سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

یا محمّد من به درگاهت پناه آورده ام
چلچراغ اشک در این بارگاه آورده ام

 

دست هایم هر دو خالی، دیدگانم پر ز اشک
خون دل، داغ جگر با سوز و آه آورده ام

 

من همه بارِ گنه، تو رحمةٌ للعالمین
رحمةٌ للعالمین، بار گناه آورده ام

 

اشگ خجلت، دامن آلوده، بار معصیت
جسم خسته، بارِ سنگین، رنج راه آورده ام

 

پرده های معصیت بستند چشمم را ولی
رو به این در، هوای یک نگاه آورده ام

 

روسیاهم، معصیت کارم، بدم، آلوده ام
هر که هستم بر در رحمت پناه آورده ام

 

یا محمّد شستشویم ده به آب رحمتت
نامه ای چون رویم از عصیان سیاه آورده ام

 

چشم گریان من و گم گشته قبر فاطمه
یک فلک سیّاره در اطراف ماه آورده ام

 

یا محمّد بر تو و بر دخترت زهرا سلام
از خراسان رضا روحی فداه آورده ام

 

با همه آلودگی محصول من مهر شماست
میوه های نخل «میثم» را گواه آورده ام


شهادت پیامبر رافت و مهربانی، کریم اهل بیت آقا امام حسن مجتبی و ضامن آهو علی بن موسی الرضا را به درگاه منجی عالم بشریت و تمامی شیعیانه جهان تسلیت می گویم.

 

 





      


«امروز، تروریسم درد مشترک ما و شما است»

نامه رهبر انقلاب اسلامی به عموم جوانان در کشورهای غربی‌

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نامه‌ای به عموم جوانان در کشورهای غربی، حوادث تلخ تروریستی فرانسه را زمینه‌ای برای همفکری خواندند و با برشمردن نمونه‌های دردناکی از «آثار تروریسم مورد حمایت برخی قدرت‌های بزرگ در دنیای اسلام، پشتیبانی از تروریسم دولتی اسرائیل و لشکرکشی‌های خسارت‌آفرین سالهای اخیر به دنیای اسلام»، خطاب به جوانان خاطرنشان کردند: من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرف‌بینی و استفاده از تجربه‌های ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پی‌ریزی کنید. متن نامه‌ی رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است.
English العربیةبسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیمبه عموم جوانان در کشورهای غربی‌
حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من تأسّف‌بار است که چنین رویدادهایی بستر سخن را بسازد، امّا واقعیّت این است که اگر مسائل دردناک، زمینه‌ای برای چاره‌اندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی در هر نقطه از جهان، به‌خودی‌خود برای همنوعان اندوه‌بار است. منظره‌ی کودکی که در برابر دیدگان عزیزانش جان میدهد، مادری که شادی خانواده‌اش به عزا مبدّل میشود، شوهری که پیکر بی‌جان همسرش را شتابان به سویی میبرد، و یا تماشاگری که نمیداند تا لحظاتی دیگر آخرین پرده‌ی نمایش زندگی را خواهد دید، مناظری نیست که عواطف و احساسات انسانی را برنینگیزد. هرکس که از محبّت و انسانیّت بهره‌ای برده باشد، از دیدن این صحنه‌ها متأثّر و متألّم میشود؛ چه در فرانسه رخ دهد، چه در فلسطین و عراق و لبنان و سوریه. قطعاً یک‌ونیم میلیارد مسلمان همین احساس را دارند و از عاملان و مسبّبان این فجایع، منزجر و بیزارند. امّا مسئله این است که رنجهای امروز اگر مایه‌ی ساختن فردایی بهتر و ایمن‌تر نشود، فقط به خاطره‌هایی تلخ و بی‌ثمر فرو خواهد کاست. من ایمان دارم که تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راه‌هایی نو برای ساخت آینده بیابید و سدّ بیراهه‌هایی شوید که غرب را به نقطه‌ی کنونی رسانده است.

درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، امّا لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طیّ سالهای متمادی تحمّل کرده‌اند دو تفاوت عمده دارد؛ نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیع‌تر، در حجمی انبوه‌تر و به مدّت بسیار طولانی‌تر قربانی وحشت‌افکنی و خشونت بوده است؛ و دوّم اینکه متأسّفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوه‌های گوناگون و به شکل مؤثّر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متّحده‌ی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنباله‌های شوم آنان بی‌اطّلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناخته‌شده‌ی تروریسم تکفیری، علی‌رغم داشتن عقب‌مانده‌ترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متّحدان غرب جای گرفته‌اند، و این در حالی است که پیشروترین و روشن‌ترین اندیشه‌های برخاسته از مردم‌سالاری‌های پویا در منطقه، بی‌رحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانه‌ی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونه‌ی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است.

چهره‌ی دیگر این تضاد، در پشتیبانی از تروریسم دولتی اسرائیل دیده میشود. مردم ستمدیده‌ی فلسطین بیش از شصت سال است که بدترین نوع تروریسم را تجربه میکنند. اگر مردم اروپا اکنون چند روزی در خانه‌های خود پناه میگیرند و از حضور در مجامع و مراکز پرجمعیّت پرهیز میکنند، یک خانواده‌ی فلسطینی ده‌ها سال است که حتّی در خانه‌ی خود از ماشین کشتار و تخریب رژیم صهیونیست در امان نیست. امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدّت قساوت با شهرک‌سازی‌های رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز به‌طور جدّی و مؤثّر مورد سرزنش متّحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقلّ بین‌المللی قرار گیرد، هر روز خانه‌ی فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بی‌آنکه حتّی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمع‌آوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد؛ و همه‌ی اینها اغلب در برابر دیدگان وحشت‌زده و چشمان اشک‌بار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانواده‌ی خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجه‌گاه‌های مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی می‌شناسید‌؟ به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به سربازِ تا دندان مسلّح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ این بربریّت چون توسّط نیروی نظامی یک دولت اشغالگر انجام میشود، نباید افراطی‌گری خوانده شود؟ یا شاید این تصاویر فقط به این علّت که شصت سال مکرّراً از صفحه‌ی تلویزیون‌ها دیده شده، دیگر نباید وجدان ما را تحریک کند.

لشکرکشی‌های سالهای اخیر به دنیای اسلام که خود قربانیان بی‌شماری داشت، نمونه‌ای دیگر از منطق متناقض غرب است. کشورهای مورد تهاجم، علاوه بر خسارتهای انسانی، زیرساخت‌های اقتصادی و صنعتی خود را از دست داده‌اند، حرکت آنها به سوی رشد و توسعه به توقّف یا کندی گراییده، و در مواردی ده‌ها سال به عقب برگشته‌اند؛ با وجود این، گستاخانه از آنان خواسته میشود که خود را ستمدیده ندانند. چگونه میتوان کشوری را به ویرانه تبدیل کرد و شهر و روستایش را به خاکستر نشاند، سپس به آنها گفت که لطفاً خود را ستمدیده ندانید! به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعه‌ها، آیا عذرخواهیِ صادقانه بهتر نیست؟ رنجی که در این سالها دنیای اسلام از دورویی و چهره‌آرایی مهاجمان کشیده است، کمتر از خسارتهای مادّی نیست.

جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشه‌ی خشونت‌زا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشه‌های خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.

متأسّفانه این ریشه‌ها طیّ سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دوره‌ی معاصر، جهان غرب با بهره‌گیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیه‌سازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیان‌بار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترم‌ترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، به‌هیچ‌وجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بی‌بندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفه‌های اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزه‌جو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعه‌ی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارت‌بار بوده است. با کمال تأسّف باید بگویم که گروه‌های فرومایه‌ای مثل داعش، زاییده‌ی این‌گونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیده‌ها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالی‌که تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آن‌هم در دل یک قبیله‌ی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابه‌ی کشتن همه‌ی بشریّت میداند، زباله‌ای مثل داعش بیرون بیاید؟

از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شده‌اند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافته‌اند، جذب این نوع گروه‌ها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آن‌قدر افراطی شوند که هم‌وطنان خود را گلوله‌باران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیه‌ی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگی‌های پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابری‌ها و احیاناً تبعیض‌های قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقده‌هایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود.

به‌هرحال این شما هستید که باید لایه‌های ظاهری جامعه‌ی خود را بشکافید، گره‌ها و کینه‌ها را بیابید و بزدایید. شکافها را به جای تعمیق، باید ترمیم کرد. اشتباه بزرگ در مبارزه با تروریسم، واکنشهای عجولانه‌‌ای است که گسست‌های موجود را افزایش دهد. هر حرکت هیجانی و شتاب‌زده که جامعه‌ی مسلمان ساکن اروپا و آمریکا را که متشکّل از میلیون‌ها انسان فعّال و مسئولیّت‌پذیر است، در انزوا یا هراس و اضطراب قرار دهد و بیش از گذشته آنان را از حقوق اصلی‌شان محروم سازد و از صحنه‌ی اجتماع کنار گذارَد، نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد بلکه فاصله‌ها را عمق، و کدورتها را وسعت خواهد داد. تدابیر سطحی و واکنشی ــ مخصوصاً اگر وجاهت قانونی بیابد ــ جز اینکه با افزایش قطب‌بندی‌های موجود، راه را بر بحرانهای آینده بگشاید، ثمر دیگری نخواهد داشت. طبق اخبار رسیده، در برخی از کشورهای اروپایی مقرّراتی وضع شده است که شهروندان را به جاسوسی علیه مسلمانان وامیدارد؛ این رفتارها ظالمانه است و همه میدانیم که ظلم، خواه‌ناخواه خاصیّت برگشت‌پذیری دارد. وانگهی مسلمانان، شایسته‌ی این ناسپاسی‌ها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را بخوبی می‌شناسد؛ هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند. بنابراین من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرف‌بینی و استفاده از تجربه‌های ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پی‌ریزی کنید. در این صورت، در آینده‌ای نه‌چندان دور خواهید دید بنایی که بر چنین شالوده‌ای استوار کرده‌اید، سایه‌ی اطمینان و اعتماد را بر سر معمارانش میگستراند، گرمای امنیّت و آرامش را به آنان هدیه میدهد، و فروغ امید به آینده‌ای روشن را بر صفحه‌ی گیتی میتاباند.
سیّدعلی خامنه‌ای
8 آذر 1394

پیش از این نیز، رهبر انقلاب اسلامی در بهمن ماه سال گذشته در پی وقوع حوادث تروریستی در فرانسه و به تبع آن موج اسلام‌هراسی، نامه‌ای به جوانان اروپا و آمریکای شمالی نوشته بودند.

 





      

افتتاح دومین سوگواره خمسه با خانواده شهدا

دومین سوگواره خمسه با حضور علی اصغر خسروی دبیر و امیرحسین شفیعی دبیر اجرایی سوگواره و با همراهی هنرمندانی چون ابراهیم آبادی، قاسم زارع، رحمت امینی، حسین مسافرآستانه و با دیدار از خانواده شهدای مدافع حرم، عبدالله باقری و امین کریمی افتتاح شد. در مراسم دیدار از منزل خانواده شهید باقری در حضور پدر، مادر، همسر، برادران و دو دختر شهید، خسروی با معرفی سوگواره خمسه و دلیل این بازدید گفت: «با توجه به شرایط کنونی برای هنرمندان و پیشکسوتان شرایطی فراهم کرده‌ایم تا در حوزه شهدای مدافع حرم کار کنند. این سهم کوچک خانواده هنر است.» قاسم زارع نیز در این دیدار گفت: «تا زمانی که مملکت چنین سردارهایی دارد گزندی به آن وارد نمی‌شود.» این بازیگر آثار دفاع‌مقدسی خاطرنشان کرد: «سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران همتی کرده تا این خانواده شهدا فکر نکنند فرزندشان فراموش شده‌اند.

 





      

چه کسانی امام حسین را یاری نکردند

  چه کسانی امام حسین را یاری نکردند

مروری تاریخی و مذهبی واقعه عاشورا و یاران امام حسین

از منظر جریان‌شناسی تاریخی، می‌توان طیف‌ها و افراد مختلف زمانه‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام را در سه جریان کلی مورد بررسی قرار داد:

جریان اول

جریان سیدالشهدا علیه‌السلام شامل خود ایشان و یارانی می‌شد که در صحرای کربلا به‌همراه ایشان به شهادت رسیدند؛ افرادی که مبانی بنیادین و مبانی معرفتی خوبی داشتند و مسائل اسلامی را در دوره‌ی خود به‌خوبی درک کرده بودند. این جمع چون با استدلال و اندیشه‌ی صحیح به مسئله‌ی امامت پی برده بودند، دیگر در هر مسئله‌ای با امام حسین علیه‌السلام بحث‌وجدل نمی‌کردند و نگاه او را کامل‌ترین نگاه نسبت به همه‌ی مسائل و نسبت به همه‌ی رجال آن عصر می‌دانستند، زیرا نگاهشان به مسئله‌ی امامت این بود که امام، معصوم از هرگونه خطا و اشتباه است، بی‌هوا و مؤمن راستین است، سخنش سخن خداست و در عین‌حال دشمن‌شناسی قوی و مسلط به مسائل روز و خلاصه حجت است.

در عین‌حال که نگاه و مبانی این افراد سالم بود، آن‌ها عمل صالح و سالم هم داشتند. چون دید و نگاه سالم به‌تنهایی انسان را حفظ نمی‌کند. چه بسیار افرادی که در روز عاشورا به حقانیت امام حسین علیه‌السلام ایمان داشتند، ولی چون شکم‌هایشان از حرام پر بود، از قاتلان ایشان شدند. اما این افراد، هم نگاه و مبانی سالم داشتند، و هم عمل صالح.

 

جریان دوم

جریان دوم، جریان اموی به رهبری یزید بود که اساس آن برپایه‌ی ظلم و فساد استوار بود. باطل بودن جریانی مثل یزید الان برای ما کاملاً روشن است، اما در آن دوره با همه‌ی فسق‌ و فجورهایش، شفاف نبود. منطق بنی‌امیه، منطق استکبار، منطق تفرعن و منطق قبیله‌ی برتر بود. نیازی به توضیح نیست که این منطق، منطق باطلی است و قدرت‌هایی مثل آمریکا، اسرائیل و انگلیس الان همان منطق بنی‌امیه را دارند و خود را برتر می‌دانند. می‌توان گفت مبانی مدرن غرب، همان نگاه بنی‌امیه است، اما با تئوری‌پردازی قوی‌تر و شیک‌تر. این تفکر باطل است و با فطرت انسانی تعارض دارد و جریان امام حسین در تعارض و تقابل با این جریان بود. تقابل جریان حسینی و اموی با یکدیگر کاملاً روشن است.

