سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افتتاح دومین سوگواره خمسه با خانواده شهدا

دومین سوگواره خمسه با حضور علی اصغر خسروی دبیر و امیرحسین شفیعی دبیر اجرایی سوگواره و با همراهی هنرمندانی چون ابراهیم آبادی، قاسم زارع، رحمت امینی، حسین مسافرآستانه و با دیدار از خانواده شهدای مدافع حرم، عبدالله باقری و امین کریمی افتتاح شد. در مراسم دیدار از منزل خانواده شهید باقری در حضور پدر، مادر، همسر، برادران و دو دختر شهید، خسروی با معرفی سوگواره خمسه و دلیل این بازدید گفت: «با توجه به شرایط کنونی برای هنرمندان و پیشکسوتان شرایطی فراهم کرده‌ایم تا در حوزه شهدای مدافع حرم کار کنند. این سهم کوچک خانواده هنر است.» قاسم زارع نیز در این دیدار گفت: «تا زمانی که مملکت چنین سردارهایی دارد گزندی به آن وارد نمی‌شود.» این بازیگر آثار دفاع‌مقدسی خاطرنشان کرد: «سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران همتی کرده تا این خانواده شهدا فکر نکنند فرزندشان فراموش شده‌اند.

 





      

چه کسانی امام حسین را یاری نکردند

  چه کسانی امام حسین را یاری نکردند

مروری تاریخی و مذهبی واقعه عاشورا و یاران امام حسین

از منظر جریان‌شناسی تاریخی، می‌توان طیف‌ها و افراد مختلف زمانه‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام را در سه جریان کلی مورد بررسی قرار داد:

جریان اول

جریان سیدالشهدا علیه‌السلام شامل خود ایشان و یارانی می‌شد که در صحرای کربلا به‌همراه ایشان به شهادت رسیدند؛ افرادی که مبانی بنیادین و مبانی معرفتی خوبی داشتند و مسائل اسلامی را در دوره‌ی خود به‌خوبی درک کرده بودند. این جمع چون با استدلال و اندیشه‌ی صحیح به مسئله‌ی امامت پی برده بودند، دیگر در هر مسئله‌ای با امام حسین علیه‌السلام بحث‌وجدل نمی‌کردند و نگاه او را کامل‌ترین نگاه نسبت به همه‌ی مسائل و نسبت به همه‌ی رجال آن عصر می‌دانستند، زیرا نگاهشان به مسئله‌ی امامت این بود که امام، معصوم از هرگونه خطا و اشتباه است، بی‌هوا و مؤمن راستین است، سخنش سخن خداست و در عین‌حال دشمن‌شناسی قوی و مسلط به مسائل روز و خلاصه حجت است.

در عین‌حال که نگاه و مبانی این افراد سالم بود، آن‌ها عمل صالح و سالم هم داشتند. چون دید و نگاه سالم به‌تنهایی انسان را حفظ نمی‌کند. چه بسیار افرادی که در روز عاشورا به حقانیت امام حسین علیه‌السلام ایمان داشتند، ولی چون شکم‌هایشان از حرام پر بود، از قاتلان ایشان شدند. اما این افراد، هم نگاه و مبانی سالم داشتند، و هم عمل صالح.

 

جریان دوم

جریان دوم، جریان اموی به رهبری یزید بود که اساس آن برپایه‌ی ظلم و فساد استوار بود. باطل بودن جریانی مثل یزید الان برای ما کاملاً روشن است، اما در آن دوره با همه‌ی فسق‌ و فجورهایش، شفاف نبود. منطق بنی‌امیه، منطق استکبار، منطق تفرعن و منطق قبیله‌ی برتر بود. نیازی به توضیح نیست که این منطق، منطق باطلی است و قدرت‌هایی مثل آمریکا، اسرائیل و انگلیس الان همان منطق بنی‌امیه را دارند و خود را برتر می‌دانند. می‌توان گفت مبانی مدرن غرب، همان نگاه بنی‌امیه است، اما با تئوری‌پردازی قوی‌تر و شیک‌تر. این تفکر باطل است و با فطرت انسانی تعارض دارد و جریان امام حسین در تعارض و تقابل با این جریان بود. تقابل جریان حسینی و اموی با یکدیگر کاملاً روشن است.

 

جریان سوم

اما در میان دو جریان فوق، جریان سومی وجود داشت که توجه به آن اهمیت ویژه‌ای دارد. این جریان، جریان گسترده و بزرگی است که زیاد به آن پرداخته نشده است، ولی واقعاً نیاز به بحث دارد. این جریان، خود به چند دسته‌ی کوچک تقسیم می‌شود. بسیاری از افراد این جریان کسانی بودند که در ظاهر یا حتی در مواردی در باطن، طرفدار و محب سیدالشهدا علیه‌السلام و خیلی مواقع هم همراه اهل‌بیت علیهم‌السلام بودند، اما این حب و ارادت مانند جریان رهروان سیدالشهدا علیه‌السلام حب و ارادت تام نبود؛ به‌طوری‌که حاضر نشدند با نهضت عاشورا همراهی کنند. البته هر قسم از این جریان به یک دلیلی که ذکر خواهد شد، حاضر نبودند هزینه‌ی قیام در کنار امام حسین علیه‌السلام را بپردازند.

