آغاز گرفتارى على علیه السلام
با مخالفت بعضى بلاد کار بر امیرالمؤ منین على علیه السلام دشوارتر شد،و برخى شهرها نقض پیمان کردند، دشمنان و حسودان تحمل خلافت و امامت او را نداشتند حتى وقتى حضرت ، عمال خود را به بعضى شهرها مى فرستاد، نمى پذیرفتند و بى نتیجه بر مى گشتند. به جز کوفه ، بصره ، مصر و بعضى از نواحى حجاز که فرمان او را اطاعت کردند.
امیرالمؤ منین على علیه السلام چون اوضاع را چنین دید، دانست که دایره فتنه برافروخته خواهد شد، به یاران خویش گفت :
اینک آنچه را من در ابتداى کار مى اندیشیدم ظاهر شد، جماعت و مفسدان و اوباشان دست به فتنه و فساد زده اند و پا از جاده اطاعت بیرون نهاده به مخالفت و اعداوت با من برخاسته اند مثل فتنه ، چون آتش است هر چه بیشتر بسوزد زبانه آن زیادتر مى شود و من تا حد امکان و قدرت ، در اطفاى این فتنه جهد و تلاش خواهم کرد، اگر سر به اطاعت فرود نیاورند با ایشان جنگ خواهم کرد تا خداى سبحان بین حق و باطل حکم کند.
شبى امیرالمؤ منین على علیه السلام براى انجام کارى از منزل خارج شد، در بین راه به خانه زینت دختر ابى سفیان رسید، آوازى شنید که کسى دف مى زد و شعرى بدین مضمون مى خواند:
طلحه و زبیر در کشتن عثمان تلاش و سعى پیوسته داشتند آتش فتنه را برانگیختند. اگر امروز با على علیه السلام بیعت کرده اند آن را اثباتى نیست و عاقبت با او مخالفت مى کنند. در ظاهر با دوستى و در باطل مخالفت و منازعت دارند.
امیرالمؤ منین على علیها السلام بعد از شنیدن آن ابیات به سراى خویش باز گشت . آن شب همه اش در اندیشه آن اشعار بود، نماز صبح به مسجد رفت . بعد از فراغت از نماز، با جماعتى از دوستان و مخلصان خویش آن حکایت را در جریان گذاشت ، یاران ، آن حضرت را تسکین داده و وفادارى خویشتن را علام کردند.
توطئه طلحه و زیبر
طلحه و زبیر به نزد امیرالمؤ منین آمدند و گفتند:
اجازه سفر به مکه مى خواهیم تا اعمال حج عمره به جاى آوریم .
امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود:
حتما نیت دیگرى غیر از عمره در سر مى پرورانید. خوب مى دانم در خاطر چه اندیشه اى دارید، از اول به شما گفتم ، که مرا رغبتى در خلافت نیست . خلافت را به شما پیشنهاد کردم ، قبول نکردید و سوگند خوردید که اختلاف ایجاد نمى کنید، و عهد و پیمان نمى شکنید. اما اینک نقشه و اندیشه دیگرى دارید، مى گوید براى عمره به مکه مى روید، خداى تعالى از ضمیر شما بهتر آگاهى دارد، هر کجا مى خواهید بروید،اما گرد فتنه نگردید.
آن دو از نزد امیرالمؤ منین على علیه السلام بیرون آمدند و به جانب مکه حرکت کردند عبدالله عامر که پسر خاله عثمان بود آنان را همراهى مى کرد و گفت : حیله اى نیکو اختیار کردید، بشارت مى دهم که به مقصد خود نزدیک شدید، من شما را به یکصد هزار مرد جنگى یارى مى دهم .
طلحه و زبیر در مکه
عایشه که به همراه جماعتى از بنى امیه در مکه ساکن بود، چون شنید طلحه و زبیر و عبدالله بن عامر به مکه رسیدند، بسیار خوشحال شد و به آنان خیر مقدم گفت و با آنان در مخالفت و دشمنى با امیرالمؤ منین على علیه السلام یک دم و یک جهت شده و بنى امیه را که کینه على علیه السلام را در دل داشتند با خود همراه ساخت ، و همداستان شدند که خون عثمان را بهانه ساخته ، با على علیه السلام مقابله کنند. طلحه و زیر نیز پیوسته عایشه را بر انتقام گیرى از خون عثمان تحریض تحریک مى کردند.