 

جریان سوم

اما در میان دو جریان فوق، جریان سومی وجود داشت که توجه به آن اهمیت ویژه‌ای دارد. این جریان، جریان گسترده و بزرگی است که زیاد به آن پرداخته نشده است، ولی واقعاً نیاز به بحث دارد. این جریان، خود به چند دسته‌ی کوچک تقسیم می‌شود. بسیاری از افراد این جریان کسانی بودند که در ظاهر یا حتی در مواردی در باطن، طرفدار و محب سیدالشهدا علیه‌السلام و خیلی مواقع هم همراه اهل‌بیت علیهم‌السلام بودند، اما این حب و ارادت مانند جریان رهروان سیدالشهدا علیه‌السلام حب و ارادت تام نبود؛ به‌طوری‌که حاضر نشدند با نهضت عاشورا همراهی کنند. البته هر قسم از این جریان به یک دلیلی که ذکر خواهد شد، حاضر نبودند هزینه‌ی قیام در کنار امام حسین علیه‌السلام را بپردازند.

قسم اول از این جریان افرادی هستند که در رکاب اهل‌بیت حرکت می‌کردند، اما به‌دنبال منافع مالی و دنیوی خود بودند. به‌هرحال ائمه‌ی اطهار علیه‌السلام به‌دنبال برپایی حکومت بودند، جایگاه و اعتباری در عالم و روزگار خود داشتند و عده‌ای می‌خواستند از این موقعیت برای خود دکانی باز کنند، دم‌ و دستگاه درست کنند و به نان‌ونوایی برسند. بخشی از مردم کوفه و بصره را در آن زمان می‌توان جزء این گروه نام برد. یکی از چهره‌های برجسته‌ی این دسته، احنف‌ بن ‌قیس، یکی از سران قبایل بصره است که در جنگ صفین همراه امام علی علیه‌السلام بود، ولی وقتی امام حسین علیه‌السلام در مسیر حرکت به‌سوی کربلا طی نامه‌ای از او کمک خواست، گفت: «قد جرّبنا آل أبی الحسن فلم نجد عندهم إیالة ولا جمعا للمال ولا مکیدة فی الحرب» : «ما فرزندان اباالحسن را آزموده‌ایم. در نزد این‌ها از توانایی حکومت کردن، جمع‌آوری مال و ثروت و حیله و مکر در جنگ خبری نیست.»

وی با این جمله راز همراهی گذشته‌اش با اهل‌بیت علیهم‌السلام را فاش کرد، زیرا گفت من بارها خاندان علی علیه‌السلام را درک کرده‌ام، کنار آن‌ها که باشی، نه پول و ثروتی نصیبت می‌شود و نه پست و مقامی و نه در جنگ‌ها اهل نیرنگ هستند. پس قسم اول از این جریان به‌دنبال منافع مالی و دنیوی بودند و هر جبهه‌ای که این مسائل در آن تأمین می‌شد، به آن می‌پرداختند.

قسم دوم از این جریان که از امام فاصله گرفتند، افرادی بودند که در ظاهر خود را محب و ارادتمند به اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌نمایاندند، اما در واقع ارادتی به آنان نداشتند و ابراز ارادتشان فقط یک ظاهرسازی بود؛ یکی از افرادی که می‌توان برای این قسم نام برد، عبدالله‌ بن ‌عمر است. زمانی که سیدالشهدا علیه‌السلام از مدینه به‌سوی مکه در حرکت بود، نزد امام رفت و گریه شدیدی کرد و از دشمنی یزیدیان با اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و بیعت مردم با یزید گفت. آن‌گاه امام علیه‌السلام را به صلح و بیعت دعوت نمود و عازم مدینه شد.

بعضی شاید درباره‌ی وی بگویند که ایشان فردی فقیه، عابد، زاهد و مقدس، اما قدری ساده‌اندیش و بی‌بصیرت بوده و به همین دلیل سیدالشهدا علیه‌السلام را یاری نکرده است، ‌ اما شواهد تاریخی چیز دیگری را نشان می‌دهد. همین عبدالله‌بن‌عمر در دوره‌ی قبل از سیدالشهدا علیه‌السلام، با امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بیعت نمی‌کند و می‌گوید دلیل اینکه من با شما بیعت نمی‌کنم این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز می‌خوانند می‌جنگی و لذا شک دارم که با تو بیعت کنم. اما همین فرد با حجاج‌ بن ‌یوسف که فردی خونریز و سفاک بود، بیعت می‌کند.

جالب این است زمانی که برای بیعت با حجاج می‌رود، حجاج می‌گوید دست من بند است، با پای من بیعت کن و می‌رود با پای حجاج بیعت می‌کند. حجاج‌بن‌یوسف شخصی سفاک است که طی بیست سال فرمانروایی خود، غیر از کسانی که در جنگ‌ها کشت، دوازده هزار نفر را بعد از دستگیری زیر شکنجه به قتل رساند، هنگامی که به درک واصل شد پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندانش محبوس بودند که از این تعداد شانزده هزار نفر بدون لباس و عریان به سر می‌بردند. وی زنان و مردان را یکجا و در زندان‌های بی‌سقف حبس می‌کرد؛ به‌طوری‌که از گرمای تابستان و سرمای زمستان در امان نبودند. بعد عبدالله‌بن‌عمر با چنین آدمی بیعت می‌کند و در زمان بیعت کردن با وی می‌گوید که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم شنیدم که فرمودند: «من مات و لا إمام له مات میته جاهلیه»؛ هرکس بمیرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.» حجاج هم دراز کشیده بود و گفت با پای من بیعت کن و عبدالله‌بن‌عمر با پای وی بیعت کرد.

دسته‌ی سوم از کسانی که در جریان قیام سیدالشهدا علیه‌السلام گوشه‌گیری کردند و با آن حضرت همراه نشدند، نه مشکل طمع مال داشتند و نه مشکل بیماردلی؛ یعنی انسان‌های بدی نبودند، اما به‌خاطر ضعف تحلیل و ضعف مبانی دینی‌شان اهل شک بودند و در مواقع حساس نمی‌توانستند تصمیم درست را بگیرند. افرادی مانند سلیمان‌بن‌صرد خزاعی از این دست به‌شمار می‌آیند. او آدم خوبی بود، اما به‌علت معرفت ناقص به امام حسین علیه‌السلام، ضعف تحلیل و فقدان بصیرت، از قافله‌ی عاشورا دور ماند. وی حتی به امام حسین علیه‌السلام نامه نوشت و ایشان را برای قیام به کوفه دعوت کرد. در نامه‌ی او و برخی از بزرگان شیعه‌ی کوفه چنین آمده است: «ما پیشوایی نداریم. ‌ نزد ما بیا تا که شاید خدا به‌واسطه‌ی شما ما را بر محور حق گرد آورد. نعمان‌بن‌بشیر در قصر حکومتی لانه کرده، ولی ما روز جمعه با او نماز نمی‌گزاریم و برای نماز عید همراهش از شهر خارج نمی‌شویم. اگر بفهمیم شما نزد ما می‌آیی، او را از شهر [کوفه] بیرون می‌کنیم و به شام برمی‌گردانیم.»

