سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خوف و رجاء 1 - بهترین کارها امید و ترس به خداوند را بحد اعتدال داشتن است‏» (1)

2 - «از پروردگارت بترس ترسیدنى که تو را از امید به وى مشغول سازد و به وى امید داشته باش امید کسى که تو را از بیمش امید نباشد» (2)

3 - «از خدا بترس ترسیدن کسى که دلش را بفکر مشغول ساخته (و خاطر از جز خداى پرداخته است) زیرا که ترس از خدا مرکبى راهوار و ایمن و زندانى براى نفس است از (ارتکاب) گناهان‏» (3)

4 - «بترس (از آخرت) تا ایمن باشى و ایمن نباش تا بترسى‏» (4)

5 - «ترس از خدا براى کسیکه آنرا شعار و تن پوش خود قرار دهد ایمنى (از عذاب آخرت) مى‏آورد» (5)

6 - «ترس از خدا شهپر ایمان است‏» (6)

پى‏نوشتها:

(1)غررالحکم فصل 30 ح 18

(2)غررالحکم فصل 30 ح 19

(3)غررالحکم فصل 30 ح 21

(4)غررالحکم فصل 30 ح 17

(5)غررالحکم فصل 30 ح 55

(6)غررالحکم فصل 30 ح 54

ترجمه نهج البلاغه

دکتر سید جعفر شهیدى

 





      

حدیث الاخاء رسول خدا پس از سیزده سال از رسالتش،چون کفار قریش خواستند وى را به شهادت رسانند،به امر الهى‏«مکه‏»را به سوى‏«یثرب مدینه‏»ترک گفت.
او پس از ورود به مدینه کارهایى را براى تحکیم پیوند اجتماعى انجام داد،که نمونه بارز آن مساله‏«اخوت‏»بود،که به مقتضاى آن مسلمانان را با یکدیگر برادر ساخت.
این جریان مهم تاریخى آنقدر ارزش اجتماعى و سیاسى داشت،که پروردگار عالم آن‏را یکى از الطاف و نعمت‏هاى الهى به شمار مى‏آورد، (1) و مؤمنان را به قدرشناسى و شکرگزارى مامور مى‏سازد و در آیه دیگر آنان را برادر یکدیگر مى‏خواند... (2)
آرى پیامبر خدا در نخستین سال هجرتش به‏«مدینه‏»مسلمانان را با همدیگر برادر کرد،و سعى داشت در این پیوند اجتماعى،مسلمانان و مؤمنانى را که از نظر فکرى و فرهنگى نسبت‏بهم نزدیک بودند،برادر یکدیگر کند (کند همجنس با همجنس پرواز...) ، (3) از این جهت‏«ابو بکر»را با«عمر»برادر ساخت،و سیصد نفر بدین ترتیب برادر یکدیگر گردیدند،ولى على علیه السلام را برادر کسى نساخت،زیرا در میان جمعیت مسلمین کسى غیر از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نظیر او نبود،و طبق حدیثى از رسول اکرم صلى الله علیه و آله هر کس على علیه السلام را با دیگرى غیر ازپیامبر خدا مقایسه نماید به آن حضرت ظلم کرده است... (4)
مراسم‏«اخوت اسلامى‏»به پایان رسید،آنگاه پیامبر اسلام به نزد امیر المؤمنین على علیه السلام آمده،و در برابر چشمان مردم‏«مهاجر و انصار»،او را به بغل گرفته و فرمود:
یا على!ما اخرتک الا لنفسى انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى‏»
یا على!نگران مباش،تو را به آخر نگه نداشته‏ام مگر این که تو را با خود برادر کنم،زیرا تو به من بمنزله‏«هارون‏»به‏«موسى‏»هستى،جز این که پس از من پیامبرى نخواهد آمد.