ملاقات با عبدالله بن عمر
طلحه و زبیر به دیدار عبدالله بن عمر که در مکه مقیم بود رفتند و گفتند: عایشه از خلافت على علیه السلام نگران و حائف است ، او قصد دارد با ما به بصره بیاید تو نیز ما را همراهى کن ، و در این کار اسوه و الگوى ما باش چون سزاوارتر هستى . به کلماتى که در ابتداى بیعت با على علیه السلام گفتیم فکر کن ، بلکه در سخنانى که امروز مى گویم تدبر کن ، چون در حرکت به سوى بصره جز اصلاح امور امت محمد صلى الله علیه و آله نیت دیگر نداریم .
عبدالله عمر گفت : شما مى خواهید مرا با خدعه و مکر فریب دهید و از خانه بیرون بکشید چنان که خرگوش را با فریب از سوراخ بیرون مى کشند، و بعد از آن در دهان شیر حجاز، على علیه السلام بیندازد. محال است که مرا با وعده هاى شیرین و نیرنگ فریب دهید. هر چند مردم را با زر و سیم و دینار و درهم انواع نعمت هاى دنیوى مى توان فریب داد، من همه اینها را کنار گذاشتم اگر خواهان خلافت بودم بعد پدرم که به من عرضه شد بدون هیچ رنج و مشقت مى پذیرفتم . از من دست بردارید و دیگرى را فریب دهید.
طلحه و زبیر چون سخنان عبدالله عمر را شنیدند، دریافتند، که او را نمى توان با چرب زبانى و نیرنگ راضى کرد، از او دست کشیدند.
در همان وقت یعلى بن منیة که والى عثمان در یمن بود با چهار صد شتر و مقدار زیادى دینار و درهم به مکه رسید. (12) زبیر گفت : از دینارى که نقد دارى به ما وام بده تا در کارى که در پیش گرفتیم خرج کنیم .
یعلى بن منیة شصت هزار دینار با آنان قرض داد.
زبیر با آن پول لشکر تدارک نمود و هر کسى در موافقت آنها و مخالفت با على علیه السلام مردد ود با آن دینار و درهم راضى کرد.
سپس به مشورت نشستند تا به کدام سوى حرکت کنند.
زبیر گفت : به شام مى رویم ، که لشکر و مال در آنجاست ، معاویه هم با على علیه السلام دشمن است ، و ما را مساعدت و یارى مى کند.
ولید بن عقبه گفت : معاویه هیچ کمکى به شما نخواهد کرد. همان گونه که عثمان را چون در محاصره مخالفان بود و از او استمداد خواست هیچ مساعدتى نکرد تا او را کشتند. معاویه شام را براى خود مى خواهد، شما امید یارى از او نداشته باشید. رفتن به شام را فراموش کنید و به جاى دیگر عزیمت کنید.
معاویه چون شنید که طلحه و زبیر و عایشه هم قسم شده اند تا بر ضد على علیه السلام آشوب کنند، بسیار خوشحال شد. اما از اینک آهنگ رفتن به شام را دارند ناراحت شد. و اشعارى از زبان ناشناسى منتشر کرد تا طلحه و زبیر میل حرکت به شام را نکنند.
مناظره عایشه با ام سلمه
عایشه در این زمان به نزد ام سلمه (13) از همسران خوب رسول خدا صلى الله علیه و آله بود و در مکه سکونت داشت رفت و گفت :
اى ام سلمه ! تو از همه زنان مصطفى صلى الله علیه و آله بزرگترى ، و نخستین زنى هستى که با رسول خدا هجرت کردى و سهم هر یک از ما، از خانه تو فرستاده مى شد.
اى ام سلمه ! با خبر شدى که مخالفان در حق عثمان چه کردند! آن قوم از او توبه خواستند، بعد از توبه استغفار به خانه او ریختند او را کشتند.
اکنون با خبر شدیم که عبدالله بن عامر مى گوید در بصره یکصد هزار مرد شمشیر زن آمادگى خونخواهى عثمان را دارند. آیا تو با من موفقت مى کنى و در مصاحبت من به دان شهر مى آیى ؟ تا خداى سبحان این مار را به دست ما اصلاح کند.
