه رسید. مختار پس از مدتی دوباره با شفاعت عبدالله بن عمر نزد ابن زبیر آزاد گردید.

گویا مختار با سلیمان بن صُرَد خزاعی رهبر شیعیان کوفه در رقابت بود. او می گفت سلیمان دید سیاسی ندارد و فقط می‌خواهد خود و ما را به کشتن می دهد. تلاش های مختار جمع بزرگی از شیعیان را از اطراف سلیمان پراکنده ساخت و از ده هزار نفر سپاه او فقط چهار هزار نفر با او به جنگ عبیدالله زیاد رفتند.[32]

دوران قیام و زمامداری

مختار خود را نماینده محمد حنفیه در کوفه معرفی کرد.[33] و مردم را به قیام دعوت کرد. علی بن حسین امام چهارم شیعیان به محمد حنفیه: «یا عم لو ان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الامر فاصنع ماشئت؛ عموجان! اگر برده سیاهی به حمایت از ما برخاست بر مردم واجب است که او را کمک کنند و من مسئولیت این امر «ورود در قیام مختار را» به تو واگذار کردم هر گونه که خواستی عمل کن.»

هنگامی که عده ای برای سنجش صحت این ادعا به نزد محمّد حنفیه آمدند، وی گفت: «اما ما ذکرتم من دعاء من دعاکم الی الطلب بدمائنا فوالله لوددت ان الله انتصر لنا من عدونا بمن شاء من خلقه؛ در مورد آنچه گفتید که کسی شما را دعوت کرده تا انتقام خون اهل بیت را بگیرید، به خدا من دوست دارم تا خداوند به دست هر کس که خود از بندگانش خواهد، انتقام ما را بگیرد».[35].آنها این سخن را حمایت از مختار دانستند و این باعث شد او در کوفه جایگاه ویژه ای یابد. لذا بسیاری از آنها با او بیعت کردند. و از میان آنها سپاه بزرگی از قبایل قدرتمند شیعه فراهم شد. شامل:

  • 1. قبایل قدرتمند نخعی به ریاست ابراهیم پسر مالک اشتر. او تاثیر زیادی در پیروزیهای مختار و شکست او داشت.
  • 2. دیگر قبایل قدرتمند شیعه، مانند قبایل یمنی.
  • 3. موالی: بیشتر اعراب به دلیل تعصّب نژادی و قبیله ای از عجم، یعنی غیر عرب متنفّر بودند. ظهور اسلام و «برابری مسلمانان» این اخلاق را قدری تغییر داد، امّا کسانی که پس از اشغال کشورشان اسیر می‌شدند، و در مقابل آزادی مسلمان می شدند، گاه برای تحقیر «موالی» به معنای «آزاد شدگان» نامیده می شدند. اکثر موالی کوفه ایرانی بودند و در بدترین وضعیت ممکن زندگی می کردند. آنها بدلیل خشم عمیق از امویان و اعراب و قاتلین اهل بیت به مختار پیوستند. آنها اکثریت پیروان مختار را تشکیل می دادند. به طوری که تاریخ نگاران قیام توابین را عربی و قیام مختار را عجمی می‌دانند. به طوری که وقتی یکی از سرداران شام برای مذاکره با ابراهیم بن مالک اشتر به اردوگاه او می‌رفت از ابتدای لشکر تا خیم? ابراهیم، حتی یک کلم? عربی نشنید[36]. این گروه به جند الحمراء یا لشکر سرخ معروف شدند.
  • 4. اعراب کوفه: از آنجا که کوفه مرکز شیعیان عراق بود و اشراف کوفه با او مخالف بودند مختار کوشید از قدرت مردم، از جمله کسانی که در قیام توابین شرکت نکردند، یا از آن بازگشتند به نفع خود و اهل بیت و در مقابل اشراف استفاده کند.