اما او روز عاشورا به یاری امام نیامد، درحالی‌که می‌دانست سیدالشهدا برحق است و یزید از ریشه فاسد است، اما شک کرد و نیامد. بعد همین سلیمان‌بن‌صرد بعد از عاشورا گفت که ما خودمان امام حسین علیه‌السلام را دعوت کردیم و ایشان مهمان ما بودند، ولی به‌خاطر عدم یاری ما به شهادت رسیدند. حالا باید برویم کشته شویم، شهید شویم تا پاک شویم و به‌همین دلیل فرمانده‌ی قیام توابین شد و طی سخنرانی‌اش گفت: «ما در انتظار آمدن خاندان پیامبرمان بودیم و به آن‌ها وعده‌ی یاری می‌دادیم و به آمدن ترغیب‌شان می‌کردیم، ولی وقتی آمدند، در یاری‌شان سستی کرده، دورویی کردیم و تماشاچی شدیم و منتظر ماندیم ببینیم چه می‌شود تا اینکه فرزند پیامبرمان و باقی‌مانده‌ی و شیره‌ی ‌جان و گوشت و خون پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم نزد ما کشته شد.» سپس به مردم گفت: «به‌پا خیزید که خدایتان خشمگین است. نزد همسرانتان و فرزندانتان بازنگردید تا خدا از شما راضی شود و گمان نمی‌کنم خدا راضی شود مگر اینکه قاتلانش را بکشید یا کشته شوید. از مرگ نترسید والله اگر از مرگ بهراسید، ذلیل می‌شوید.»

وقتی شخصیت سلیمان‌بن‌صرد را در زمان امیرالمؤمنین پیگیری می‌کنیم، می‌بینیم که حضرت برای جنگ جمل از کوفه نیرو درخواست کرده بود، ولی سلیمان نیامده بود. بعد از جنگ جمل، وقتی امام علی علیه‌السلام از بصره وارد کوفه شدند، سلیمان‌بن‌صرد خزاعی هم به دیدن حضرت آمدند، چون که از بزرگان کوفه محسوب می‌شد. وقتی خدمت امام علی علیه‌السلام رسید، حضرت او را سرزنش کرد که چرا به جنگ جمل نیامدی؟ سلیمان بهانه‌هایی آورد، اما حضرت علی علیه‌السلام نپذیرفتند و به او فرمود: «تو دچار تردید شده‌ای و منتظر ماندی و نیرنگ به کار بردی، درحالی‌که نزد من از مورد اطمینان‌ترین افراد بوده‌ای؛ چه چیز تو را واداشت تا از اهل‌بیت پیامبرت دست برداری؟» شخصیت سلیمان‌بن‌صرد به‌گونه‌ای بود که در کارها ثبات‌قدم نداشت، شک می‌کرد و دوباره تصمیم می‌گرفت. ابن‌سعد در کتاب «الطبقات‌الکبری» درباره‌ی سلیمان می‌نویسد: «کان کثیر الشک و الوقوف»؛ یعنی شخصیتش به‌گونه‌ای بود که خیلی در کارها تردید به دل راه می‌داد و توقف می‌کرد.

قسم چهارم شامل افرادی می‌شود که بررسی زندگی‌شان واقعاً برای امروز عبرت‌آموز است. این افراد حقیقتاً طرفدار امام حسین علیه‌السلام بودند. نه مشکل بیماردلی داشتند و اهل فساد بودند، نه نفاق و تردیدهای ناروا، و از جنگ و جبهه و جهاد هم نمی‌ترسیدند، اما نگاهشان به مسئله‌ی امامت مانند اصحاب سیدالشهدا علیه‌السلام نبود و آن معرفت عمیق و صحیح را به مسئله‌ی امامت و شخص امام حسین علیه‌السلام نداشتند، آن‌ها فکر می‌کردند همان‌گونه که خود امام گاه‌وبیگاه در اقداماتش با آنان مشورت می‌کند؛ همچنان که می‌توانند به امام مشورت بدهند، در برابر تصمیم امام هم می‌توانند تصمیم دیگری بگیرند، و خط برگزیده‌ی امام را اشتباه بشمارند و خط دیگری را که به نظرشان درست‌تر است؛ انتخاب کنند. آن‌ها در قضیه‌‌ی عاشورا معتقد بودند مبارزه‌ی نظامی با یزید کاری نادرست و بی‌ثمر است، زیرا کوفیان به امام علیه‌السلام وفا نمی‌کنند و امام در برابر یزید شکست می‌خورد و به شهادت می‌رسد. بنابراین طبق تحلیل خودشان به این نتیجه رسیدند که قیام امام حسین علیه‌السلام فایده‌ای ندارد. ازاین‌رو از همراهی با امام خودداری کردند.

این نگاه تعامل حتی به افراد خاندان بنی‌هاشم و اقوام سیدالشهدا علیه‌السلام هم سرایت کرده بود. نظر این افراد از نظر تحلیلی این بود که امام حسین علیه‌السلام می‌روند، جان خود را از دست می‌دهند و به نتیجه‌ای هم نمی‌رسند. امام حسین علیه‌السلام برای آن‌ها طی نامه‌ای نوشت: «فَأِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اُسْتُشْهِدَ وَمَنْ لَمْ یلْحَقْ بِی لَمْ یدْرِک الْفَتْحَ»؛ هرکس به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکس به من ملحق نشود، به فتح و پیروزی نخواهد رسید.

ابن ‌جعفر که خودش از بزرگان بنی‌هاشم و اقوام امام حسین علیه‌السلام است، جزء همین دسته قرار می‌گیرد. حتی در ماجرای کربلا فرزند خودش را تقدیم امام حسین علیه‌السلام می‌کند و فرزندش در ماجرای کربلا به شهادت می‌رسد، ولی خودش نمی‌رود و به حضرت می‌گوید که جنگ با یزید عواقب سوئی دارد و به نتیجه نمی‌رسد و ضربه می‌خوریم. بهتر است با تعامل و ادبیات نرم با این‌ها برخورد کنیم. به امام حسین علیه‌السلام می‌گوید: «از مکه خارج نشو. من از کاری که تو آهنگ انجام آن را کرده‌ای، نگران هستم، ترس دارم خود و خاندانت را به هلاکت بسپاری.» این جملات نشان‌دهنده‌ی این است که ایشان احساس می‌کند یک فهم مستقلی در مقابل فهم امام حسین علیه‌السلام می‌تواند داشته باشد.

