سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوانی علی علیه السلام الگویی برای جوانان
- می گویند باید از حضرت علی (ع) الگو بگیریم!‌ اما چگونه؟!... من یک جوان هستم! یک جوان با خصوصیات خاص دوران جوانی! یک جوان با شور و نشاط خاص این دوران که به خنده و تفریح، به شور و احساسات نیاز دارد و به الگویی که مرا به شور آورد!
- با تمام این حرفها، باز هم بهترین الگو برای تو و برای همه،‌مولای متقیان است: و بخصوص جوانی شان!
- جوانی حضرت علی (ع) ؟!
الگو گرفتن یک الگو
- بله ! خود امیرالمؤمنین هم در جوانی شان، الگو داشته اند. الگویشان هم پیامبر بوده است. علی (ع) از شش سالگی همراه و همراز پیامبر و در خانه ایشان زندگی می کرده اند و در همه امور زندگی شان، حتی جزیی ترین مسائل هم به پیامبر اقتدا می نمودند. یعنی خود ایشان هم از یک انسان کامل و والای دیگر، الگو می گرفته اند.

- اما چگونه ؟!
- پیامبر اکرم (ص) و علی (ع) همواره با هم بودند، از هنگام عبادت و خلوت در غار حرا گرفته تا مراحل مختلف دعوت خویشان، دعوت عمومی در خانه خدا و حتی سفرهای تبلیغی پیامبر. علی (ع) همیشه اول صبح به دیدار پیامبر می رفت و آنگاه یکدیگر را شاداب ودر آغوش می کشیدند و احوال هم را می پرسیدند. آندو بزرگوار اوقات زیادی از شبانه روز را در کنار هم به کار و تلاش می پرداختند و گاه علی (ع) خالصانه عرق از پیشانی پیامبر (ص) پاک می کرد و ا یشان نیز صمیمانه از او تشکر می نمود.

علی (ع) خود در این باره می فرمایند : ((پیامبر (ص) مرا در دامن خود پرورید. من کودک بودم، پیامبر مرا چون فرزند خود در آغوش گرمش می فشرد و در استراحتگاه مخصوص خود جای می داد... هرگز نیافت که من دروغی بگویم و در کردار من اشتباهی رخ دهد. من همچون بچه شتری تازه که پیوسته به دنبال مادرش هست، به دنبال او می رفتم. او هر روز نکته های تازه ای از اخلاق را برای من آشکار می ساخت. و مرا فرمان میداد که در خط او حرکت کنم. آن حضرت مدتی از سال در کوه حرا به سر می برد و کسی جز من او را نمی دید... من نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی خوش ودل انگیز نبوت را احساس می کردم.. موقعیتی که من در محضر رسول الله داشتم برای هیچ کس نبود.))

- بسیار خوب!‌ تمام این حرفها درست! اما حضرت علی، پیامبر را می دیده اند، وجودشان را لمس می کرده و به ایشان اقتدا می کرده اند اما من چه؟! من که حضرت علی را نمی بینم، چگونه می توانم از ایشان الگو بگیریم؟!

- تاریخ که روح، افعال و رفتار امیرالمؤمنین را دیده و نقل کرده است. از او استفاده کن! از دیدگان تاریخ!

- آری! مگر تو نمی گفتی الگویی می خواهی که تو را به شور بیاورد. آنچه می تواند یک جوان را به شور بیاورد، دیدن حماسه آفرینی ها و شورمندی های کسی است که به او علاقمند است. حال چه کس دیگری را سراغ داری که به اندازه امیرالمؤمنین ، حماسه آفریده باشد. در همان کودکی که مصادف بود با آغاز بعثت پیامبر، کودکانی که به تحریک مشرکان،‌پیامبر را آزار می دادند و سنگ می پراندند، با شجاعت از اطراف پیامبر دور می کرد. چه کسی ، شب را در بستری پر خطر بجای دیگری،بجای محبوبش خوابیده و از آن شب به عنوان لذتبخش ترین شب عمرش یاد کرده است؟ مگر رشادتهای امیرالمؤمنین را در جنگ بدر نشنیده ای؟! آن هنگام او فقط 25 سال داشته است و به گفته مورخین نیمی از کشته شدگان این جنگ با ضرب شمشیر علی (ع) از پای در آمده بودند. می دانی در جنگ احد زمانیکه علی (ع) 26 سال داشت،انجا که در همان اوائل جنگ پرچمدار9 لشکر دشمن را بهخاک انداخت و بعد هم هنگامی که پیامبر در خطرمحاصره بود پروانه وار به دور آن حضرت می چرخید و از وجود مبارکشان محافظت می کرد همه مردم چه ندایی را از آسمان شنیدند:

))لا فتی الا علی،‌ لا سیف الا ذوالفقار((

)) علی از همه جوانها بهتر است و ذوالفقار او از همه شمشیرها برنده تر((

- اما جنگ خندق و شجاعت بی همتای علی (ع) و داوطلب شدن ایشان جهت مبارزه با عمروبن عبدود یکی از نیرومندترین مردان عرب آری همانجا بود که پیامبر به واسطه اخلاص علی (ع) در این مقابله بی نظیر فرمود :

)) ضربه علی یوم الخندق، افضل من عباده الثقلین((

به راستی که چنین حمله ای در وصف هیچ دلیر مرد دیگری بیان نشده! در آن زمان امیرالمؤمنین 28 سال بیشتر نداشت!

در جنگ خیبر نیز هنگامیکه تمام مردان با تجربه و جنگ دیده سپاه اسلام، شکست خورده بازگشتند، علی (ع) به میدان آمد و با فتح قلعه محکم و مقاوم خیبر آن پیروزی بزرگ را برای اسلام به ارمغان آورد.

به راستی که هیچ جوان دیگری،‌ چنین جوانی پرشور و هیجان انگیزی نداشته است.

همه مردان بزرگ تاریخ بشریت و پیشاپیش همه آنان علی (ع) در دوران جوانی از رموز موفقیت خود بهره برده، راههای پرپیچ و خم آن را با درخشندگی پشت سر نهاده، توانسته اند کارهای بزرگی را به انجام رسانند.

تفریح و شادی علی (ع(

- می دانی ای دوست عزیز: من هم حرفهای تو را می پذیرم. اما جنگ و شور و حماسه فقط بخشی از زندگی انسان است. جیزهای دیگری هم هستند که آدمی باید به آنها هم توجه کند. الگوی کامل، باید در آن زمینه ها هم حرف برای گفتن داشته باشد. اینطور نیست؟

- حتماً همینطور است. و من به تو می گویم که امیرالمؤمنین در آن موارد هم، الگویی قابل قبول و کامل ارایه می دهد. آخر تو درباره زندگی امیرالمؤمنین چه فکر کرده ای؟

فکر می کنی تمام زندگی حضرت علی (ع) در جنگ و عبادت خلاصه شده؟



- یعنی اینطور نبوده است؟!

- نه که نبوده است! حضرت علی (ع)، مردی خوش رو و خندان بوده اند. همیشه تبسم خوش آیندی بر لب داشته اند که دل مؤمنان را شاد می کرده است. ایشان تفریح هم می کرده اند. منتها تفریح در دیدگاه علی (ع) ولگردی و اتلاف وقت یا روز را به شب رساندن نبود.

- پس تفریح علی (ع) چگونه بود ؟

علی (ع) کار را تفریح می دانست.

تفریح او را، مسافرت، کمک به دیگران، تحصیل و تدریس، سرودن، نوشتن، حفظ و قرائت قرآن، مباحثه، نگریستن به طبیعت و ورزش تشکیل می داد. پرداختن به ورزشهای شمشیربازی، پرتاب نیزه، اسب سواری، کشتی، وزنه برداری و شرکت در مسابقات ورزشی هم برای ایشان جنبه تفریح داشته است.

- چقدر جالب بوده است! احتمالاً به دلیل همین دیدگاه امیرالمؤمنین نسبت به تفریح و زندگی بوده است که اگر سرتاسر زندگی شان را مرور کنیم،‌ لحظه ای توقف و سکون در آن نمی یابیم. گویی حتی یک لحظه هم با لحظه قبلی شان مشابه نبوده است. و درست به دلیل همین دیدگاه بود که شوخی و خنده هم در سیره مولای متقیان، شکل دیگری داشت.