وی با شعار توابین؛ «یا لثارت الحسین»(به فارسی:به خونخواهی حسین)و شعار «یا منصورُ اَمِت؛ اى پیروز، بمیران» که پس از پیروزی در جنگ بدر رایج شده بود، در چهارشنبه 16 ربیع‌الثانی 66 (قمری)[38] و به نقلی در شب 14 ربیع الاول سال 66 هجری [39] در کوفه به پاخواست. عبدالله بن مطیع فرماندار مصعب بن زبیر در کوفه مخفیانه گریخت و پنج سال بعد از واقعه کربلا دوران زمامداری هجده ماهه مختار آغاز شد.

او تجهیز و جمع‌آوری سپاهی به کمک ابراهیم پسر مالک اشتر قلمرو کوفه را تا موصل گسترش داد و بدین ترتیب مناطقی چون مدائن، و قلمرو ارمنیان- آذربایجان-اردلان- ری- اصفهان- حلوان(سر پل ذهاب)-حوران- ماهیان نیز زیر سلطه عراق قرار گرفت؛ و فقط بصره و حجاز زیر سلطه ی آل زبیر بود. [40]

در این زمان مختار با سه دشمن روبرو بود:

  • 1. سپاه شام
  • 2. از مسببان واقعه کربلا خصوصاً اشراف کوفه
  • 3. زبیریان بصره

اولین اقدام او پس از بدست گرفتن قدرت، خونخواهی از گروه دوم بود. اگرچه بسیاری از آنها در قیام مختار به بصره گریختند، در اکثر اسناد کشته شدگان به دست مختار را حدود 3000 نفر را ذکر کرده اند. البته در بحار الانوار این تعداد 18?000 نفر بیان شده.  امّا از آنجا که لشکر عمر سعد 10?000 نفره بودهبسیاری گریخته اند، بسیاری به اجبار در لشکر عمر سعد بوده اند و بعدها با توابین قیام کردند[42]، این عدد بعید است.





      

ابراهیم بن مالک اشتر

ابراهیم بن مالک اشتر نخعی، فرزند مالک اشتر، که مختار ثقفی را در قیام و اقدام به خونخواهی حسین همراهی کرد.

زندگی ابراهیم

ابراهیم هنگام شرکت در جنگ صفین نوجوان بوده و بین سال‌های 15 تا 21 ق. به دنیا آمده‌است. او از قبیله نخع (تیره‌ای از قبیله مذحجیمن) که بعد از کشته‌شدن علی در کوفه ساکن شدند. وی پسر مالک اشتر بود.

همراهی با قیام مختار ثقفی

مختار به او پیشنهاد همکاری در قیام خود داد و هدف خود را خونخواهی حسین دانست، ابراهیم آنرا پذیرفت و در کوفه قیام آغاز شد. آنها کوفه را که در دست ابن مطیع، فرمانروای عبدالله بن زبیر (حاکم حجاز) بود را در دست گرفتند. ابراهیم در عاشورای 67هجری ق. در جنگی با بنی امیه موصل را بدست خود تسخیر کرد و حاکم آنجا شد. او در این جنگ، حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی‌الکلاع، ابن حوشب، غالب الباهلی ابی الاشرس و از همه مهم تر ابن زیاد (که در آن زمان احتمالا فرمانروای اموی در موصل بود) از جانیان و عاملان حادثه کربلا را با دست خود به هلاکت رساند. سرهای جانیان برای محمد بن حنفیه و علی بن حسین فرستاده شد. سپس با همراهی مختار دیگر قاتلان حسین را به مجازات رساندند.[1]

همراهی با مصعب بن زبیر

در نبود ابراهیم، شورشیان با تحریک مصعب بن زبیر (برادر عبدالله بن زبیر حاکم حجاز) به کوفه حمله کردند و مختار را به قتل رساندند و مصعب، حکومت آن خطه را نیز به دست گرفت. ابراهیم به خاطر حفظ جان خود و قبیله‌اش با مصعب بیعت کرد و همچنان حاکم موصل، جزیره، آذربایجان و ارمنیه باقی ماند تا این که عبدالملک در سال 71 قمری یا 72 قمری به مصعب حمله برد، و مصعب ابراهیم را برای مقابله با عبدالملک فراخواند.