یک سؤال بزرگ در اینجا پیش می‌آید که چگونه فردی مانند ابن‌جعفر که فرزند جعفر طیار، صحابه‌ی بزرگ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و پسرعموی سیدالشهدا علیه‌السلام است، با آن عظمت و بزرگی به این روز می‌افتد؟ تحقیق و بررسی که می‌کنیم، می‌بینیم این فرد انسانی بخشنده، اهل کمک، باسخاوت و انسانی خوش‌نام بوده است، اما گاهی مبتلا به بی‌پولی می‌شد. به تعبیر امروزی، در سبک زندگی‌اش اهل قناعت نبود و زندگی پرخرجی داشت. معاویه از همین مشکل و روحیه‌ی او استفاده کرد. او روی شخصیت ابن‌جعفر کار کرد و پول به او می‌داد. یک میلیون درهم برای وی مقرری تعیین کرد و یزید هم که آمد این یک میلیون درهم را به دو میلیون درهم تبدیل کرد. معاویه مدعی بود به هیچ‌یک از بنی‌امیه به‌اندازه‌ای که به پسر جعفر طیار کمک مالی کرده، کمک نکرده است. البته فرزند جعفر این مبلغ را صرف کنز و تجملات نمی‌کرد، بلکه انفاق هم می‌کرد. به‌هرحال این کار زمینه‌ی مراوداتش با معاویه را زیاد کرد، حتی آن‌قدر مراوداتش با بنی‌امیه زیاد شد که یک‌بار معاویه دختر وی را برای یزید خواستگاری کرد. او هم می‌خواست به این ازدواج رضایت بدهد، ولی امام حسین علیه‌السلام جلویش را گرفت و به وی فرمود: حالا دیگر کارت به‌جایی رسیده که می‌خواهی به این‌ها (بنی‌امیه) زن بدهی؟ این‌ها که خون بنی‌هاشم از شمشیرهایشان می‌چکد. بعد ابن‌جعفر در جواب سیدالشهدا علیه‌السلام گفت چه‌کار کنم، بدهی دارم و در سایه‌ی این ازدواج، مالی به من می‌رسد.

طرح معاویه این بود که با توجه به موقعیت جعفر طیار در خاندان، خانواده‌اش را در مقابل خانواده‌ی علی علیه‌السلام به‌عنوان رقیب مطرح کند. هدفش از بزرگ جلوه دادن فرزند جعفر کاستن منزلت فرزندان علی علیه‌السلام بوده است؛ چنان‌که یک‌بار به او گفت: «چقدر حسن و حسین را بزرگ می‌شماری؟ درحالی‌که آن‌ها بهتر از تو نیستند، پدرشان نیز از پدر تو بهتر نیست و اگر فاطمه دختر پیامبر نبود، می‌گفتم مادرت اسماء نیز از او کمتر نیست»؛ گرچه او به معاویه گفت به‌خدا این‌ دو و پدرشان بهتر از من هستند. ولی اگر کید معاویه و خدعه‌ی او خوب برایش جا افتاده بود، می‌بایست به معاویه تودهنی محکم‌تری بزند، لکن ظاهراً به این نتیجه رسیده بود که با امویان باید با ادبیات ملایم گفت‌وگو کرد.

کسانی مانند محمدابن‌حنفیه و ابن‌جعفر و ابن‌عباس به‌خاطر ارادت قلبی و رابطه‌ی فامیلی‌ای که با سیدالشهدا علیه‌السلام داشتند، اگر کسی نزد آن‌ها با سیدالشهدا علیه‌السلام می‌جنگید، آن‌ها قطعاً به کمک حضرت می‌آمدند، ولی چون اساس حرکت را درست نمی‌دانستند، آن‌قدر پای کار امام نبودند که به‌همراه ایشان از شهری به شهر دیگر بروند. این موضوع نشان می‌دهد که انقلابی بودن و پای یک نهضت بودن، خودش مراتبی دارد و امثال ابن‌جعفر به‌خاطر ضعف تئوریک و روحیه‌ی سازش، فقط حداقلی از این روحیه را داشتند.

یکی دیگر از مصادیق دسته‌ی چهارم، ابن‌عباس است. او نیز آرام‌آرام محاسباتش نسبت به بنی‌امیه عوض شد؛ یعنی مبارزه‌ی مسلحانه با آنان را در آن شرایط سزاوار نمی‌دانست. زمینه‌های اشتباه محاسباتی جناب عبدالله‌بن‌عباس موجب شد که بنی‌امیه همچنان به او امیدوار باشند و سعی کنند از طریق او در اراده‌ی اهل‌بیت علیهم‌السلام در مبارزه با ظلم و استکبار امویان، اخلال ایجاد کنند.

امروز هم جریان استکبار یکی از مدل‌های نفوذش این‌گونه است. نگاه و مبانی امروز رهبر معظم انقلاب نسبت به موضوع نفوذ، برگرفته از نگاه سیدالشهدا علیه‌السلام است، زیرا تاریخ دوره‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام را که پیگیری کنیم، می‌بینیم همان نگاهی است که سیدالشهدا علیه‌السلام نسبت به مواجهه با استکبار داشته‌اند. دشمنی آمریکا با ما، دشمنی با جمهوری اسلامی به‌عنوان یک کشور و حضرت امام و مقام معظم رهبری به‌عنوان یک شخص نیست، بلکه دشمنی با انقلاب اسلامی و حتی به‌طور کلی‌تر، با اسلام است.

اساساً بنی‌امیه با آمریکا و اسرائیل از جهات متعددی شباهت دارند. انگار ماهیت مشترکی در تاریخ دارند. همه زیاده‌خواه هستند، انحصارطلب‌اند، می‌خواهند همه‌ی عالم را زیر سلطه‌ی خود و حزب خود داشته باشند، نه‌تنها با شیعه و شیعیان، بلکه با اسلام و انقلاب اسلامی دشمنی دارند، درصدد نابودی اسلام هستند، می‌خواهند فرهنگ و سبک زندگی مردم همان‌گونه‌ای باشد که آن‌ها می‌خواهند، برای مردم اهمیت قائل نیستند، به‌راحتی به حقوق مردم تجاوز می‌کنند، مردم را برده‌ی خود می‌پندارند و از قتل‌وغارتشان هیچ باکی ندارند و برنامه‌ریز، زیرک، تشکیلاتی و حزبی عمل می‌کنند. در این میان، تنها کسانی تا آخر در مسیر حق می‌مانند که تابع بی‌چون‌وچرای «ولی زمانه» باشند و رفتار و گفتار خود را با وی مطابقت دهند.

 

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی.

 





      

قلب ناپاکم مرا از کربلا محروم کرد23





      

دوره نگارش قرآن پس از رحلت را از اهتمام شخصیتى چون على بن ابى‏طالب(ع) بدین کار، آغاز مى‏کنیم. على(ع) که بزرگ‏ترین شخصیت پس از پیامبر اکرم(ص) و در همه صحنه‏ها پیشتاز و پیشگام بود و از آغاز نزول وحى سایه به سایه در خدمت پیامبر(ص) کتابت وحى را نیز به طور مداوم بر عهده داشت، در واپسین روزهاى حیات پربرکت رسول گرامى اسلام، از جانب آن حضرت مامور به جمع‏آورى قرآن گردید.

ابن مسعود، که خود صحابى بزرگ پیامبر بود، گفت: «احدى را چون على بن ابى‏طالب(ع) آشناتر به قراءت قرآن ندیدم.» (1)

ابوبکر حضرمى از امام صادق(ع) روایت کرده است که پیامبر به على(ع) فرمود:

یا علی، القرآن خلف فراشی فی المصحف والقراطیس، فخذوه واجمعوه ولاتضیعوه کما ضیعت الیهود التوراة;

اى على! این قرآن در کنار بستر من، میان صحیفه‏ها و حریر و کاغذها قرار دارد، قرآن را جمع کنید و آن را آن‏گونه که یهودیان، تورات خود را از بین بردند، ضایع نکنید (2) .