- مگر شوخی و خنده علی (ع) چگونه بود؟

امیرالمؤمنین اهل شوخی و مزاح بود، اما نه شوخی های زننده و بی مزه! بلکه مزاح های معنادار و آموزنده!

هرگاه که یکی از یاران و دوستانش را غمگین و گرفته می دید، با شوخی او را خوشحال می کرد تا اندکی از اندوهش کم شود. از همه مهمتر اینکه، شادی علی (ع) هنگامی بود که یک کافر، مسلمان می شد. جنگی به پیروزی ختم می شد، غذایی به فقیر می رساند، دل غمدیده ای را شاد می کرد،‌مشکلی را از کسی مرتفع می کرد و کودک یتیمی را ذوق زده می نمود. نکته دیگر هم این بود که مولای متقیان در شوخی هایش مراقب و محافظ حدود شرعی بود تا حتی به شوخی دروغ نگوید،‌ دل مؤمنی را نشکند یا با زن و دختر نامحرمی، شوخی ننماید.

علی و ارتباط با زنان و دختران

- به طور مثال همین چگونگی ارتباط داشتن با زنها و دخترهای نامحرم در جامعه، یکی از معضلات امروز ما جوانها است. بخاطر اینکه نه الگوی مناسبی در مورد آ‌ن ارائه شده و نه دیدگاه دین در مورد آن به خوبی مشخص و تبیین شده است. تازه، تندروی ها و کج رویهای گروهها و طبقات گوناگون در مرحله عمل را هم به آن اضافه کن.

اگر به سیره امیرالمؤمنین دقت کنی،‌می بینی که حضرت علی (ع) در سنین جوانی با زنان سالخورده اسلام سلام و احوالپرسی می نمود ولی با دختران و زنان جوان نه! حتی سلام هم نمی کرد. در حالیکه پیامبر در همان زمان با زنان و دختران هم سلام و احوالپرسی می کردند. چون زمانی که علی (ع) 20 ساله و درعنفوان جوانی چنین عمل می نمود، پیامبر اکرم (ص) قریب 50 سال از عمر شریفشان می گذشت بنابراین از آنجا که احتمال پیش آمدن گناه دست کم برای طرف مقابل دور از ذهن نبود،‌علی (ع) این تربیت شده مکتب پیامبر به عنوان یک جوان سعی داشت مسائل ارتباطی و حدود بین دختر و پسر یا به عبارتی زن و مرد را مراعات کند. هر چند وجود نازنین آن حضرت مبرا و پاکیزه از هر گونه آلودگی بود.

از طرفی پیامبر سه دختر جوان به نامهای زینب، ام کلثوم و فاطمه در خانه داشتند. حضرت علی (ع) با اینکه از کودکی به این خانه رفت و آمد داشتند،‌ اما در این رفت و آمدها نهایت دقت را به عمل می آوردند. در حالیکه همین علی (ع) در دوران خلافتش، وقتی که حدود 60 سال سن داشت و همسر شهیدی را نیازمند کمک دید، به یاری او شتافت.



پس در ارتباط با افراد نامحرم ،‌چیزی که بیش از عوامل دیگر اهمیت دارد

نیت و انگیزه طرفین و از همه مهمتر عدم امکان وجود مفسده درا ین ارتباط برای هر دو نفر است!

یاری رساندن به نیازمند و در طلب رضای خدا آنهم در حد ضرورت مطلوب است و لیکن این سیره جدای از بهانه جویی برای آشنایی و استمتاعات و لذت جویی و هرگونه آلودگی دیگر است.

به راستی که کسی چون حضرت علی (ع)، در سنین جوانی اش و در ریزترین حرکات و رفتارهایش بهترین الگوی نسل جوان ماست.

 





      

تولد در کعبه على علیه السلام فرزند کعبه

ـ محدث بزرگ حاکم نیشابورى گوید: اخبار متواترى وارد شده که فاطمه بنت اسد امیر مؤمنان على بن ابى طالب ـ کرم الله وجهه ـ را داخل کعبه بزاد. (1)  

2ـ محدث دهلوى پدر عبد العزیز دهلوى مؤلف کتاب«التحفة الاثنا عشریة فى الرد على الشیعة» عین همین سخن را گفته است. (2)

3ـ علامه ابن صباغ مالکى گوید: على علیه السلام در مکه مشرفه در داخل بیت الحرام (کعبه) در روز جمعه سیزدهم ماه خدا یعنى ماه رجب سال سى‏ام عام الفیل و بیست و سه سال پیش از هجرت به دنیا آمد.. و برخى گفته‏اند: ده سال پیش از هجرت... و پیش از او هیچکس در کعبه متولد نشد، و این فضیلتى است که خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار کرامت او مخصوص حضرتش گردانیده است. (3)

4ـ علامه گنجى شافعى نیز نظیر همین را گفته است. (4)

5 ـ شیخ مؤمن بن حسن شبلنجى گوید على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا، تیغ آهیخته خداست که در مکه و بنا بر قولى در داخل کعبه به دنیا آمد در روز جمعه سیزدهم رجب الحرام سال سى‏ام عام الفیل و بیست و سه سال پیش از هجرت، و بنا بر قولى بیست و پنج سال، و دوازده سال پیش از مبعث، و بنا بر قولى ده سال، و پیش از او هیچ کس در کعبه متولد نشد. (5)

6ـ عقاد گوید: على در درون کعبه متولد شد و خداوند روى او را گرامى داشته بود از اینکه به بتها سجده کند، گویى میلاد او در آنجا اعلام عهد جدیدى براى کعبه و عبادت در آن بود، على نزدیک بود که مسلمان به دنیا آید بلکه تحقیقا مسلمان دیده به جهان گشود اگر ما به میلاد عقیده و روح بنگریم، زیرا دیدگانش را به اسلام گشود و هرگز با پرستش بتها آشنایى نداشت، و او در خانه‏اى بالید که دعوت اسلامى از آن آغاز شد. (6)

7ـ علامه صفورى گوید: على را مادرش در درون کعبه ـکه خدایش شرافت دهد ـبزاد، و این فضیلتى است که خداوند او را بدان مخصوص گردانیده است. (7)

8ـ علامه برهان الدین حلبى شافعى در ضمن کلامى طولانى گفته است: ... زیرا آن حضرت در کعبه متولد شد در زمانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سى سال داشت. (8)

میلاد حضرت در اشعار آیة الله سید اسماعیل شیرازى

آنست نفسی من الکعبة نور

مثل ما آنس موسى نار طور

یوم غشى الملأ الأعلى سرور

قرع السمع نداء کنداء

شاطى‏ء الوادی طوى من حرم‏

ولدت شمس الضحى بدر التمام‏

فانجلت عنا دیاجیر الظلام‏

نادیا بشراکم هذا غلام‏

وجهه فلقة بدر یهتدى‏

بسنا أنواره فی الظلم‏

هذه فاطمة بنت أسد

أقبلت تحمل لاهوت الأبد

فاسجدوا ذلا له فیمن سجد

فله الأملاک خرت سجدا

إذ تجلى نوره فی آدم‏

کشف الستر عن الحق المبین‏

و تجلى وجه رب العالمین‏

و بدا مصباح مشکاة الیقین‏

و بدت مشرقة شمس الهدى‏

فانجلى لیل الضلال المظلم‏

نسخ التأبید من نفی ترى‏

فأرانا وجهه رب الورى‏

لیت موسى کان فینا فیرى‏

ما تمناه بطور مجهدا

فانثنى عنه بکفی معدم‏

هل درت ام العلى ما وضعت؟

أم درت ثدی الهدى ما أرضعت؟

أم درت کف النهى ما رفعت؟

أم درى رب الحجى ما ولدا؟

جل معناه فلما یعلم‏

سید فاق علا کل الأنام‏

کان إذ لا کائن و هو إمام‏

شرف الله به بیت الحرام‏

حین أضحى لعلاه مولدا

فوطی تربته بالقدم‏

إن یکن یجعل لله البنون‏

و تعالى الله عما یصفون‏

فولید البیت أحرى أن یکون‏

لولی البیت حقا ولدا

لا عزیر، لا و لا ابن مریم‏

سبق الکون جمیعا فی الوجود

و طوى عالم غیب و شهود

کل ما فی الکون من یمناه جود

إذ هو الکائن لله یدا

و ید الله مدر الأنعم (9)

هو بدر و ذراریه بدور

عقمت عن مثلهم أم الدهور

کعبة الوفاد فی کل الشهور

فاز من نحو فناها و فدا

بمطاف منه أو مستلم‏

أیها المرجى لقاه فی الممات‏

کل موت فیه لقیاک حیاة

لیتما عجل بی ما هو آت‏

علنی القی حیاتی فی الردى‏

فایزا منه بأوفى النعم (10)

«جانم نورى را از کعبه مشاهده کرد همانند همان آتشى که موسى از کوه طور دید. روزى که عالم بالا را سرور و شادى پر کرده بود صدایى مانند صدایى که از وادى مقدس طوى شنیده شد به گوش رسید».