پایان کار ابراهیم

عبدالملک (حاکم اموی) فرماندهان و فرمانداران مصعب را تطمیع کرد. عبدالملک نیز لشکری به فرماندهی برادرش محمد بن مروان، به جنگ ابراهیم فرستاد که در نزدیک بغداد با هم رو به رو شدند. در لحظات حساس جنگ، یکی از فرماندهان منسوب مصعب فرار کرد و عدّه زیادی را هم فراری داد. بدین ترتیب ابراهیم در محاصره افتاد. ناگهان با نیزه‌ها به طرف او هجوم بردند و او را که به شدت مقاومت می‌کرد؛ به قتل رساندند. قاتل ابراهیم، سر او را جدا کرد و برای عبدالملک بردند و سپس غلامان «حصین بن نمیر» به سبب کینه‌ای که از ابراهیم داشتند، بدنش را با آتش سوزاندند.

مقبره ابراهیم

مرقد او بین جاده قدیمی سامرا به بغداد است. این قبر تا سامرّا 8 فرسخ و تا دجله 4 فرسخ فاصله دارد و مرقد او همان محل کشته‌شدن اوست که به قبر «شیخ ابراهیم» شهرت دارد و در جای بلندی قرار دارد و گنبد این بقعه با گچ، سفید شده‌است.

ابراهیم در نظر علمای شیعه

علامه مجلسی درباره ابراهیم گفته‌است: ابراهیم شخصی نبود که در دین خودش شک کند. او در اعتقادش گمراه نشد و هیچ گاه یقینش را از دست نداد. او در انتقام گرفتن از خون امام حسین علیه السلام مشارکت کرد... او محب و دوست دار اهل بیت پیامبر و پرچمدار و دلباخته آنان بود.





      

مقداد بن اسود

مقداد بن اسود (نام کامل: ابوسعید مقداد بن عمرو بن ثعلبه بن مالک بن ربیعه بن عامر بن مطرود البهرانی الکندی) از صحابهمحمد پیامبر اسلام بود. او با محمّد از مکّه به مدینه هجرت کرد و در نبردهای محمّد در سپاه اسلام می‌جنگید.

با مرگ محمّد، مقداد پسر اسود، به پیروی از علی بن ابی طالب از بیعت با ابوبکر سرباز زد امّا پس از بیعت کردن علی با ابوبکر، او نیز بیعت نمود. او در نزد شیعیان و اهل سنت از احترام برخوردار است. مقداد، در میان اهل سنت با لقب «حارس رسول الله» به معنی نگهبان فرستاده خدا، مشهور است. تاریخ زایش و درگذشت او نامعلوم است.





      

عمّار یاسر یا عمّار پسر یاسر (نام کامل: عمار بن یاسر بن عامر بن مالک بن کنانة بن قیس العبسی) از اصحاب محمد و از جمله مهاجرین بود. وی در عام الفیل (570 میلادی) به دنیا آمد. پدرش یاسر پسر عامر و مادرش سمیّه دختر الخطاب بود. یاسر و سمیه به دلیل پذیرفتن دین اسلام، توسط عمرو بن هشام به شدت شکنجه شده و به شهادت رسیدند. ابوبکر بهای عمّار را به ابوجهل پرداخت و او را آزاد نمود. عمّار از مهاجرین به حبشه بود که پس از مدّتی از آن‌جا به مدینه هجرت کرد. او در جنگ بدر، احد، خندق، و تبوک در سپاه اسلام جنگید.