و این‏گونه بود که على بن ابى‏طالب پس از رحلت پیامبر(ص) مهم‏ترین وظیفه خویش را جمع‏آورى قرآن قرار داد.

پس از رحلت پیغمبر اکرم، على(ع) که به نص قطعى و تصدیق پیامبر اکرم(ص) از همه مردم به قرآن مجید آشناتر بود، در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجید را به ترتیب نزول در یک مصحف جمع فرمود و هنوز شش‏ماه از رحلت نگذشته بود که فراغت‏یافت و مصحفى را که نوشته بود به شترى بار کرده نزد مردم آورد و به آنان نشان داد (3) .

از ابن عباس در ذیل آیه لاتحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه وقرآنه نقل‏شده که على بن ابى طالب پس از مرگ پیامبر(ص) قرآن را به مدت شش‏ماه جمع‏آورى نمود (4) .

ابن سیرین گفته است:

على فرمود: «وقتى پیامبر رحلت کرد، سوگند خوردم که ردایم را جز براى نماز جمعه بر دوش نگیرم تا آن که قرآن را جمع نمایم.» (5)

در خبرهاى ابورافع آمده است که: على به خاطر توصیه پیامبر در زمینه جمع‏آورى قرآن، قرآن را در جامه‏اى پیچید و به منزل خویش برد. پس از آن که پیامبر رحلت نمود، در خانه نشست و قرآن را، همان گونه که خدا نازل کرده بود، تالیف نمود. على به این کار، آگاه بود (6) .

محمد بن سیرین از عکرمه نقل کرده است که: پس از بیعت مردم با ابوبکر، على‏بن ابى طالب در خانه نشست. به ابوبکر گزارش دادند که او از بیعت‏با تو کراهت دارد; ابوبکر آن حضرت را خواست و به او گفت: از بیعت‏با من سر باز زدى؟ على(ع) فرمود: «نه به خدا سوگند، دیدم در کتاب خدا چیزهایى افزوده مى‏شود. پس با خود گفتم که جز براى نماز ردا بر دوش نگیرم، تا آن که قرآن را جمع نمایم.» ابوبکر گفت: چه کار شایسته‏اى!

محمد بن سیرین مى‏گوید: از عکرمه پرسیدم آیا دیگران قرآن را به ترتیب نزول تالیف نمودند؟ وى پاسخ داد: «اگر جن و انس جمع گردند تا تالیفى مانند تالیف على ابن ابى طالب داشته باشند، توانایى آن را نخواهند داشت.» (7)

ویژگى‏هاى مصحف على(ع) مصحفى را که على بن ابى‏طالب(ع) جمع‏آورى نمود، نسبت‏به دیگر مصاحفى که قبلا وجود داشت و یا بعدا به وجود آمد از امتیازات فراوانى برخوردار بود. برخى از آنها بدین قرار است:

1. ترتیب سوره‏ها به همان ترتیب نزول، تنظیم گشته بود. سیوطى در الاتقان ضمن بیان این مطلب مى‏گوید: «اولین سوره، اقرا، سپس مدثر، سپس نون، بعد از آن مزمل و به همین ترتیب، تبت، تکویر و... تنظیم شده بودند.»

شیخ مفید نیز در مسایل سرویه، تالیف قرآن على بن ابى‏طالب را به همان ترتیب نزول مى‏داند که سوره مکى بر مدنى و آیه منسوخ بر ناسخ مقدم بوده و هرچیز در جاى خویش قرار داده شده است (8) .

2. قراءت مصحف على بن ابى طالب دقیقا مطابق با قراءت پیامبر(ص) بوده است.

3. این مصحف مشتمل بر اسباب نزول آیات، مکان نزول آیات و نیز اشخاصى که در شان آنها آیات نازل گشته‏اند، بوده است.

4. جوانب کلى آیات به گونه‏اى که آیه، محدود و مختص به زمان یا مکان یا شخص خاصى نگردد، در این مصحف روشن شده است (9) .

سرنوشت مصحف على بن ابى طالب(ع) در روایات شیعه آمده است:

على بن ابى‏طالب(ع) پس از جمع‏آورى قرآن، آن را نزد مردم که در مسجد جمع بودند آورد و پس از آن که قرآن را در میان آنان قرار داد، چنین فرمود: پیامبر فرمود: من در میان شما چیزى را به جاى مى‏گذارم که اگر به آن تمسک نمایید هرگز گمراه نگردید; کتاب خدا و عترت (اهل بیت) من. آن‏گاه على(ع) خطاب به آنان گفت: «این کتاب است و من هم عترتم.» در این هنگام شخصى برخاست و گفت: اگر نزد تو قرآنى است، پیش ما نیز قرآنى همانند اوست. ما را نیازى به کتاب و عترت نیست. آن حضرت پس از آن که حجت را بر آنان تمام کرد کتاب را برداشت و برگشت (10) .

در مورد سرنوشت این مصحف، بعضى بر این عقیده‏اند که به عنوان میراثى نزد امامان است و از امامى به امام دیگر مى‏رسد.

در روایتى طلحه از على(ع) در مورد مصحفش و این که پس از خود به چه کسى آن را واگذار مى‏کند، سؤال مى‏نماید. على(ع) مى‏گوید: مصحف خود را به همان کسى که پیامبر به من دستور داده مى‏دهم، به فرزندم حسن که پس از من وصى من و از همه به من اولى است. فرزندم حسن مصحف را به فرزند دیگرم حسین مى‏دهد و پس از او در دست فرزندان حسین(ع) یکى پس از دیگرى قرار خواهد گرفت... (11) .

و اما قرآن‏ها یا نسخه‏هایى از قرآن که منسوب به على بن ابى طالب(ع) است و در بعضى از موزه‏ها و کتابخانه‏ها موجود است، به عقیده برخى از محققان نمى‏توانند از نظر تاریخى و شواهد و قراین، متعلق به آن حضرت باشند (12) .

گزیده مطالب 1. به اتفاق شیعه و سنى اولین کسى که پس از رحلت پیامبر اکرم به دستور آن حضرت اقدام به جمع‏آورى مصحف نمود، على بن ابى طالب(ع) بود.

2. مصحف على بن ابى‏طالب داراى امتیازاتى نظیر تنظیم ترتیب سوره‏ها به همان ترتیب نزول، اسباب نزول، مکان نزول و جوانب کلى آیات بوده است.

3. این مصحف به عنوان میراثى نزد امامان قرار گرفته و از امامى به امام دیگر منتقل شده است.

پى‏نوشتها 1. بحار الانوار، ج‏89، ص‏53.

2. همان، ص‏48; زنجانى، تاریخ القرآن، ص‏44.

3. قرآن در اسلام، ص‏191.

4. بحار الانوار، ج‏89، ص‏51.

5. الاتقان، ج‏1، ص‏183.

6. بحار الانوار، ج‏89، ص‏52.