«خورشید درخشان ماه تابان را بزاد پس تاریکیهاى شبهاى تار از ما برطرف شد، در آن حال ندا بلند شد: مژده باد شما را که کودکى ماه پاره به دنیا آمد که از نور چهره‏اش در تاریکیها راه جویند».

«این فاطمه دختر اسد است که لاهوت ابد را در آغوش گرفته و پیش مى‏آید.

پس همگى در برابر او در زمره ساجدان سر خاکسارى به زمین بسایید که فرشتگان در برابر او سجده کرده‏اند آن گاه که نور او در آدم تجلى کرد».

«پرده از چهره حق مبین برداشته شد و چهره رب العالمین نمایان گشت و چراغ مشکات یقین آشکار شد و خورشید هدایت درخشید و در نتیجه شب تیره گمراهى به روشنى بدل گردید».

«حکم نفى ابدى از دیدن حق نسخ شد و پروردگار عالمیان چهره خود را به ما نمود، کاش موسى در میان ما بود و مى‏دید از آنچه را که با خواهش فراوان آرزو نمود ولى با دست خالى بازگشت» .

«آیا مادر علو و والایى دانست که چه مولودى به دنیا آورد؟ یا پستان هدایت دانست که چه طفلى را شیر داد؟ آیا دست عقل دانست که چه کودکى را بر سر دست گرفت؟یا خداوند خرد دانست که چه مولودى را زاده؟ حقیقت او بسى والاست و هرگز آنها ندانسته‏اند که چه آورده‏اند» !.

«او سرورى است که بر همه آفریدگان برترى دارد و آن گاه که هیچ موجودى نبود او بود و مقام امامت داشت، خداوند کعبه را از آن رو که زادگاه اوست شرافت بخشیده و این مولود بر خاک آن گام نهاده».

«اگر بنا بود خدا را فرزندى باشد ـ که البته خداوند از این نسبت منزه و برتر است ـ بى شک شایسته‏تر آن است که مولود کعبه فرزند خداى کعبه باشد نه عزیر و پسر مریم»!

«او در وجود بر عالم هستى پیشى گرفته و عوالم غیب و شهود را در نور دیده است. هر چه در عالم هستى است از وجود دست اوست، چرا که او دست خداست و دست خدا بخشنده نعمتهاست».

«او ماه تابان و فرزندانش همه ماههاى تابانند که مادر دهر از آوردن مثل آنها نازا گشته است، او در همه اوقات سال کعبه زائران است و هر که به زیارت درگاه او و طواف و بوسه‏گاه او موفق شد تحقیقا به رستگارى رسید».

«اى که به هنگام مرگ امید دیدار تو مى‏رود، هر مرگى که به دیدار تو انجامد زندگى حقیقى است، کاش مرگ من زودتر فرا مى‏رسید و جامه حیات را به دور مى‏افکندم تا به دیدار تو که برترین و کاملترین نعمتهاست فایز مى‏شدم». (11)

شیخ حسین نجف

جعل الله بیته لعلى‏

مولدا یا له من علا لایضاها

لم یشارکه فی الولادة فیه‏

سید الرسل لا و لا أنبیاها

«خداوند خانه خود را زادگاه على ساخت. وه چه مقام والایى که نظیر ندارد»!

«زاده شدن او در کعبه فضیلتى است که هیچ پیامبرى حتى سروران رسولان صلى الله علیه و آله و سلم نیز با او در این فضیلت شرکت ندارد».

سید على نقى هندى

لکم یکن فی کعبة الرحمن مولود سواه‏

إذ تعالى فی البرایا عن مثیل فی علاه‏

و تولى ذکره فی محکم الذکر الإله‏

أیقول الغر فیه بعد هذا؟ لست أدری‏

أقبلت فاطمة حاملة خیر جنین‏

جاء مخلوقا بنور القدس لا الماء المهین‏

و تردى منظر اللاهوت بین العالمین‏

کیف قد اودع فی جنب و صدر؟ لست أدری‏

أقبلت تدعو و قد جاء بها داء المخاض‏

نحو جذع النخل من ألطاف ذی اللطف المفاض‏

فدعت خالقها الباری بأحشاء مراض‏

کیف ضجت، کیف عجت، کیف ناحت؟ لست أدری‏

لست أدری غیر أن البیت قد رد الجواب‏

بابتسام فى جدار البیت أضحى منه باب‏

دخلت فانجاب فیه البشر عن محض اللباب‏

إنما أدری بهذا، غیر هذا لست أدری‏

کیف أدری و هو سر فیه قد حار العقول‏

حادث فی الیوم لکن لم یزل أصل الاصول‏

مظهر لله لکن لا اتحاد لا حلول‏

غایة الإدراک أن أدری بأنی لست أدری‏

ولد الطهر «على»من تسامى فی علاه؟

فاهتدى فیه فریق و فریق فیه تاه‏

ضل أقوام فظنوا أنه حقا إله‏

أم جنون العشق هذا لا یجازى؟ لست أدری (12)

«در خانه کعبه خدا جز او مولود دیگرى به دنیا نیامده، زیرا وى برتر از آن است که در میان خلایق در والایى نظیرى داشته باشد. و خداوند در آیات محکم قرآن از او یاد کرده است، آیا پس از این شخص گول خورده و نادان درباره او سخنى دارد؟ نمى‏دانم».

«فاطمه (بنت اسد) در حالى که به بهترین جنین حامله بود پیش آمد، جنینى که از نور پاک آفریده بود نه از نطفه بى مقدار، و جلوه گاه لاهوت در میان عالمیان فرود آمد، حال چگونه در میان پهلو و سینه قرار داده شد؟نمى دانم».

«فاطمه دعا کنان پیش آمد در حالى که از الطاف خداى لطیف بخشنده درد زاییدن او را به سوى درخت خرما مى‏کشانید، و او با احشائى دردمند آفریدگار خود را صدا زد. اما چگونه نالید، چگونه زار زد، چگونه آه و ناله کشید؟ نمى‏دانم».

«جز این نمى‏دانم که پاسخ کعبه این بود که لبخندى به او زد و از این لبخند درى در دیوار خانه گشوده گشت.فاطمه داخل شد و صدف مژده شکافت و خرد ناب از آن بیرون جست.من تنها همین را مى‏دانم و جز این چیزى نمى‏دانم».

«چگونه بدانم حال آنکه او سرى است که خردها در آن سرگشته‏اند، و او با آنکه امروز پدید آمده ولى از قدیم اصل الاصول بوده است. او مظهر خداست بى آنکه اتحاد و حلولى در کار باشد، و غایت ادراک و فهم آن است که بدانم که نمى‏دانم».

«آن طفل پاکیزه یعنى على علیه السلام دیده به جهان گشود و چه کسى را یاراى آن است که با او در بلندى پهلو زند؟ پس گروهى درباره او هدایت یافتند و گروهى دیگر به راه ضلالت و حیرت رفتند. آیا گروههایى گمراه شدند که پنداشتند او حقا خداست، یا آنکه این جنون عشق بوده است که مجازات ندارد؟ نمى‏دانم».