عمار در زمان خلفای نخستین

بر اساس روایات شیعه، عمّار پس از وفات محمد، از ارادتمندان و یاران علی شد؛ چنانکه تا پیش از بیعت علی با ابوبکر، خلافت خلیفه اوّل را نمی پذیرفت.

وی در زمان خلافت عمر بن خطاب والی کوفه شد و تحرکات سپاه ایران را به خلیفه دوم گزارش می داد. پس از روی‌کارآمدن عثمان بن عفان میان عمار و خلیفه اختلافی پیش آمد که به تیرگی روابطشان انجامید. عمار آرزو می‌کرد تا عثمان از خلافت استعفا کند. از سعید بن مسیب نقل شده که اکثر صحابی به دلایل گوناگون از اقدامات عثمان و اطرافیانش خشمگین و ناراحت بودند که عبدالله پسر مسعود، ابوذر و عمار یاسر در صدر منتقدین قرار داشتند.

پس از قتل عثمان و به خلافت‌رسیدن علی بن ابی طالب، عمار همراه همیشگی وی شد؛ چنانکه علی را در جنگهای جمل و صفین یاری کرد.او به ایمان، دانش، شجاعت و عدالت علی اعتقاد داشت.

شهادت

پیامبر اسلام درباره عمار یاسر گفته بود: «عمار یاسر به دست دشمنان اسلام «فئه باغیه» شهید می‌شود.» چندین سال بعد در 657 (میلادی)، وی در جریان جنگ صفین، در سپاه علی شمشیر می‌زد و در همانجا به دستور معاویه کشته شد.

 

بلال بن رباح معروف به بلال حبشی در بین سال‌های 578 تا 582 میلادی در مکّه متولّد شد. او برده امیّه پسر خلف بود و پس از این که اسلام آورد امیّه او را به شکنجه و آزار گرفت. گفته شده او را بدست کودکان سپردند و آنها او را در درّه‏هاى مکه مى‏گرداندند و او پیوسته مى‏گفت: احد! احد! (خدای یکتا، خدای یکتا) ابوبکر، بلال را خرید و آزاد کرد. او در سال 622 میلادی، به مدینه هجرت کرد و از آن پس در تمام جنگ‌ها در سپاه اسلام می‌جنگید. او در جنگ بدر، ارباب سابقش امیّه پسر خلف را کشت. بلال هم چنین در جنگ احد، خندق، بنی مصطلق و تبوک حضور داشت.

در بحار الانوارمجلسی آمده است هنگامی که جبرئیل اذان و اقامه را از سوی خداوند بر محمد نازل کرد، سر محمد در دامان علی بود. جبرئیل اذان و اقامه را گفت. مجمد برخاست و فــــرمود:«ای علی، شنیدی؟» علی پاسخ داد:« آری.» پس از آن پیامبر علی را مامور نمود که به عنوان اولین نفر اذان را به بلال بیاموزد

محمّد او را مؤذن اسلام قرار داده بود. پس از فتح مکّه، بلال در بالای کعبه ایستاد و اذان گفت و در حالی که مشرکان به او سنگ می‌زدند به اذان گفتن ادامه می‌داد.و نقل شده که «شین» را «سین» مى‏گفت، و در روایت اسلامی است که سین بلال نزد حقّ تعالى شین است. پس از مرگ محمّد، بلال با سپاه اسامه بن زید به سوریه رفت و اسامه را در این جنگ یاری کرد. او پس از مرگ محمّد فقط دو بار دیگر اذان گفت، یک بار وقتی عمر از او خواست در سوریه اذان گفت و بار دیگر در مدینه، درخواست حسن پسر علی را اجابت کرد و در مسجدالنبی اذان گفت. او در سال 640 میلادی در دمشق وفات یافت.