ام سلمه گفت : اى دختر ابو بکر! من از کارهاى تو تعجب مى کنم تکه به دفاع از عثمان برخاستى و خون او را مطالبه مى کنى ! مگر، نبودى که مردم را به کشتن او تحریض مى کردى و او را کفتار پیر و یهودى امت مى خواندى ؟
تو را به طلب خون عثمان چه کار؟ تو از قبیله بنى تیم بن مره و او از قبیله عبد مناف است . و میان شما خویشاوندى وجود ندارد و در زمان حیات وى نیز با وى موافق نبودى .
اکنون این چه حیله اى است که در پیش گرفتى ، و بر على بن ابى طالب علیه السلام پسر عم رسول خدا شورش مى کنى و مردم را با مخالفت با او مى خوانى ، در حالى ؟ مهاجر و انصار با میل و رغبت با وى بیعت کردند، به خلافت و امامت او راضى شدند و تو فضایل امیرالمؤ منین على علیه السلام را از همه بهتر مى دانى .
عبدالله زبیر که پیش ام سلمه ایستاده بود و سخنان ام سلمه را در بیان فضائل على علیه السلام را مى شنید،گفت : اى ام سلمه ! تو هرگز با آل زبیر خوب نبودى و هیچ وقت ما را دوست نداشتى .
ام سلمه گفت :
اى پسر زبیر! آیا توقع طمع دارى که مهاجر و انصار و اکابر صحابه على بن ابى طالب علیه السلام که والى مسلمانان است رها کنند و با پدر تو زبیر و رفیق او طلحه بیعت کنند؟ یقین بدان که امیرالمؤ منین على علیه السلام مولاى من و مولاى هر مؤ من و مؤ منه اى است ، تو و پدرت که خویشتن را در این فتنه مى اندازید، نتیجه اى نخواهید گرفت . (14)
عبدالله بن زبیر گفت : هرگز از رسول خدا صلى الله علیه و آله نشنیدم که على بن ابى طالب علیه السلام والى مسلمانان است .
ام سلمه گفت : اگر تو نشنیده اى از خاله ات عایشه بپرس تا به تو بگوید، که رسول خدا صلى الله علیه و آله در حق على علیه السلام فرمودند: على خلیفتى علیکم فى حیاتى و مماتى فمن عصاه فقد عصانى . ((على خلیفه من در حیات و بعد از حیات است ، هر کسى او را عصیان کند مرا عصیان کرده است .))
اى عایشه ! آیا تو این سخن را در حق على علیه السلام از زبان مبارک آن حضرت صلى الله علیه و آله شنیده اى و گواهى مى دهى ؟
عایشه گفت : آرى همین سخن را در حق على بن ابى طالب علیه السلام شنیده ام .
ام سلمه گفت : اى عایشه ! حالا که مى دانى ، پس چرا بر على علیه السلام شورش مى کنى و فریب فتنه گران را مى خورى ، از خداى تعالى بترس ، و بر حذر باش از آن کلمه اى که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
لا تکونى صاحبة کلاب و حواءب و لا یغرنک الزبیر و طلحه فانهما لایغنیان علیک من الله شیئا.
((اى عایشه ! از آن که سگان حواءب بر وى بانگ زدند نباش و طلحه و زبیر تو را نفریبند که هیچ سودى برایت ندارد.))
اى عایشه ! این کلمات مبارک مصطفى صلى الله علیه و آله را فراموش ‍ مکن .
عایشه چون این سخنان را از ام سلمه شنید، او را خوش نیامد، و آزرده خاطر از نزد او بیرون رفت .
آن گاه با طلحه و زبیر و جماعتى از بنى امیه و عده اى از مردم مکه به سوى بصره حرکت کرد.
نامه ام سلمه به امیرالمؤ منین على علیه السلام
چون مخالفان على علیه السلام به سوى بصره حرکت کردند، بلافاصله ام سلمه (رضى الله عنه ) نامه اى بدین مضمون به امیرالمؤ منین على علیه السلام نوشت .