دوران کودکى و شیر خوارگى امام على علیه السلام 1ـ آن حضرت در معرفى خود فرموده: شما از موقعیت من با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در خویشاوندى نزدیک و منزلت خاصى که با او دارم با خبرید، مرا در کودکى در دامن مى‏نشاند، به سینه مى‏چسباند، در بستر خویش در کنار خود جاى مى‏داد، بدن خود را به من مى‏سایید، بوى خوش خود را به مشام من مى‏رساند و غذا را مى‏جوید و در دهان من مى‏گذاشت، او هرگز دروغى از من نشنید و اشتباه و لغزشى در کار من ندید. خداوند از هنگام کودکى حضرتش بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را قرین او ساخته بود که شب و روز او را به راه مکارم و خویهاى نیکوى عالم مى‏برد، و من سایه به سایه او حرکت مى‏کردم، (13) در هر روزى پرچمى از آن اخلاق بزرگوارانه خویش برایم بر مى‏افراشت و مرا به پیروى مأمور مى‏داشت. او در هر سالى مجاور غار حرا مى‏شد و تنها من او را مى دیدم و جز من کسى او را نمى‏دید، و در آن روز تنها خانه‏اى که مسلمان بود خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود که آن حضرت و خدیجه و من در آن میزیستیم ....و پیامبر به من فرمود که تو وزیر من هستى و تو بر خیر و خوبى قرار دارى. (14)

ابن ابى الحدید گوید: از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود: على علیه السلام پیش از رسالت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با آن حضرت نور (وحى) را مى‏دید و صدا را مى‏شنید، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: اگر من خاتم پیامبران نبودم تو شریک در نبوت من بودى، حال که پیامبر نیستى وصى پیامبر و وارث اویى، بلکه تو سرور اوصیا و پیشواى پرهیزکارانى. (15)

2ـ علامه حلى رحمه الله گوید: آن حضرت در روز جمعه سیزدهم ماه رجب سى سال پس از عام الفیل در کعبه به دنیا آمد، و جز آن حضرت هیچ کس نه قبل و نه بعد از حضرتش در کعبه زاده نشد، و در آن هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سى سال داشت.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را دوست داشت و به تربیتش پرداخت و هنگام غسل او را شستشو مى‏داد و هنگامى که شیر مى‏طلبید او را مى‏نوشانید و هنگام خواب گهواره او را مى‏جنباند... و مى‏فرمود: این برادر، ولى، ذخیره، یاور، برگزیده، پناهگاه، داماد، وصى، همسر دختر من و امین و خلیفه من است. پیوسته او را در آغوش مى‏گرفت و در کوهها و دره‏هاى مکه مى‏گردانید. (16)

3ـ برهان الدین حلبى گوید: على علیه السلام پیوسته با رسول خدا علیه السلام به سر مى‏برد .

و در «خصائص العشره» زمخشرى آمده: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نام او را على گذاشت و روزهایى چند او را از آب دهان مبارک خود غذا داد و زبان خود را براى مکیدن در دهان او مى‏نهاد. فاطمه بنت اسد مادر على ـ رضی الله تعالى عنها ـ گوید: چون او را بزادم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را على نامید و آب دهان خود را در دهان او ریخت و زبان خویش در دهان او گذاشت و على پیوسته زبان حضرتش را مى‏مکید تا به خواب رفت، فرداى آن شب دایه‏اى براى او طلب کردیم ولى على پستان هیچ زنى را نگرفت، ما حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم را فرا خواندیم حضرتش زبان خود را در دهان على نهاد تا خوابش برد، و چند گاهى ـبه اندازه‏اى که خدا خواست ـبه همین صورت گذشت. (17)

4ـ ابوالقاسم در اخبار ابو رافع از سه طریق روایت کرده که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگام ازدواج با خدیجه به عموى خود ابوطالب گفت: من دوست دارم که یکى از فرزندان خود را به من بسپارى تا یاور من باشد و امور مرا کفایت کند و من این لطف شما را سپاس گزارم. ابو طالب گفت: هر کدام را خواهى انتخاب کن.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را برگزید. پس کسى که ریشه‏هایش از چشمه نبوت سیراب شده، درختش پستان نبوت را مکیده، شاخه‏هایش از آبشخوار امامت بارور شده، در خانه وحى رشد یافته، در خانه نزول قرآن تربیت گردیده و در دوران زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با او بوده و تا دم مرگ از او جدا نگشته است هرگز با سایر مردم قابل مقایسه نیست، چرا که او از گرامى‏ترین و پاکیزه‏ترین ریشه خانوادگى برخوردار بوده و معلوم است که رگ و ریشه شایسته بالنده است و شهاب تیز و درخشان نفوذ کننده و آموزش پیامبر کارساز. و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تربیت او را به عهده نگرفت و ضامن پرورش و تربیت نیکوى او نشد مگر به دو دلیل: یا آنکه از روى حدس قوى آینده درخشان او را مى‏نگریست و یا از طریق وحى الهى مى‏دانست. اگر روزى حدس قوى بوده معلوم است که تیر حدسش خطا نرفته و پندارش نابجا نبوده است، و اگر به وحى الهى بوده، دیگر منزلتى برتر و حالى دلالت کننده‏تر از آن بر فضیلت و امامت حضرتش وجود ندارد. (18)

پى‏نوشتها:

1ـ المستدرک 3/ .483

2ـ ازاحة الخفاء عن خلافة الخلفاء/ .251

3ـ الفصول المهمة/ .30

4ـ کفایة الطالب/ .407

5ـ نور الابصار/ .85

6ـ عبقریة الامام على علیه السلام/ .43

7ـ نزهة المجالس 2/ .454

8ـ السیرة الحلبیة 1/ .139

9ـ تا اینجا در سفینة البحار 2/ .230

10ـ الغدیر 6/30 و 31 با تلخیص.

11ـ الغدیر 6/30 و 31 با تلخیص.

12ـ الغدیر 6/36 ـ .37

13ـ تعبیر عربى آن چنین است: و من مانند بچه شتر که دنبال مادرش مى‏رود به دنبال او بودم.

14ـ نهج البلاغة/ .190

15ـ شرح نهج الباغة ابن ابى الحدید 13/210، ذیل خطبه .238

16ـ کشف الحق و نهج الصدق/109،دلائل الصدق/ .506

17ـ السیرة الحلبیة 1/268 و نیز سیره زینى دحلان که در حاشیه سیره حلبى چاپ شده است .

18ـ بحار الانوار 38/ .295

امیرالمؤمنین على ابن ابى‏طالب علیه السلام ص 627

احمد رحمانى همدانى

 





      

 

جایگاه علی علیه السلام در هستی

معرفت و شناخت کامل شخصیت والای امیرالمؤمنین علی (ع) و جایگاه او در جهان هستی در حد بشر نیست چه رسول اکرم (ص) خطاب به مولا می فرماید :
یا علی لا یعرفک الاّّّ الله و انا
ای علی! تو را هیچکس نشناخت جز خدا و من

درابتدای خلقت، معمار آفرینش، زمین و خورشید و ماه و بر و بحر اعلام کرد که آفرینش شما، آفرینش همه چیز، به طفیل محبت پنج نور مقدس است.
یا ملائکتی و سکان سماواتی اعلموا انی ما خلقت سماء مبنیه و لا ارضا محدیه و لا قمرا منیرا و لا شمسا مضیئه

و لا فلکا یدور و لا بحرا یجری و لا فلکا یسری الا فی محبه هؤلاء الخمسه.

آفرینش بر محبت اینان رقم خورد و عرصه هستی به حب ولایت آنان از عدم شکل گرفت. اگر علی (ع) نبود، آفرینش به تکوینش نمی ارزید . نوروجود علی (ع) ، مصباح پایگاه آفرینش شد وهستی اول با وجود او شکل گرفت. هدفنامه وجود را نیز به وجود او پیوند زدند.

لو لا کلما خلقت الا فلاک و لو لا علی لما خلقتک...

در زیارتنامه مولی در روز غدیر علی (ع) را ندا می دهیم :
السلامٌَُُُ علیکُُ ایها النبأ العظیم، الذی هم فیه مختلفون

سلام برتو ای خبر بزرگ عالم! خبر بزرگ هستی. پس علی (ع) راز بزرگ خلقت است! اما در او اختلاف کردند. این بود که اول مظلوم عالم هم ″علی″ نام گرفت.