یا على!هر کس با تو محاجه نماید بگو:من بنده خدا هستم،و برادر رسول خدایم،بدان که کسى نمى‏تواند چنین افتخارى جز تو ادعا کند مگر دروغگوى آشکار!
از این جهت‏بود که امیر المؤمنین در ایام حساس،در خطابه‏ها و محاجه‏هایش،در روز رسیدن به خلافت،و حتى در آن روزى که دست‏هاى مبارکش را بستند،و به زور در کنارمنبر پیامبر از او خواستند بیعت کند (5) ...به برادرى پیامبر تمسک نموده و بر آن افتخار و مباهات مى‏نمود.
دانشمندان و مورخان اسلامى از گروه‏«شیعه و سنى‏»به موضوع برادرى‏«امیر المؤمنین‏»با پیامبر خدا اشاره نموده و آن را یکى از مناقب بزرگ آن حضرت به شمار آورده‏اند،و شما خوانندگان عزیز مى‏توانید در کتاب‏هاى زیر آن را ملاحظه فرمائید.هر چند بطور جزیى از نظر لفظ به همدیگر اختلاف دارند،ولى در مجموع همگى به برادرى على با پیامبر علیها السلام دلالت دارند:
«ینابیع المودة ج 1 ص 55،شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 200 و 228 و ج 20 ص 286 ش 273،سنن ابن ماجه ج 1 ص 44 ش 120،فرائد السمطین ج 1 ص 224 ح 175 و ص 226 ح 176 با اشعار جالب از خود امیر المؤمنین، کنز العمال ج 13 ص 105 و 106 ش 36345،تاریخ طبرى ج 2 ص 63،کامل ابن اثیر ج 2 ص 63،مستدرک حاکم ج 3 ص 112،تاریخ ابن کثیر ج 7 ص 335،الصواعق ص 73 و 75،سیره حلبى ج 1 ص 23،فصول المهمة ص 22 و 29،الکفایة للگنجى الشافعى ص 82،بحار الانوار ج 38 ص 333،الغدیر ج 2 ص 314 و ج 3 ص 113،سفینه ج 1 ص 2
در این قضیه بسیار با عظمت تاریخى امیر المؤمنین على علیه السلام اشعارى سروده،و رسول خدا صلى الله علیه و آله وى را تصدیق کرده است که از نظرتان مى‏گذرد:
انا اخو المصطفى لا شک فى نسبى
من برادر پیامبر خدا هستم شبهه‏اى در نسب من نیست.
ربیت معه و سبطاه هما ولدى
من در کنار او تربیت‏شدم و فرزندانش فرزندان من است.
جدى و جد رسول الله منفرد
جد من با جد رسول خدا یکى است
و فاطم زوجتى لا قول ذى فند
و فاطمه همسر من است و من در ادعایم بى مدرک سخن نمى‏گویم‏صدقته و جمیع الناس فى بهم
من رسول خدا را تایید کردم در حالى که دیگران حیران بودند
من الضلالة و الاشراک و النکد
در گمراهى و شرک و شرارت بسر مى‏بردند
الحمد لله شکرا لا شریک له
سپاس خداوندى را سزاست که شریکى ندارد
البر بالعبد و الباقى بلا امد
نیکى و نیکوکارى در اثر بندگى است،و بقیه بى نتیجه است
چون رسول خدا اشعار بالا را شنید،فرمود:«صدقت‏یا على (راست گفتى على) (6)
پى‏نوشتها:
1) سوره آل عمران آیه 103
2) سوره حجرات آیه 10
3) جعل یضم الشکل الى الشکل یؤلف بینهما الى ان اخى بین ابو بکر و عمر...الغدیر 3 ص 112 و 113
4) فرائد السمطین ج 2 ص 68 ش 392«...فمن قاسه بغیره و فى نسخة بغیرى فقد جنانى...»
5) در بخش سوم و فصل‏«مظلومیت على‏»همین کتاب مطالب مفیدى را خواهید دید.
6) فرائد السمطین ج 1 ص 226 ذیل حدیث 176
آفتاب ولایت ص 93