سلام علیکم و رحمة الله ، امیرالمؤ منین على علیه السلام بداند که طلحه و زبیر و عایشه جماعتى از پیروان آنان به همراهى عبدالله بن عامر به بهانه خونخواهى عثمان بن عفان به سوى بصره حرکت کردند، خداوند تو را از شر آنان حفظ فرماید.
اگر خداى تعالى زنان را از جهاد و بیرون رفتن از خانه نهى نمى کرد و پیامبر صلى الله علیه و آله هم بر این معنى سفارش نمى فرمود من که ام سلمه ام شمشیر بر مى داشتم و در رکاب تو مى جنگیدم و هر چه مى فرمودى ، اطاعت مى کردم ، اکنون که چنین عذرى دارم ، فرزند عمر بن ابى سلمه که حضرت رسول صلى الله علیه و آله او را فراوان دوست داشت به خدمت تو مى فرستم ، تا در رکاب تو به هر کارى اشاره فرمایى اطاعت کند. (15)
نامه را پیچید و به پسر خود عمر داد و او را به خدمت امیرالمؤ منین على علیه السلام فرستاد. عمر بن ابى سلمه مردى پارسا و عالم و عاقل بود. امیرالمؤ منین على علیه السلام او را پذیرفت و نامه نوشتن ام سلمه را تحسین کرد و عفت ، صلاح ، سلامت و عقل و دیانت او را ستود.
نامه ام الفضل
ام الفضل دختر حارث نیز نامه اى به امیرالمؤ منین على علیه السلام بدین مضمون نوشت : طلحه و زیر و عایشه از مکه خارج شدند و قصد عزیمت به بصره را دارند. مردم را به جنگ و دشمنى با تو ترغیب تشویق مى کنند، خداى تعالى یار تو است و به زودى بر آنان پیروز و غالب مى شوى .
امیرالمؤ منین على علیه السلام چون از مسافرت طلحه و زبیر و عایشه به بصره آگاه شد، محمد بن ابى بکر برادر عایشه را به حضور طلبید و گفت :
آیا شنیده اى که خواهر تو عایشه چه اندیشه و چه خیالى در سر دارد؟ اول اینکه از خانه خویش که خداى سبحان او را امر به به استقرار در آن کرده خارج شده .
دوم اینکه طلحه و زبیر را به مخالفت با من تحریض کرد، و جمعیتى را نیز مهیا کرده تا به جانب بصره براى جنگ و منازعه حرکت کنند.
محمد بن ابى بکر گفت : خداى تعالى یار و یاور تو و پیروزى از آن توست . مسلمانان در خدمت و رکاب تو هستند و جاى نگرانى نیست به فضل الهى بر همه آنان پیروز مى شویم .
على علیه السلام با آواز بلند اصحاب و یاران خود را فرا خواند، همگى در مسجد جمع شدند، حضرت به آنان فرمود:
ان الله بعث کتابا ناطقا لا یهلک عنه الا هالک و ان المبتدعات المشتبهات هن المهلکات المرویات الا من حفظ الله ...
((اى مردم ! خداى تعالى به وسیله پیامبرش کتابى ناطق فرستاد، حق و باطل را بیان کرد، هر کسى به نبال شبه و بدعت باشد هلاک شود و هر کسى دستورات قرآن و فرمان یزدان را اطاعت کند نجات یابد .و اى یاران ! طلحه و زیر راه شقاق و اختلاف را انتخاب کرده ، مردم را به مخالفت و منازعت من مى خوانند.
آماده جنگ با این فرقه ناکث و پیمان شکن باشید تا اینکه فساد را از ریشه برکنید و مجال فتنه انگیزى ندهید. (16)مردم در مقابل سخنان امیرالمؤ منین على علیه السلام پاسخ مثبت دادند و دعوت او را اجابت کردند.
عایشه در آبگاه حواءب
عایشه به همراهى طرفداران خود، شتابان به سوى بصره در حرکت بود، در وقت سحر به آب حواءب رسید که سگان آن حوالى با دیدن او و همراهانش ‍ به جنب به جوش در آمدند و به پارس کردن پرداختند.
مردى از لشکر عایشه پرسید: نام این آبگاه چیست ؟
گفتند: این آبگاه حواءب است .
عایشه با شنیدن حواءب لرزه بر اندامش افتاد، بلافاصله به اطرافیان گفت نه مرا برگردانید، من شما را همراهى نمى کنم و هرگز به بصره نخواهم آمد.