روزی پیامبر اکرم (ص) در جمع صحابه بودند و جبرئیل، ملک مقرب الهی هم به شکل انسانی در آن جمع حاضر بود. پیامبر به جبرائیل رو کردند و با اشاره به امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: آیا او را می شناسی؟ عرض کرد: چگونه او را نشناسم که او در عرش مرا معلم بود و شیوه عبودیت الهی را به من تعلیم فرمود. تو به آدم وقتی که از بهشت قرب رانده شد و به زمین فراق هبوط کرد، با ذکر نام علی (ع) و اهل بیت او به درگاه الهی پذیرفته شد. نوح نام او را بر کشتی خویش حک کردو لنگرگاه کشتی اش را مسجد کوفه قرار داد. خداوند در شب معراج با حبیب خویش با صوت علی (ع) سخن گفت. قرآن کریم، علی (ع) را به منزله نقش پیامبر دانست.

فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم (آل عمران 61)

پیامبر فرمودند: من و علی از یک درختیم (انا و علی من ش جره واحده) و باز فرموده: (انت منی بمنزله هارون من موسی) و نیز: (انا مدینه العلم و علی بابها) همانا من شهر علمم و علی در آن است. و خطاب به مولی فرمود: (انت اخی و وصیی و وارثی) تو برادر من و وصی و وارث منی. در فرازی از دعای ندبه پیامبر خطاب به علی می فرماید (لو لا انت یا علی لم یعرف المؤمنون بعدی) ای علی اگر تو نبودی مردم پس از من مؤمنان را نمی شناختند.

در زیارت مطلقه می خوانیم ((السالم علی میزان الاعمال)) علی میزان و معیار اعمال است. امام صادق (ع) در زیارت جدش عرضه می دارد درود بر تقسیم کننده بهشت و جهنم، درود بر نعمت الهی بر نیکان :

))السلام علی قسیم الجنه و النار السلام علی نعمه الله علی الابرار ((
محبت علی عامل رسیدن به کمال

در دوایر مختلف هستی،‌هر شعاعی به دور محوری می چرخد و هر پدیده ای حول قطب وجودی که وابسته به اوست، دور می زند. امام معصوم محور هستی، قطب عالم وجود، تکیه گاه آفرینش، واسطه فیض الهی به جهان هستی و نگهدارنده کائنات باذن الله است. در این راستا، محبت و ولایت علی (ع) مربی همه موجودات، هدایتگر آنان به سوی کمال و سبب دوام و قوام تمامی پدیده ها از جمال تا انسان است. پیامبر خدا (ص) در این رابطه بیان زیبایی می فرماید:



حبًٌ علیٍٍٍّ حسنه لا تضرمعها سیئهًٌ (بحار ج 9 ص401)

محبت علی (ع) حسنه ای است که با وجود آن هیچ گناهی به انسان صدمه نمی رساند.

بر این معنا اگر محبت علی (ع) که نمونه کامل انسانیت و طاعت و عبودیت و اخلاق است از روی صدق و راستی باشد، مانع ارتکاب گناه می گردد. مانند واکسنی که مصونیت ایجاد می کند و نمی گذارد بیماری در شخص ″واکسینه شده″ راه یابد. محبت پیشوایی مانند علی (ع) که نمونه تقوا و پرهیزکاری است آدمی راشیفته رفتار علی (ع) می کند. فکر گناه را از سر او بدر می برد، البته به شرطی که محبتش صادقانه باشد . کسی که علی (ع) را بشناسد، تقوای او را بشناسد، سوزوگداز عارفانه او را، ناله های نیمه شبهایش را و ساده زیستی و کار و تلاش همه جانبه اش را بداند، محال است به خلاف فرمان او که همیشه امر به تقوی و درستی می کرد عمل کند. یعنی هر محبی به خواسته محبوبش احترام می گذارد و فرمان او را گرامی می دارد. فرمانبرداری از محبوب لازمه محبت صادق است.

 





      

 

جهاد و شهادت شجاعت از اوصاف پسندیده انسان است که بین ترس و تهور قرار دارد.ترس حذر بى جا و گریز از مسؤولیت و خطر است که انسان ضعیف النفس به آن گرفتار مى‏باشد.تهور رعایت مسائل امنیتى نکردن و بى باکانه خود را به خطر افکندن است.همان‏گونه که ترس بى‏جا انسان را زمین گیر نموده و باعث مى‏شود که از تعالى و رشد محروم بماند.تهور نیز موجب نابودى و هدر رفتن نیرو و جان و مال بدون نتیجه مطلوب مى‏گردد.

با توضیح این دو نکته مفهوم شجاعت‏بهتر آشکار مى‏گردد،که شجاعت عبارت است از روحیه‏اى که انسان در موارد خطر،به استقبال خطر برود و با روحیه خطر پذیرى ارزش‏هاى الهى و انسانى را جلوه گر نماید.بدین سان معلوم مى‏شود که در بهره‏ورى از شجاعت افزون بر روحیه سلحشورى و خطر پذیرى،باید بهره‏ورى از این روحیه در تبلور ارزش‏ها سویه گیرد.تنها وجود روحیه شجاع و جسور ارزش و تعالى نیست.بلکه اگر کسى از این روحیه صحیح بهره‏ورى نمود ستایش دارد.بر این اساس گر چه بسیارى از افراد شجاع و جسورند،لیکن چون از این نعمت در جهت قتل و غارت وایجاد ارعاب بین دیگران بهره‏ورند،شجاعت آنان نه تنها ارزش نمى‏تواند باشد،بلکه نوع این مسائل ضد ارزش‏اند.

در شجاعت على علیه السلام هر دو ویژگى آشکار است،هم شجاعت و روحیه خطر پذیرى در حد فوق تصور بشرى است،و هم بهره‏ورى از این روحیه مورد توجه مى‏باشد،که امام علیه السلام شجاعت‏خویش را صرف اعلاى ارزش‏هاى الهى مى‏نماید.شجاعت امام براى مقابله با سردمداران کفر و مظاهر فساد است.در میدان نبرد با کفر و توطئه شجاع است.اگر شمشیر على ستایش آسمانى دارد که:لا سیف الا ذو الفقار. (1) به خاطر این است که خون سران کفر و نفاق از آن مى‏چکد. اگر ضربه على برتر از ارزش عبادت جن و انس است:لضربة على یوم الخندق خیر من عبادة الثقلین (2) . به لحاظ این است که این شمشیر سیراب از خون کفار و منافقین است.شجاعت على در جهاد اسلام تبلور یافته است.جهاد اسلام علیه سران کفر و نفاق است.آنان که هم خود گمراه و هم رهبران گمراهى دیگران مى‏باشند،که قرآن در مورد اینها اجازه هلاکت نابودى مى‏دهد که مانع شکوفایى راه فطرت و توحید دیگران هم هستند:(فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم.) (3) «سردمداران کفر را که به هیچ پیمانى وفادار نیستند به قتل رسانید».

بدین لحاظ آنچه به شجاعت على علیه السلام ارزش مى‏دهد بهره‏ورى از این روحیه است که در چه راهى صرف شده است.شجاعت فوق العاده امام علیه السلام زبانزد دوست و دشمن است،که دشمن از نام و هیبت على در هراس است.

توضیح برخى موارد هر دو نکته،به ویژه محور دوم را بهتر شفاف مى‏سازد.

کاربرد ذو الفقار على در دو برهه شمشیر به کار گرفت.همان شمشیرى که بر هر کس فرود آمد وى را روانه جهنم نمود.یک برهه در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله برهه دوم در عهد زمامدارى خویش.در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله حدود هشتاد مورد غزوه و سریه رخ داده است.در تمام جنگ‏هایى که رسول الله صلى الله علیه و آله شرکت داشتند على علیه السلام همواره در خط مقدم جبهه حماسه مى‏آفرید.از هیچ جنگى(به جز تبوک)غایب نبود. (4) و در تمام جنگ‏ها نقش اول را به عهده على بود که دو مهم را تامین مى‏نمود یکى نبرد با دشمن،دیگرى حراست از رسول الله صلى الله علیه و آله در میدان نبرد.