7. الاتقان، ج‏1، ص‏183، نوع 18; زنجانى، تاریخ القرآن، ص‏48; و ر.ک: بحار الانوار، ج‏89، ص‏40.

8. بحار الانوار، ج‏89، ص‏74.

9. ر.ک: التمهید، ج‏1، ص‏228 و 29.

10. بحار الانوار، ج‏89، ص‏40 و 52.

11. همان، ص‏42.

12. ر.ک: سید محمد باقر حجتى، تاریخ قرآن، ص‏413-418.

درسنامه علوم قرآنى صفحه 162

حسین جوان آراسته

 





      

 

جهاد و شهادت شجاعت از اوصاف پسندیده انسان است که بین ترس و تهور قرار دارد.ترس حذر بى جا و گریز از مسؤولیت و خطر است که انسان ضعیف النفس به آن گرفتار مى‏باشد.تهور رعایت مسائل امنیتى نکردن و بى باکانه خود را به خطر افکندن است.همان‏گونه که ترس بى‏جا انسان را زمین گیر نموده و باعث مى‏شود که از تعالى و رشد محروم بماند.تهور نیز موجب نابودى و هدر رفتن نیرو و جان و مال بدون نتیجه مطلوب مى‏گردد.

با توضیح این دو نکته مفهوم شجاعت‏بهتر آشکار مى‏گردد،که شجاعت عبارت است از روحیه‏اى که انسان در موارد خطر،به استقبال خطر برود و با روحیه خطر پذیرى ارزش‏هاى الهى و انسانى را جلوه گر نماید.بدین سان معلوم مى‏شود که در بهره‏ورى از شجاعت افزون بر روحیه سلحشورى و خطر پذیرى،باید بهره‏ورى از این روحیه در تبلور ارزش‏ها سویه گیرد.تنها وجود روحیه شجاع و جسور ارزش و تعالى نیست.بلکه اگر کسى از این روحیه صحیح بهره‏ورى نمود ستایش دارد.بر این اساس گر چه بسیارى از افراد شجاع و جسورند،لیکن چون از این نعمت در جهت قتل و غارت وایجاد ارعاب بین دیگران بهره‏ورند،شجاعت آنان نه تنها ارزش نمى‏تواند باشد،بلکه نوع این مسائل ضد ارزش‏اند.

در شجاعت على علیه السلام هر دو ویژگى آشکار است،هم شجاعت و روحیه خطر پذیرى در حد فوق تصور بشرى است،و هم بهره‏ورى از این روحیه مورد توجه مى‏باشد،که امام علیه السلام شجاعت‏خویش را صرف اعلاى ارزش‏هاى الهى مى‏نماید.شجاعت امام براى مقابله با سردمداران کفر و مظاهر فساد است.در میدان نبرد با کفر و توطئه شجاع است.اگر شمشیر على ستایش آسمانى دارد که:لا سیف الا ذو الفقار. (1) به خاطر این است که خون سران کفر و نفاق از آن مى‏چکد. اگر ضربه على برتر از ارزش عبادت جن و انس است:لضربة على یوم الخندق خیر من عبادة الثقلین (2) . به لحاظ این است که این شمشیر سیراب از خون کفار و منافقین است.شجاعت على در جهاد اسلام تبلور یافته است.جهاد اسلام علیه سران کفر و نفاق است.آنان که هم خود گمراه و هم رهبران گمراهى دیگران مى‏باشند،که قرآن در مورد اینها اجازه هلاکت نابودى مى‏دهد که مانع شکوفایى راه فطرت و توحید دیگران هم هستند:(فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم.) (3) «سردمداران کفر را که به هیچ پیمانى وفادار نیستند به قتل رسانید».

بدین لحاظ آنچه به شجاعت على علیه السلام ارزش مى‏دهد بهره‏ورى از این روحیه است که در چه راهى صرف شده است.شجاعت فوق العاده امام علیه السلام زبانزد دوست و دشمن است،که دشمن از نام و هیبت على در هراس است.

توضیح برخى موارد هر دو نکته،به ویژه محور دوم را بهتر شفاف مى‏سازد.

کاربرد ذو الفقار على در دو برهه شمشیر به کار گرفت.همان شمشیرى که بر هر کس فرود آمد وى را روانه جهنم نمود.یک برهه در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله برهه دوم در عهد زمامدارى خویش.در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله حدود هشتاد مورد غزوه و سریه رخ داده است.در تمام جنگ‏هایى که رسول الله صلى الله علیه و آله شرکت داشتند على علیه السلام همواره در خط مقدم جبهه حماسه مى‏آفرید.از هیچ جنگى(به جز تبوک)غایب نبود. (4) و در تمام جنگ‏ها نقش اول را به عهده على بود که دو مهم را تامین مى‏نمود یکى نبرد با دشمن،دیگرى حراست از رسول الله صلى الله علیه و آله در میدان نبرد.

در اولین جنگ مهم بدر در سال دوم هجرى که حدود هفتاد نفر (5) از سران و قهرمانان کفار قریش به قتل رسیدند و تا قیامت هواداران کفر را داغدار نمود،بسیارى از سران کفر به دست على به هلاکت رسیدند.على در کشتن سى و پنج نفر دخیل بود. (6) از جمله افرادى که به دست على به هلاکت رسیدند عتبه جد مادرى معاویه و ولید بن عتبه دایى معاویه و حنظله بن ابو سفیان برادر معاویه مى‏باشد.در هنگامى که معاویه در نامه خود به على علیه السلام وى را متهم به ترس از جنگ کرد،حضرت در جواب معاویه نگاشت:معاویه،آن شمشیرى که با آن جد و دایى و برادرت را به قتل رساندم هنوز در نزد من است:و عندى السیف الذى اعضضته بجدک و خالک و اخیک. (7) .

در جنگ احد که بعد از حمله اول همه مسلمانان فرار کردند و رسول الله صلى الله علیه و آله با چند نفر از جمله على بن ابى‏طالب تنها ماندند.بیش از ده نفراز کفار از جمله پرچم‏دار آنان طلحه بن ابى طلحه و فرزندش ابا سعید و برادرانش خالد و مخلد به دست على کشته شدند. (8) وى وقتى به میدان آمد خطاب به لشکر اسلام گفت:شما معتقدید که هر کس را شمشیر شما بکشد به آتش مى‏رود و هر کس را شمشیر ما بکشد به بهشت وارد مى‏شود آیا کسى جرات مبارزه با من را دارد. آنگاه على علیه السلام به میدان آمد و در درگیرى شدید وى را به قتل رساند و پرچم و پرچمدار کفر را سرنگون نمود. (9) .

در هنگام فرار مسلمانان از جبهه که رسول الله صلى الله علیه و آله و على و چند نفر دیگر در میدان احد تنها ماندند،مجاهدت و شجاعت امام علیه السلام حماسه آفرید.در حالى که زخم‏هاى متعدد بر جان خریده بود(نود جراحت و زخم (10) شجاعانه ایستاد از جان رسول الله صلى الله علیه و اله که سخت در خطر بود حراست کرد.شجاعت على این ارزش را پدید آورد که هاتف غیبى ندا داد شمشیرى همانند ذو الفقار و جوان مردى همانند على وجود ندارد:لا سیف الا ذو الفقار و لا فتى الا على. (11) شجاعتى و سلحشورى که در حراست از امنیت رسول الله صلى الله علیه و آله و کیان اسلام به کار گرفته مى‏شود این چنین ستایش دارد.