      

سلمان فارسی

سلمان فارسی یا روزبه از صحابه ایرانی مشهور محمد، پیامبر اسلام بود که محمد او را از اهل بیت خواند. او با این که پسر یکی از زمین داران ایران بود، زرتشتی باقی نماند و سال‌ها در پی حقیقت و دین راستین به سرزمین‌های گوناگون سفر کرد که در همین سفرها در سرزمینی به بردگی درآمد و سپس توسط محمد آزاد گشت. سلمان فارسی که دانش‌های ایرانیان را می‌دانست از مشاوران محمد، از جمله طراح اصلی حفر خندق در جنگ خندق بوده‌است. او در انتهای عمر خود والی مدائن گردید.

زندگی

زادگاه و کودکی

سلمان فرزند یک زمین دار ایرانی بود. از شهرهای گوناگونی چون: کازرون فارس، اصفهان ، دشت ارژن استان فارس  به عنوان زادگاه سلمان فارسی یاد شده‌است. برخی از محققان او را از خاندانی مزدکی می‌دانند و برخی معتقدند از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بوده‌است.

ایمان به مانی

سلمان فارسی از طبقه برگزیدگان جامعه مانوی بوده‌است و چون دین مانی را بر دین زرتشتی ترجیح داده بود مجبور به فرار از ایران شد.

ایمان به مسیحیت

او در زمانی که پسری بیش نبود به مسیحیت روی آورد. او سپس برای تحصیل دین به سوریه رفت. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: «انجیل سبعین (بلامس) نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته‌است.» او پس از فوت استادش همراه با کاروانی رهسپار شبه جزیره عربستان شد. چون وعده ظهور پیامبری را شنیده بود. در راه کاروان مورد حمله قرار می‌گیرد و او به اسارت در آمد و مردی یهودی از مدینه او را به بردگی خرید و به یثرب برد.

ایمان به اسلام

روایت مستند و پذیرفته‌شده‌ای میان مورخان شیعه و غیر شیعه هست که سلمان چون علائم پیامبر خاتم را شنیده بود روزی ظرفی خرما برای پیامبر آورد و گفت صدقه‌است محمد آن را نپذیرفت. روز دیگری ظرفی خرما آورد و در پاسخ محمد گفت که صدقه نیست و هدیه‌است که محمد آن را پذیرفت. سلمان از این رویداد (که نخوردن صدقه از سوی محمد را ثابت می‌کرد) و بررسی دیگر نشانه‌ها به پیامبری او ایمان آورد و با کمک وی آزاد شد و کم‌کم بزرگ‌ترین صحابه محمد و علی شد.

در تاریخ گزیده حمداله مستوفی آمده‌است که روزبه (سلمان فارسی) پس از فرار از ایران در حوالی حجاز توسط قبیله بنی کلب به بردگی گرفته شد و به قبیله دیگری فروخته شد تا اینکه سرانجام در شمار بردگان محمد، پیامبر اسلام درآمد و محمد سلمان فارسی را از بردگی آزاد کرده و از مشاوران خود قرار داد.

در سفینة البحار آمده‌است هنگامی که محمد به مدینه هجرت کرد با دعوت محمد با دین اسلام آشنا شد و مسلمان شد و محمد با مولای او قراردادی بست که سلمان کار کند و از درآمدهای خود، خود را آزاد کند. پیامبر و مسلمانان مدینه به او کمک کردند که بهای خود را (به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه-هر وقیه معادل چهل درهم) به یهودی بپردازد و آزاد شود.

جنگ خندق

در جنگ خندق، که در سال 5 هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان، پیرامون شهر خندق کندند. واژه? خندق عربی‌شده? واژه? پارسی میانه کَندَگ و به معنی کَنده‌است. در زبان‌های کهن ایرانی چون اوستایی و فارسی باستان، ریشه? «کن» به معنی «کندن» امروزی به کار می‌رفته‌است و «فرکنتن» یعنی آغاز به ساختن ساختمان یا شهر. هر گروهی می‌خواست سلمان با آنها باشد؛ مهاجران می‌گفتند: سلمان از ما است و انصار





      
<      1   2   3   4      >