در اولین جنگ مهم بدر در سال دوم هجرى که حدود هفتاد نفر (5) از سران و قهرمانان کفار قریش به قتل رسیدند و تا قیامت هواداران کفر را داغدار نمود،بسیارى از سران کفر به دست على به هلاکت رسیدند.على در کشتن سى و پنج نفر دخیل بود. (6) از جمله افرادى که به دست على به هلاکت رسیدند عتبه جد مادرى معاویه و ولید بن عتبه دایى معاویه و حنظله بن ابو سفیان برادر معاویه مى‏باشد.در هنگامى که معاویه در نامه خود به على علیه السلام وى را متهم به ترس از جنگ کرد،حضرت در جواب معاویه نگاشت:معاویه،آن شمشیرى که با آن جد و دایى و برادرت را به قتل رساندم هنوز در نزد من است:و عندى السیف الذى اعضضته بجدک و خالک و اخیک. (7) .

در جنگ احد که بعد از حمله اول همه مسلمانان فرار کردند و رسول الله صلى الله علیه و آله با چند نفر از جمله على بن ابى‏طالب تنها ماندند.بیش از ده نفراز کفار از جمله پرچم‏دار آنان طلحه بن ابى طلحه و فرزندش ابا سعید و برادرانش خالد و مخلد به دست على کشته شدند. (8) وى وقتى به میدان آمد خطاب به لشکر اسلام گفت:شما معتقدید که هر کس را شمشیر شما بکشد به آتش مى‏رود و هر کس را شمشیر ما بکشد به بهشت وارد مى‏شود آیا کسى جرات مبارزه با من را دارد. آنگاه على علیه السلام به میدان آمد و در درگیرى شدید وى را به قتل رساند و پرچم و پرچمدار کفر را سرنگون نمود. (9) .

در هنگام فرار مسلمانان از جبهه که رسول الله صلى الله علیه و آله و على و چند نفر دیگر در میدان احد تنها ماندند،مجاهدت و شجاعت امام علیه السلام حماسه آفرید.در حالى که زخم‏هاى متعدد بر جان خریده بود(نود جراحت و زخم (10) شجاعانه ایستاد از جان رسول الله صلى الله علیه و اله که سخت در خطر بود حراست کرد.شجاعت على این ارزش را پدید آورد که هاتف غیبى ندا داد شمشیرى همانند ذو الفقار و جوان مردى همانند على وجود ندارد:لا سیف الا ذو الفقار و لا فتى الا على. (11) شجاعتى و سلحشورى که در حراست از امنیت رسول الله صلى الله علیه و آله و کیان اسلام به کار گرفته مى‏شود این چنین ستایش دارد.

در جنگ احزاب در سال پنجم که مدتى طول کشید و خطر به صورت جدى مدینه را تهدید مى‏کرد،قهرمانان و یلانى همانند عمرو بن عبدود و فرزندش و عده دیگر با شمشیر على علیه السلام به هلاکت رسیدند. (12) هنگامى که دلاور عرب‏«عمرو»از خندق عبور کرد احدى جرات مقابله با وى را نداشت.چندین نوبت رسول الله صلى الله علیه و آله از اصحاب تقاضا نمود که کدام یک از شما به جنگ عمرو مى‏روید،تنها على علیه السلام اعلان آمادگى کرد. (13) و هنگامى که این دوبرابر یکدیگر قرار گرفتند فرمود:برز الایمان کله مع الشرک(الکفر)کله (14) .«تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفته است.»هنگامى که على علیه السلام عمرو را از پاى در آورد در ستایش این شجاعت و شمشیر،رسول الله صلى الله علیه و آله چنین اظهار داشتند:لضربة على خیر من عبادة الثقلین. (15) «ارزش ضربت على از عبادت دو طایفه جن و انس برتر است.»که این ارزش به لحاظ این است که ارزش‏هاى الهى را استقرار بخشیده دین را جاوید ساخت.

ارزش این ضربت‏به لحاظ اهمیت آن است زیرا قبل از فرود آمدن این شمشیر رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند کفر در برابر ایمان قرار گرفته است،که پیروزى على علیه السلام یعنى پیروزى ایمان و پیروزى عمرو یعنى پیروزى کفر.این شمشیر از آن جهت ارزش و ستایش دارد که سردمدار کفر را از پاى در آورده،و اسلام را از خطر رهانیده است.تنها به خاطر خلوص نیت‏حضرت نیست. زیرا که امام در همه رفتارش و در همه شمشیرهایش خلوص داشت،لیکن از هیچ شمشیرى به این عظمت‏ستایش نشده است.

این شمشیر دو ویژگى که به آن اشاره شد در بر دارد یکى شجاعت و عظمت فردى که توان مقابله، دلاورى مانند عمرو را پیدا کرده است.دیگر این که هدف بزرگى را تامین نموده است.شمشیر بر فرق کفر فرود آمده،ریشه کفر را قطع کرده است.شمشیر پرچم حق را برافراشته است.ستایش از این شمشیر ستایش از این ارزش‏هاست.نه از کشتن و خونریزى.

در جنگ خیبر که در سال هفتم هجرى رخ داد،بعد از این که برخى براى مقابله با یهود خیبر رفته، عقب نشینى نمودند.رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند:فردا پرچم به دست کسى خواهم داد که فتح و پیروزى به دست او انجام خواهدگرفت و خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.کسى که هرگز پشت‏به جبهه نمى‏کند:«لا عطین الرایة غدا رجلا یحب الله و یحب رسوله و یحبه الله و رسوله کرارا غیر فرار.» (16) فرداى آن روز همه منتظر بودند ببینند این فرد کیست.رسول الله صلى الله علیه و آله على را صدا کردند و پرچم را به دست وى دادند.على مرحب خیبرى،سردمدار و قهرمان یهود را به خاک ذلت نشاند و خیبر را فتح کرد و یهود عنود را براى همیشه داغدار نمود.على در خیبر با دست‏ید اللهى از جا کنده شد،خود در این باره ابراز مى‏دارد:و الله ما قلعت‏باب خیبر بقوة جسمانیة بل بقوة رحمانیة. (17)

این شرح کوتاهى از شجاعت‏هاى امام علیه السلام در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله مى‏باشد که البته شجاعت‏حضرت در تمام جنگ‏ها و سختى جلوه‏گر است،لیکن به همین مقدار اکتفا مى‏شود.اما شرح شجاعت و دلیرى حضرت در زمان خودش در جنگ با گروهک‏هاى مخالف ناکثین و قاسطین و مارقین در بخش چهارم خواهد آمد.با بیان این نکات فرمایش حضرت بهتر آشکار مى‏شود که در معرفى خویش فرمود:اگر تمام عرب رو درروى من قرار گیرند من هرگز شت‏به جنگ نخواهم نمود:لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها. (18)

و یا مى‏فرماید من سینه دلاوران عرب را به خاک نشاندم:انا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب و کسرت نواجم القرون ربیعة و مضر.«من در کوچکى سینه‏هاى عرب را به خاک ذلت نشاند و بزرگان ربیعة و مضر را شکستم.»منظور از«مضر»بزرگان قبایل عرب در جنگ‏هاى عهد رسول الله صلى الله علیه و آله مى‏باشد.و منظور از ربیعه بزرگان قبایل در جنگ‏هاى جمل و صفین و نهروان است. (19)

شجاعت و سلحشورى على آن مقدار آشکار بود که خفاشان پست و دشمنان کینه توز و حیله‏گرش هم توان پنهان آن را نداشتند!هم آنان که همانند روبه از مقابل شیر فرار مى‏کردند،که این اعتراف عمرو عاص است که مى‏گوید:هیچ‏گاه کسى را که از برابر على مى‏هراسد و فرار مى‏کند نتوان نکوهش کرد و نیز همین حیله‏گر وقتى خبر شهادت امام را مى‏خواست در نزد معاویه مطرح کند گفت:آن شیرى که دستان خویش را در عراق گسترده بود جانش به سر آمد:ان الاسد المفترش ذارعیه بالعراق لاقى شعوبه.معاویه بعد از شنیدن خبر گفت:به خرگوش‏ها بگویید که بدون هراس و خطر در هر جا هستند بچرند. (20) همان که اعتراف کرد:ما با این که در کنار على بودیم(در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله)از هیبت على جرات سخن گفتن و نگاه کردن به صورت او را نداشتیم! (21) که الفضل ما شهد به العدو.فضیلت و عظمت آنگاه آشکارتر است که دشمن نیز اعتراف کند.