طلحه و زبیر به سرعت خود را به او رساندند و گفتند: اى عایشه ! چرا سخنان پریشان مى گویى . مگر چه شده است ؟
عایشه گفت : از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود:
از همسرانم کسى را مى بینم که سگ هاى حواءب بر او حمله مى برند. عایشه ! سعى کن تو آن زن نباشى . اینک گمان مى کنم که آن از فرمان مصطفى صلى الله علیه و آله مردد کرده ام .
صبح روز بعد، عبدالله زبیر پنجاه تن را به حضور عایشه آورد تا گواهى دهند که این مکان حواءب نیست پس آنان به دروغ شهادت دادند. بدین حیله عایشه را آرام کرده به سرعت از آن سرزمین دور کردند، تا اینکه همگى به نزدیکى بصره رسیدند.
در آستانه جنگ جمل
عثمان بن حنیف انصارى از دوستان و یاران امیرالمؤ منین على علیه السلام و والى بصره بود،براى مقابله با مخالفان امیرالمؤ منین على علیه السلام بیرون آمد اما بعد گمان کرد شاید امیرالمؤ منین على علیه السلام به جنگ آنان تعجیل نکند، پس با وساطت طایفه اى با آنان صلح کرد تا امیرالمؤ منین على علیه السلام از راه برسد و تکلیف را روشن کند، به شرط آنکه عثمان بن حنیف همچنان از طرف على علیه السلام امیر بصره باشد.
طلحه و زیر و عایشه در محلى به نام خریبه فرود آمدند، آنان در کار خویش ، تدبیر مى کردند و آنجا کسى را به دنبال احنف بن قیس فرستادند، وقتى احنف حاضر شد به او گفتند:
عثمان بن عفان را مظلومانه کشتند و ما براى خونخوهاى او بدین جا آمده ایم ، مى خواهیم تو با ما باشى ما را مدد کنى و نصرت دهى . (17)احنف رو به عایشه کرد و گفت :
اى عایشه ! آن روز که عثمان را محاصره کرده و عزم کشتن او را داشتند از تو پرسیدم اگر عثمان را بکشند با کدام کس بیعت کنم ، در جواب گفتى با على بن ابى طالب علیه السلام بیعت کن ، آیا این گونه نبود؟
عایشه گفت : اى احنف ! آن روز چنین گفتم ؛ اما امروز چیزهاى دیگرى آشکار شده که ما به آن از تو آگاه تر و عالم تر هستیم .
احنف گفت : این حرفها را باور نمى کنم ، اما به خدا سوگند هرگز با على علیه السلام که پسر عم و داماد رسول خدا صلى الله علیه و آله است جنگ نخواهم کرد، به خصوص اینکه مهاجر، انصار، اکابر صحابه و اشراف و قبایل عرب با او بیعت کرده اند.
آن گاه احنف برخاست و به سرعت به سوى قوم خود ((بنى تمیم )) رفت .
بلافاصله چهار هزار مرد جنگى (18)گرد او جمع شدند، آنان از جا حرکت کرده در دو فرسخى بصره اردو زدند و منتظر امیرالمؤ منین على علیه السلام ماندند.
از طرف دیگر طلحه و زبیر بعد از قرارداد صلح با عثمان بن حنیف ، عامل امیرالمؤ منین على علیه السلام در بصره ، تصمیم گرفتند به عثمان بن حنیف و یارانش که از شیعیان على علیه السلام بود حمله کنند و آنان را از پاى در آوردند.
آنان شبانه بر عثمان بن حنیف و یاران و اقوام و یاران او یورش برده ، همه را به قتل رساندند و عثمان را دستگیر کردند، و چون قصد کشتن وى را کردند یکى از آنان گفت : کشتن عثمان بن حنیف کار آسانى نیست زیرا او از انصار است و در مدینه داراى خویشان و اقرباى بسیارى است ، اگر او را بکشیم ، به جنگ و منازعه بر مى خیزند و ما را آسوده نمى گذارند. با این تصور آنان از کشتن وى منصرف شدند، اما همه موى سر و صورت و موژه هاى او را کندند و با خوارى خفت رها کردند