      

اخلاص امام على (علیه السلام)(2) 1ـ ابن شهرآشوب گوید: وقتى امیر مؤمنان(ع) بر عمرو بن عبدود دست یافت او را ضربت نزد و نکشت، او به على(ع) دشنام داد و حذیفه پاسخش داد، پیامبر(ص) فرمود: اى حذیفه ساکت باش، خود على سبب درنگش را خواهد گفت. آنگاه على(ع) عمرو را از پاى در آورد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسید پیامبر سبب را پرسید، على(ع) عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افکند، من ترسیدم که براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم، از این رو او را رها کردم، چون خشمم فرو نشست او را براى خدا کشتم. (1)

2ـ علامه مجلسى(ره) گوید: صبحگاهى رسول خدا(ص) به مسجد آمد و مسجد از جمعیت پر بود، پیامبر فرمود: امروز کدامین شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق کرده است؟ همه ساکت ماندند، على(ع) گفت: من از خانه بیرون آمدم و دینارى داشتم که مى‏خواستم با آن مقدارى آرد بخرم، مقداد بن اسود را دیدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده کردم دینار خود را به او دادم. رسول خدا(ص) فرمود: (رحمت خدا بر تو) واجب شد.

مرد دیگرى برخاست و گفت: من امروز بیش از على انفاق کرده‏ام، مخارج سفر مرد و زنى را که قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم. پیامبر(ص) ساکت ماند. حاضران گفتند : اى رسول خدا، چرا به على فرمود: «رحمت خدا بر تو واجب شد» و به این مرد با آنکه بیشتر صدقه داده بود نفرمودى؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر ندیده‏اید که گاه پادشاهى خادم خود را که هدیه ناچیزى برایش آورده مقام و موقعیتى نیکو مى‏بخشد و از سوى خادم دیگرش هدیه بزرگى آورده مى‏شود ولى آن را پس مى‏دهد و فرستنده را به چیزى نمى‏گیرد؟ گفتند: چرا، فرمود : در این مورد هم چنین است، رفیق شما على دینارى را در حال طاعت و انقیاد خدا و رفع نیاز فقیرى مؤمن بخشید ولى آن رفیق دیگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مى‏خواست بر على بن ابیطالب برترى جوید، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانید. آگاه باشید که اگر با این نیت از فرش تا عرش را سیم و زر به صدقه مى‏داد جز دورى از رحمت خدا و نزدیکى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمى‏افزود. (2)

3ـ على(ع) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستیدند و این عبادت تاجران است. گروهى خدا را از روى ترس و بیم پرستیدند و این عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى شکر و سپاسگزارى پرستیدند و این عبادت آزادگان است. (3)

4ـ و فرمود: خدایا، من تور را از بیم عذاب و طمع در ثوابت نپرستیدم، بلکه تو را شایسته بندگى دیدم و پرستیدم. (4)

5ـ و فرمود: دنیا همه‏اش نادانى است جز مکانهاى علم، و علم همه‏اش حجت است جز آنچه بدان عمل شود، و علم همه‏اش ریا و خود نمایى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد که عاقبتش چه مى‏شود. (5)

عمل اگر براى غیر خدا باشد وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نیت فخر و مباهات باشد نصیب سگان و عقابان است. در این زمینه حکایت لطیفى را که دمیرى در کتاب «حیاة الحیوان» آورده بنگرید:

امام علامه ابو الفرج اصفهانى و دیگران حکایت کرده‏اند که: فرزدق شاعر مشهور به نام همام بن غالب، پدرش غالب رئیس قوم خود بود، زمانى مردم کوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسید، غالب پدر فرزدق مذکور شترى را براى خانواده خود کشت و غذایى از آن تهیه کرد و چند کاسه آبگوشت براى قومى از بنى‏تمیم فرستاد و کاسه‏اى هم براى سحیم بن وثیل ریاحى که رئیس قوم خود بود فرستاد. سحیم کسى است که در شعر خود گفته بود:« من مردى شناخت شده و خوشنام و با تجربه و کاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهید شناخت» و حجاج هنگامى که براى امارت کوفه وارد کوفه شد در خطبه خود به این شعر تمثل جست.

وقتى ظرف غذا به سحیم رسید آن را واژگون ساخت و آورنده را کتک زد و گفت: مگر من نیازمند غداى غالب هستم؟ اگر او یک شتر کشته من هم شترى مى‏کشم. میان آنان مسابقه شتر کشى راه افتاد، سحیم یک شتر براى خانواده خود کشت و صبح روز بعد غالب دو شتر کشت، باز سحیم دو شتر کشت و غالب در روز سوم سه شتر کشت، باز سحیم سه شتر کشت و غالب در روز چهارم صد شتر کشت. سحیم چون آن اندازه شتر نداشت دیگر شترى نکشت امام آن را به دل گرفت.

چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد کوفه شدند، بنى ریاح به سحیم گفتند: ننگ روزگار را متوجه ما ساختى، چرا به اندازه غالب شتر نکشتى و ما آمادگى داشتیم که به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهیم؟! سحیم چنین عذر آورد که شترانش در دسترس نبودند، آن گاه سیصد شتر پى‏کرد و به مردم گفت: همگى بخورید. این حادثه در دوران خلافت امیر مؤمنان على بن ابى‏طالب (ع) اتفاق افتاد، از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضرت حکم به حرمت کرد و فرمود: این شتران نه براى خوردن کشته شده‏اند و از کشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در کار نبوده است. از این رو گوشت آنها را در زباله‏دان کوفه ریختند و خوراک سگان و عقابان و کرکسان گردید. (6) .

پى‏نوشت‏ها:

1)مستدرک الوسائل 3/220 به نقل از مناقب.

2)بحار الانوار 41/ .18

3)نهج البلاغه، خطبه .237

4)بحار الانوار 41/ .14

5)سفینة البحار 1/401 ماده خطر.

6)حیاة الحیوان 2/222، ذیل «فرع».

امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب(ع)ص 754

احمد رحمانى همدانى





      

مفهوم مهجوریت

پیامی که در طول قرون اسلامی از آیه شریفه « و قالَ الرَسول یرب اِن قومی اِتخَذُوا هذَا القرآن مَهجورًا » (فرقان/30) برداشت شده است ، بیان « نکوهش از مهجورکردن قرآن » است ، که به عنوان شکایت رسول خدا (ص) در روز قیامت به محضر پروردگار عرضه می گردد. در تفسیر مجمع البیان ذیل همین آیه آمده است : منظور از رسول در این آیه ، محمد (ص) است که از قوم خود شکایت می کند که پروردگارا قوم من این قرآن را مهجور کردند! معنای « اِتَخذوا هذا القرآن مهجورا » این است که قرآن را رها کرده و به دنبال شنیدن و فهمیدن آن نیستند

نزدیک به همین معنا را می توان در دیگر تفاسیر و ترجمه ها مشاهده کرد : شکوه پیامبر (ص) به پیشگاه خداوند از مردم به خاطر متروک ساختن قرآن کریم بوده است. نکته قابل توجه این است که گرچه مهجورکردن قرآن امری نکوهیده و مورد سرزنش و توبیخ است، ولی آیا پیام این آیه بیان کردن نکوهش مهجور کردن قرآن است ، به تعبیر دیگر آیا « اِتَخذوا هذا القرآن مَهجورا » دقیقاً به معنای « قرآن را مهجور کردند » می باشد؟

« هجر یهجر » با مصدر « هجر » یا « هجران » در مفردات راغب چنین معنا شده است : « مفارقه الانسان غیره اما بالبدن او باللسان او بالقلب »؛  یعنی « دوری کردن بدنی ، زبانی یا قلبی از دیگری ». بنابراین اگر خدای متعال در آیه مذکور از این فعل استفاده کرده بود معنای آن چنین می شد : قرآن را ترک کردند ولی کلمه « اتخاذ » که به معنای اخذ (به دست آوردن و گرفتن) است ، هنگامی که با کلمه «مهجوراً » آمده است ، معنای جدیدی را القا می کند ، که غیر از معنای مهجورکردن قرآن است ، چرا که استفاده از فعل « اتخذوا » (گرفتند، تحصیل کردند و...) نوعی توجه به مفعول و دست یافتن به آن را القا می کند.

علاوه بر آن چه گفته شد ، برخی از لغت دانان نیز « هجر » را به معنای « ترک گفتن چیزی همراه با وجود نوعی ارتباط با آن » معنا نموده اند.

در آیه سی ام سوره فرقان، خداوند با استفاده از کلمه « اتخذوا » بیانگر این نکته است که اتفاقاً قوم رسول اکرم (ص) نه تنها قرآن را وا ننهاده اند و ترک نگفته اند ، بلکه آن را در اختیار گرفته و به آن دست یافته اند ولی تمام مسأله این است که این بدست آوردن و در اختیار گرفتن قرآن به گونه ای است که در اثر عدم درک صحیح و شناخت اصولی و استفاده شایسته و بایسته ، قرآن در این میان عملاً مهجور و متروک مانده است.  بنابراین معنای صحیح « اتخذوا هذا القرءان مهجورا » این است که « قرآن را به مهجوریت گرفتند » مهجورکردن و به مهجوریت گرفتن مانند تعابیری چون مسخره کردن و به مسخره گرفتن ، بازی کردن و به بازی گرفتن ... تفاوت ظریفی با هم دارند. در اولی (بازی کردن، مهجورکردن، مسخره کردن) فعل ، صریح و آشکار صورت می گیرد و فاعل نیز دانسته ، ترس و ابایی ندارد که فعل را صریح و بی پرده انجام دهد تا دیگران به واقعیت فعل وی پی ببرند ، در حالی که در دومی (به بازی گرفتن، به مهجوریت گرفتن ، به مسخره گرفتن...) فاعل به هر علت (حتی جهل) صریحاً به انجام فعل مبادرت نمی ورزد ، بلکه آن را در پرده ای از خفا و پوشش انجام می دهد ، به گونه ای که در ابتدا نمی توان به واقعیت فعل وی پی برد ، بلکه شاید در ابتدا عکس آن هم به نظر برسد.

مهجورکردن قرآن یعنی روی گردانی و دوری از آن ، در حالی که مهجورگرفتن قرآن یعنی پرداختن به قرآن ولی به گونه ای که اگر چه در ظاهر از این رویکردهای مختلف قرآنی بوی توجه و استفاده به مشام می رسد ولی حقیقت مطلب این است که در همه این رویکردها قرآن بیگانه و ترک شده است

مهجورکردن قرآن یعنی روی گردانی و دوری از آن ، در حالی که مهجورگرفتن قرآن یعنی پرداختن به قرآن ولی به گونه ای که اگر چه در ظاهر از این رویکردهای مختلف قرآنی بوی توجه و استفاده به مشام می رسد ولی حقیقت مطلب این است که در همه این رویکردها قرآن بیگانه و ترک شده است.