پى‏نوشتها:

1.بحار،ج 20،ص 54.

2.همان،ج 39،ص 2.

3.توبه،12.

4.اسد الغابة،ج 4،ص 105.

5.سیره ابن هشام،ج 3،ص 270.

6.بحار،ج 41،ص 65.

7.نهج البلاغه ابن میثم،ج 2،ص 476.

8.بحار،ج 41،ص 66.

9.همان،ص 82.

10.همان،ج 20،ص 54.

11.همان.

12.بحار،ج 41،ص 66.

13.همان،ج 20،ص 203.

14.همان،ص 215،و ج 39،ص 1.

15.همان،39،ص 2.

16.بحار،ج 21،ص 3.اسد الغابة،ج 4،ص 107.

17.بحار،ج 21،ص 21.

18.نهج البلاغه،نامه 45،ص 418،بحار،ج 41،ص 68.

19.نهج البلاغه ابن میثم،ج 2،ص 273.

20.بحار،ج 41،ص 69.

21.همان،ص 120.

امام على(ع) الگوى زندگى صفحه 64

حبیب الله احمدى

 

 

 





      

 

جهاد و شهادت شجاعت از اوصاف پسندیده انسان است که بین ترس و تهور قرار دارد.ترس حذر بى جا و گریز از مسؤولیت و خطر است که انسان ضعیف النفس به آن گرفتار مى‏باشد.تهور رعایت مسائل امنیتى نکردن و بى باکانه خود را به خطر افکندن است.همان‏گونه که ترس بى‏جا انسان را زمین گیر نموده و باعث مى‏شود که از تعالى و رشد محروم بماند.تهور نیز موجب نابودى و هدر رفتن نیرو و جان و مال بدون نتیجه مطلوب مى‏گردد.

با توضیح این دو نکته مفهوم شجاعت‏بهتر آشکار مى‏گردد،که شجاعت عبارت است از روحیه‏اى که انسان در موارد خطر،به استقبال خطر برود و با روحیه خطر پذیرى ارزش‏هاى الهى و انسانى را جلوه گر نماید.بدین سان معلوم مى‏شود که در بهره‏ورى از شجاعت افزون بر روحیه سلحشورى و خطر پذیرى،باید بهره‏ورى از این روحیه در تبلور ارزش‏ها سویه گیرد.تنها وجود روحیه شجاع و جسور ارزش و تعالى نیست.بلکه اگر کسى از این روحیه صحیح بهره‏ورى نمود ستایش دارد.بر این اساس گر چه بسیارى از افراد شجاع و جسورند،لیکن چون از این نعمت در جهت قتل و غارت وایجاد ارعاب بین دیگران بهره‏ورند،شجاعت آنان نه تنها ارزش نمى‏تواند باشد،بلکه نوع این مسائل ضد ارزش‏اند.

در شجاعت على علیه السلام هر دو ویژگى آشکار است،هم شجاعت و روحیه خطر پذیرى در حد فوق تصور بشرى است،و هم بهره‏ورى از این روحیه مورد توجه مى‏باشد،که امام علیه السلام شجاعت‏خویش را صرف اعلاى ارزش‏هاى الهى مى‏نماید.شجاعت امام براى مقابله با سردمداران کفر و مظاهر فساد است.در میدان نبرد با کفر و توطئه شجاع است.اگر شمشیر على ستایش آسمانى دارد که:لا سیف الا ذو الفقار. (1) به خاطر این است که خون سران کفر و نفاق از آن مى‏چکد. اگر ضربه على برتر از ارزش عبادت جن و انس است:لضربة على یوم الخندق خیر من عبادة الثقلین (2) . به لحاظ این است که این شمشیر سیراب از خون کفار و منافقین است.شجاعت على در جهاد اسلام تبلور یافته است.جهاد اسلام علیه سران کفر و نفاق است.آنان که هم خود گمراه و هم رهبران گمراهى دیگران مى‏باشند،که قرآن در مورد اینها اجازه هلاکت نابودى مى‏دهد که مانع شکوفایى راه فطرت و توحید دیگران هم هستند:(فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم.) (3) «سردمداران کفر را که به هیچ پیمانى وفادار نیستند به قتل رسانید».

بدین لحاظ آنچه به شجاعت على علیه السلام ارزش مى‏دهد بهره‏ورى از این روحیه است که در چه راهى صرف شده است.شجاعت فوق العاده امام علیه السلام زبانزد دوست و دشمن است،که دشمن از نام و هیبت على در هراس است.

توضیح برخى موارد هر دو نکته،به ویژه محور دوم را بهتر شفاف مى‏سازد.

کاربرد ذو الفقار على در دو برهه شمشیر به کار گرفت.همان شمشیرى که بر هر کس فرود آمد وى را روانه جهنم نمود.یک برهه در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله برهه دوم در عهد زمامدارى خویش.در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله حدود هشتاد مورد غزوه و سریه رخ داده است.در تمام جنگ‏هایى که رسول الله صلى الله علیه و آله شرکت داشتند على علیه السلام همواره در خط مقدم جبهه حماسه مى‏آفرید.از هیچ جنگى(به جز تبوک)غایب نبود. (4) و در تمام جنگ‏ها نقش اول را به عهده على بود که دو مهم را تامین مى‏نمود یکى نبرد با دشمن،دیگرى حراست از رسول الله صلى الله علیه و آله در میدان نبرد.

در اولین جنگ مهم بدر در سال دوم هجرى که حدود هفتاد نفر (5) از سران و قهرمانان کفار قریش به قتل رسیدند و تا قیامت هواداران کفر را داغدار نمود،بسیارى از سران کفر به دست على به هلاکت رسیدند.على در کشتن سى و پنج نفر دخیل بود. (6) از جمله افرادى که به دست على به هلاکت رسیدند عتبه جد مادرى معاویه و ولید بن عتبه دایى معاویه و حنظله بن ابو سفیان برادر معاویه مى‏باشد.در هنگامى که معاویه در نامه خود به على علیه السلام وى را متهم به ترس از جنگ کرد،حضرت در جواب معاویه نگاشت:معاویه،آن شمشیرى که با آن جد و دایى و برادرت را به قتل رساندم هنوز در نزد من است:و عندى السیف الذى اعضضته بجدک و خالک و اخیک. (7) .

در جنگ احد که بعد از حمله اول همه مسلمانان فرار کردند و رسول الله صلى الله علیه و آله با چند نفر از جمله على بن ابى‏طالب تنها ماندند.بیش از ده نفراز کفار از جمله پرچم‏دار آنان طلحه بن ابى طلحه و فرزندش ابا سعید و برادرانش خالد و مخلد به دست على کشته شدند. (8) وى وقتى به میدان آمد خطاب به لشکر اسلام گفت:شما معتقدید که هر کس را شمشیر شما بکشد به آتش مى‏رود و هر کس را شمشیر ما بکشد به بهشت وارد مى‏شود آیا کسى جرات مبارزه با من را دارد. آنگاه على علیه السلام به میدان آمد و در درگیرى شدید وى را به قتل رساند و پرچم و پرچمدار کفر را سرنگون نمود. (9) .

در هنگام فرار مسلمانان از جبهه که رسول الله صلى الله علیه و آله و على و چند نفر دیگر در میدان احد تنها ماندند،مجاهدت و شجاعت امام علیه السلام حماسه آفرید.در حالى که زخم‏هاى متعدد بر جان خریده بود(نود جراحت و زخم (10) شجاعانه ایستاد از جان رسول الله صلى الله علیه و اله که سخت در خطر بود حراست کرد.شجاعت على این ارزش را پدید آورد که هاتف غیبى ندا داد شمشیرى همانند ذو الفقار و جوان مردى همانند على وجود ندارد:لا سیف الا ذو الفقار و لا فتى الا على. (11) شجاعتى و سلحشورى که در حراست از امنیت رسول الله صلى الله علیه و آله و کیان اسلام به کار گرفته مى‏شود این چنین ستایش دارد.