در جنگ احزاب در سال پنجم که مدتى طول کشید و خطر به صورت جدى مدینه را تهدید مى‏کرد،قهرمانان و یلانى همانند عمرو بن عبدود و فرزندش و عده دیگر با شمشیر على علیه السلام به هلاکت رسیدند. (12) هنگامى که دلاور عرب‏«عمرو»از خندق عبور کرد احدى جرات مقابله با وى را نداشت.چندین نوبت رسول الله صلى الله علیه و آله از اصحاب تقاضا نمود که کدام یک از شما به جنگ عمرو مى‏روید،تنها على علیه السلام اعلان آمادگى کرد. (13) و هنگامى که این دوبرابر یکدیگر قرار گرفتند فرمود:برز الایمان کله مع الشرک(الکفر)کله (14) .«تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفته است.»هنگامى که على علیه السلام عمرو را از پاى در آورد در ستایش این شجاعت و شمشیر،رسول الله صلى الله علیه و آله چنین اظهار داشتند:لضربة على خیر من عبادة الثقلین. (15) «ارزش ضربت على از عبادت دو طایفه جن و انس برتر است.»که این ارزش به لحاظ این است که ارزش‏هاى الهى را استقرار بخشیده دین را جاوید ساخت.

ارزش این ضربت‏به لحاظ اهمیت آن است زیرا قبل از فرود آمدن این شمشیر رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند کفر در برابر ایمان قرار گرفته است،که پیروزى على علیه السلام یعنى پیروزى ایمان و پیروزى عمرو یعنى پیروزى کفر.این شمشیر از آن جهت ارزش و ستایش دارد که سردمدار کفر را از پاى در آورده،و اسلام را از خطر رهانیده است.تنها به خاطر خلوص نیت‏حضرت نیست. زیرا که امام در همه رفتارش و در همه شمشیرهایش خلوص داشت،لیکن از هیچ شمشیرى به این عظمت‏ستایش نشده است.

این شمشیر دو ویژگى که به آن اشاره شد در بر دارد یکى شجاعت و عظمت فردى که توان مقابله، دلاورى مانند عمرو را پیدا کرده است.دیگر این که هدف بزرگى را تامین نموده است.شمشیر بر فرق کفر فرود آمده،ریشه کفر را قطع کرده است.شمشیر پرچم حق را برافراشته است.ستایش از این شمشیر ستایش از این ارزش‏هاست.نه از کشتن و خونریزى.

در جنگ خیبر که در سال هفتم هجرى رخ داد،بعد از این که برخى براى مقابله با یهود خیبر رفته، عقب نشینى نمودند.رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند:فردا پرچم به دست کسى خواهم داد که فتح و پیروزى به دست او انجام خواهدگرفت و خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.کسى که هرگز پشت‏به جبهه نمى‏کند:«لا عطین الرایة غدا رجلا یحب الله و یحب رسوله و یحبه الله و رسوله کرارا غیر فرار.» (16) فرداى آن روز همه منتظر بودند ببینند این فرد کیست.رسول الله صلى الله علیه و آله على را صدا کردند و پرچم را به دست وى دادند.على مرحب خیبرى،سردمدار و قهرمان یهود را به خاک ذلت نشاند و خیبر را فتح کرد و یهود عنود را براى همیشه داغدار نمود.على در خیبر با دست‏ید اللهى از جا کنده شد،خود در این باره ابراز مى‏دارد:و الله ما قلعت‏باب خیبر بقوة جسمانیة بل بقوة رحمانیة. (17)

این شرح کوتاهى از شجاعت‏هاى امام علیه السلام در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله مى‏باشد که البته شجاعت‏حضرت در تمام جنگ‏ها و سختى جلوه‏گر است،لیکن به همین مقدار اکتفا مى‏شود.اما شرح شجاعت و دلیرى حضرت در زمان خودش در جنگ با گروهک‏هاى مخالف ناکثین و قاسطین و مارقین در بخش چهارم خواهد آمد.با بیان این نکات فرمایش حضرت بهتر آشکار مى‏شود که در معرفى خویش فرمود:اگر تمام عرب رو درروى من قرار گیرند من هرگز شت‏به جنگ نخواهم نمود:لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها. (18)

و یا مى‏فرماید من سینه دلاوران عرب را به خاک نشاندم:انا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب و کسرت نواجم القرون ربیعة و مضر.«من در کوچکى سینه‏هاى عرب را به خاک ذلت نشاند و بزرگان ربیعة و مضر را شکستم.»منظور از«مضر»بزرگان قبایل عرب در جنگ‏هاى عهد رسول الله صلى الله علیه و آله مى‏باشد.و منظور از ربیعه بزرگان قبایل در جنگ‏هاى جمل و صفین و نهروان است. (19)

شجاعت و سلحشورى على آن مقدار آشکار بود که خفاشان پست و دشمنان کینه توز و حیله‏گرش هم توان پنهان آن را نداشتند!هم آنان که همانند روبه از مقابل شیر فرار مى‏کردند،که این اعتراف عمرو عاص است که مى‏گوید:هیچ‏گاه کسى را که از برابر على مى‏هراسد و فرار مى‏کند نتوان نکوهش کرد و نیز همین حیله‏گر وقتى خبر شهادت امام را مى‏خواست در نزد معاویه مطرح کند گفت:آن شیرى که دستان خویش را در عراق گسترده بود جانش به سر آمد:ان الاسد المفترش ذارعیه بالعراق لاقى شعوبه.معاویه بعد از شنیدن خبر گفت:به خرگوش‏ها بگویید که بدون هراس و خطر در هر جا هستند بچرند. (20) همان که اعتراف کرد:ما با این که در کنار على بودیم(در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله)از هیبت على جرات سخن گفتن و نگاه کردن به صورت او را نداشتیم! (21) که الفضل ما شهد به العدو.فضیلت و عظمت آنگاه آشکارتر است که دشمن نیز اعتراف کند.

پى‏نوشتها:

1.بحار،ج 20،ص 54.

2.همان،ج 39،ص 2.

3.توبه،12.

4.اسد الغابة،ج 4،ص 105.

5.سیره ابن هشام،ج 3،ص 270.

6.بحار،ج 41،ص 65.

7.نهج البلاغه ابن میثم،ج 2،ص 476.

8.بحار،ج 41،ص 66.

9.همان،ص 82.

10.همان،ج 20،ص 54.

11.همان.

12.بحار،ج 41،ص 66.

13.همان،ج 20،ص 203.

14.همان،ص 215،و ج 39،ص 1.

15.همان،39،ص 2.

16.بحار،ج 21،ص 3.اسد الغابة،ج 4،ص 107.

17.بحار،ج 21،ص 21.

18.نهج البلاغه،نامه 45،ص 418،بحار،ج 41،ص 68.

19.نهج البلاغه ابن میثم،ج 2،ص 273.

20.بحار،ج 41،ص 69.

21.همان،ص 120.

امام على(ع) الگوى زندگى صفحه 64

حبیب الله احمدى

 

 





      
<      1   2   3   4   5   >>   >