در مهجور کردن قرآن ، شخص به خانه قرآن قدم نمی گذارد ولی در به مهجوریت گرفتن قرآن ، فرد به میهمانی صاحب خانه ای فاضل و حکیم نایل شده است ولی به جای توجه به میزبان و استفاده از محضر وی ، گرفتار نقش و نگار در و دیوار خانه و گل ها و ... شده است. در مهجورکردن قرآن ، بیمار از آغاز به طبیب مراجعه نمی کند و به سراغ قرآن کریم نمی آید ، در حالی که به مهجوریت گرفتن قرآن ، بیمار به طبیب مراجعه کرده و داروهای شفابخش وی را گرفته است ولی از آنها استفاده ای نمی کند تا به کام مرگ فرو می رود.





      

مؤمنان راستین و پرهیزکاران واقعی، تلاوت را با تدبر همراه نموده و بدین سان از سفره رنگین الهی بهره مند می شوند.

حضرت علی (ع) اشتیاق آنان را چنین توصیف می فرماید: «پرهیزکاران در شب برپا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می یابند و هرگاه به آیه ای می رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می سپارند، و گویا صدای برهم خوردن شعله های آتش، در گوششان طنین افکن است ». ( نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص .403)


قرآن کتاب تدبر است و اکتفا به تلاوت بدون تدبر، نمی تواند انسان را به اهداف قرآن رهنمون شود. دست یابی به گوهرهای ناب و ارزشمند اقیانوس، بدون غواصی و اندیشه ورزی ممکن نیست. اساساً قرآن کریم برای تدبر نازل شده است: «کتب انزلنه الیک مبرک لیدبروا ءایته؛(ص/29) این کتابی است پربرکت که بر تو نازل کرده ایم تا در آیات آن تدبر کنند.»


تدبر و اندیشه در آیات قرآن راه شناخت و زمینه درک مفاهیم کتاب خدا را فراهم می سازد قرآن کریم به گونه ای نازل شده است که همگان بتوانند در آن تدبر نموده و از آن بهره مند شوند. « و لقد یسرنا القرءان للذکر فهل من مدکر؛ (قمر/ 22) ما قرآن را برای تذکر، آسان ساختیم آیا کسی هست که متذکر شود؟! »


قرآن، کسانی را که در آیات خدا تدبر نمی کنند مورد سرزنش قرار داده و می فرماید: « افلا یتدبرون القرءان ام علی قلوب اقفالها؛ (محمد/23) آیا آن ها در قرآن تدبر نمی کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟! »





      

بسم  الرب الشهدا و الصدیقین

شهید ابوالفضل فشکی در سال 1331 شمسی در روستای فشک دیده به جهان گشود, تنها 9 سال داشت که پدر بزرگوار خود را ازدست داد, وی در دورانی بزرگ شد که دوره خفقان و سلطه بیگانگان بر خاک و مال و وطنش ایران بود, وی سال ها و از روی اجبار در خانه خانی نخست وزیر ملعون ایران حسنعلی منصور مشغول بکار شدند در حالی که تنها 10 سال داشتند, با سپری شدن روزها این شهید بزرگوار با رسیدن به سن 15 سالگی به شهر تهران عزیمت کردند و سال ها در تهران به کار مشغول شدند و در سن 22 سالگی یکی از کاشی کاران ماهر شدند, در بحبوحه انقلاب در تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی همراه با بردار کوچکتر خود شرکت می کردند, آنها جزء اولین گروه مردم بودند که در بسیج مستضعفین و بنا به فرموده امام و رهبر خویش شرکت نمودند, آنها عضو بسیج مسجد آشتیانی های میدان خراسان بودن و بعد از شروع جنگ تحمیلی و به فرمان امام و رهبر خویش کارها را زمین گذاشته و تفنگ بردست گرفتن و عازم جبهه های حق علیه باطل شدند, در حال که 3 کودک و همسر خویش را به خدای خویش سپرده بودند, از همان ابتدا خواستار شهادت بودند و در شامگاه بیست و یکم اردیبهشت سال 1361 در خونین شهر به آرزوی خویش رسیدند.

همچنین پسردائی و همسر خواهرشان چند ماه بعد به شهادت رسیدند. تا آرمان های انقلاب پابرجا بماند.