در جنگ احزاب در سال پنجم که مدتى طول کشید و خطر به صورت جدى مدینه را تهدید مى‏کرد،قهرمانان و یلانى همانند عمرو بن عبدود و فرزندش و عده دیگر با شمشیر على علیه السلام به هلاکت رسیدند. (12) هنگامى که دلاور عرب‏«عمرو»از خندق عبور کرد احدى جرات مقابله با وى را نداشت.چندین نوبت رسول الله صلى الله علیه و آله از اصحاب تقاضا نمود که کدام یک از شما به جنگ عمرو مى‏روید،تنها على علیه السلام اعلان آمادگى کرد. (13) و هنگامى که این دوبرابر یکدیگر قرار گرفتند فرمود:برز الایمان کله مع الشرک(الکفر)کله (14) .«تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفته است.»هنگامى که على علیه السلام عمرو را از پاى در آورد در ستایش این شجاعت و شمشیر،رسول الله صلى الله علیه و آله چنین اظهار داشتند:لضربة على خیر من عبادة الثقلین. (15) «ارزش ضربت على از عبادت دو طایفه جن و انس برتر است.»که این ارزش به لحاظ این است که ارزش‏هاى الهى را استقرار بخشیده دین را جاوید ساخت.

ارزش این ضربت‏به لحاظ اهمیت آن است زیرا قبل از فرود آمدن این شمشیر رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند کفر در برابر ایمان قرار گرفته است،که پیروزى على علیه السلام یعنى پیروزى ایمان و پیروزى عمرو یعنى پیروزى کفر.این شمشیر از آن جهت ارزش و ستایش دارد که سردمدار کفر را از پاى در آورده،و اسلام را از خطر رهانیده است.تنها به خاطر خلوص نیت‏حضرت نیست. زیرا که امام در همه رفتارش و در همه شمشیرهایش خلوص داشت،لیکن از هیچ شمشیرى به این عظمت‏ستایش نشده است.

این شمشیر دو ویژگى که به آن اشاره شد در بر دارد یکى شجاعت و عظمت فردى که توان مقابله، دلاورى مانند عمرو را پیدا کرده است.دیگر این که هدف بزرگى را تامین نموده است.شمشیر بر فرق کفر فرود آمده،ریشه کفر را قطع کرده است.شمشیر پرچم حق را برافراشته است.ستایش از این شمشیر ستایش از این ارزش‏هاست.نه از کشتن و خونریزى.

در جنگ خیبر که در سال هفتم هجرى رخ داد،بعد از این که برخى براى مقابله با یهود خیبر رفته، عقب نشینى نمودند.رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند:فردا پرچم به دست کسى خواهم داد که فتح و پیروزى به دست او انجام خواهدگرفت و خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.کسى که هرگز پشت‏به جبهه نمى‏کند:«لا عطین الرایة غدا رجلا یحب الله و یحب رسوله و یحبه الله و رسوله کرارا غیر فرار.» (16) فرداى آن روز همه منتظر بودند ببینند این فرد کیست.رسول الله صلى الله علیه و آله على را صدا کردند و پرچم را به دست وى دادند.على مرحب خیبرى،سردمدار و قهرمان یهود را به خاک ذلت نشاند و خیبر را فتح کرد و یهود عنود را براى همیشه داغدار نمود.على در خیبر با دست‏ید اللهى از جا کنده شد،خود در این باره ابراز مى‏دارد:و الله ما قلعت‏باب خیبر بقوة جسمانیة بل بقوة رحمانیة. (17)

این شرح کوتاهى از شجاعت‏هاى امام علیه السلام در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله مى‏باشد که البته شجاعت‏حضرت در تمام جنگ‏ها و سختى جلوه‏گر است،لیکن به همین مقدار اکتفا مى‏شود.اما شرح شجاعت و دلیرى حضرت در زمان خودش در جنگ با گروهک‏هاى مخالف ناکثین و قاسطین و مارقین در بخش چهارم خواهد آمد.با بیان این نکات فرمایش حضرت بهتر آشکار مى‏شود که در معرفى خویش فرمود:اگر تمام عرب رو درروى من قرار گیرند من هرگز شت‏به جنگ نخواهم نمود:لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها. (18)

و یا مى‏فرماید من سینه دلاوران عرب را به خاک نشاندم:انا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب و کسرت نواجم القرون ربیعة و مضر.«من در کوچکى سینه‏هاى عرب را به خاک ذلت نشاند و بزرگان ربیعة و مضر را شکستم.»منظور از«مضر»بزرگان قبایل عرب در جنگ‏هاى عهد رسول الله صلى الله علیه و آله مى‏باشد.و منظور از ربیعه بزرگان قبایل در جنگ‏هاى جمل و صفین و نهروان است. (19)

شجاعت و سلحشورى على آن مقدار آشکار بود که خفاشان پست و دشمنان کینه توز و حیله‏گرش هم توان پنهان آن را نداشتند!هم آنان که همانند روبه از مقابل شیر فرار مى‏کردند،که این اعتراف عمرو عاص است که مى‏گوید:هیچ‏گاه کسى را که از برابر على مى‏هراسد و فرار مى‏کند نتوان نکوهش کرد و نیز همین حیله‏گر وقتى خبر شهادت امام را مى‏خواست در نزد معاویه مطرح کند گفت:آن شیرى که دستان خویش را در عراق گسترده بود جانش به سر آمد:ان الاسد المفترش ذارعیه بالعراق لاقى شعوبه.معاویه بعد از شنیدن خبر گفت:به خرگوش‏ها بگویید که بدون هراس و خطر در هر جا هستند بچرند. (20) همان که اعتراف کرد:ما با این که در کنار على بودیم(در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله)از هیبت على جرات سخن گفتن و نگاه کردن به صورت او را نداشتیم! (21) که الفضل ما شهد به العدو.فضیلت و عظمت آنگاه آشکارتر است که دشمن نیز اعتراف کند.

پى‏نوشتها:

1.بحار،ج 20،ص 54.

2.همان،ج 39،ص 2.

3.توبه،12.

4.اسد الغابة،ج 4،ص 105.

5.سیره ابن هشام،ج 3،ص 270.

6.بحار،ج 41،ص 65.

7.نهج البلاغه ابن میثم،ج 2،ص 476.

8.بحار،ج 41،ص 66.

9.همان،ص 82.

10.همان،ج 20،ص 54.

11.همان.

12.بحار،ج 41،ص 66.

13.همان،ج 20،ص 203.

14.همان،ص 215،و ج 39،ص 1.

15.همان،39،ص 2.

16.بحار،ج 21،ص 3.اسد الغابة،ج 4،ص 107.

17.بحار،ج 21،ص 21.

18.نهج البلاغه،نامه 45،ص 418،بحار،ج 41،ص 68.

19.نهج البلاغه ابن میثم،ج 2،ص 273.

20.بحار،ج 41،ص 69.

21.همان،ص 120.

امام على(ع) الگوى زندگى صفحه 64

حبیب الله احمدى

 

 

 





      

محرم 94 فشک فراهان





      

شیعه که جای خود داره، تو با ابالفضل طرفی...

 

گله دارم ز زمین ازچه به خود مینازد؟

ز چه آسوده نشسته که سگی میتازد؟

 

به خدا دست خودم نیست  چنین بیتابم

خبری آمد و از دیده برون شد خوابم!  

 

آسمان شد سیه و آنکه جنایت کرده

دگر اینبار به عباس اهانت کرده 

 

اهل عالم  نَفَسَم یکسره طوفان دارد 

چه کسی تابِ جسارت به عمو جان دارد؟

 

ای که هرچند صباحی هوس خون داری

به خدا میرسم  هر جا که تو پا بُگذاری

 

قبر خود را بِکَن آخر که شده نوبت تو

حیفِ نامِ نجفِ شاه که شد شهرت تو 

 

به چه جرات دل ماغرق تشوّش کردی؟

بی شرف نزد که تعلیم توحّش کردی؟ 

 

طعم یک سیلی مردانه چشیدی یا نه؟

چیزی از خشم ابالفضل شنیدی یا نه؟! 

 

هرکجا گم بشوی پیش تو من می رُویَم

قبلِ قَتلتْ صدوسیّ وسه علی میگویم

 

نجسِ بی پدرِ رذل، قسم می کُشَمَت! 

به دو دستان ابالفضل قسم میکشمت! 

 


Tag"s: توهین به حضرت عباس ,شاهین نجفی ,آهنگ متنفرم

  

 





      
<      1   2   3   4   5   >>   >