قسم اول از این جریان افرادی هستند که در رکاب اهل‌بیت حرکت می‌کردند، اما به‌دنبال منافع مالی و دنیوی خود بودند. به‌هرحال ائمه‌ی اطهار علیه‌السلام به‌دنبال برپایی حکومت بودند، جایگاه و اعتباری در عالم و روزگار خود داشتند و عده‌ای می‌خواستند از این موقعیت برای خود دکانی باز کنند، دم‌ و دستگاه درست کنند و به نان‌ونوایی برسند. بخشی از مردم کوفه و بصره را در آن زمان می‌توان جزء این گروه نام برد. یکی از چهره‌های برجسته‌ی این دسته، احنف‌ بن ‌قیس، یکی از سران قبایل بصره است که در جنگ صفین همراه امام علی علیه‌السلام بود، ولی وقتی امام حسین علیه‌السلام در مسیر حرکت به‌سوی کربلا طی نامه‌ای از او کمک خواست، گفت: «قد جرّبنا آل أبی الحسن فلم نجد عندهم إیالة ولا جمعا للمال ولا مکیدة فی الحرب» : «ما فرزندان اباالحسن را آزموده‌ایم. در نزد این‌ها از توانایی حکومت کردن، جمع‌آوری مال و ثروت و حیله و مکر در جنگ خبری نیست.»

وی با این جمله راز همراهی گذشته‌اش با اهل‌بیت علیهم‌السلام را فاش کرد، زیرا گفت من بارها خاندان علی علیه‌السلام را درک کرده‌ام، کنار آن‌ها که باشی، نه پول و ثروتی نصیبت می‌شود و نه پست و مقامی و نه در جنگ‌ها اهل نیرنگ هستند. پس قسم اول از این جریان به‌دنبال منافع مالی و دنیوی بودند و هر جبهه‌ای که این مسائل در آن تأمین می‌شد، به آن می‌پرداختند.

قسم دوم از این جریان که از امام فاصله گرفتند، افرادی بودند که در ظاهر خود را محب و ارادتمند به اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌نمایاندند، اما در واقع ارادتی به آنان نداشتند و ابراز ارادتشان فقط یک ظاهرسازی بود؛ یکی از افرادی که می‌توان برای این قسم نام برد، عبدالله‌ بن ‌عمر است. زمانی که سیدالشهدا علیه‌السلام از مدینه به‌سوی مکه در حرکت بود، نزد امام رفت و گریه شدیدی کرد و از دشمنی یزیدیان با اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و بیعت مردم با یزید گفت. آن‌گاه امام علیه‌السلام را به صلح و بیعت دعوت نمود و عازم مدینه شد.

بعضی شاید درباره‌ی وی بگویند که ایشان فردی فقیه، عابد، زاهد و مقدس، اما قدری ساده‌اندیش و بی‌بصیرت بوده و به همین دلیل سیدالشهدا علیه‌السلام را یاری نکرده است، ‌ اما شواهد تاریخی چیز دیگری را نشان می‌دهد. همین عبدالله‌بن‌عمر در دوره‌ی قبل از سیدالشهدا علیه‌السلام، با امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بیعت نمی‌کند و می‌گوید دلیل اینکه من با شما بیعت نمی‌کنم این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز می‌خوانند می‌جنگی و لذا شک دارم که با تو بیعت کنم. اما همین فرد با حجاج‌ بن ‌یوسف که فردی خونریز و سفاک بود، بیعت می‌کند.

جالب این است زمانی که برای بیعت با حجاج می‌رود، حجاج می‌گوید دست من بند است، با پای من بیعت کن و می‌رود با پای حجاج بیعت می‌کند. حجاج‌بن‌یوسف شخصی سفاک است که طی بیست سال فرمانروایی خود، غیر از کسانی که در جنگ‌ها کشت، دوازده هزار نفر را بعد از دستگیری زیر شکنجه به قتل رساند، هنگامی که به درک واصل شد پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندانش محبوس بودند که از این تعداد شانزده هزار نفر بدون لباس و عریان به سر می‌بردند. وی زنان و مردان را یکجا و در زندان‌های بی‌سقف حبس می‌کرد؛ به‌طوری‌که از گرمای تابستان و سرمای زمستان در امان نبودند. بعد عبدالله‌بن‌عمر با چنین آدمی بیعت می‌کند و در زمان بیعت کردن با وی می‌گوید که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم شنیدم که فرمودند: «من مات و لا إمام له مات میته جاهلیه»؛ هرکس بمیرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.» حجاج هم دراز کشیده بود و گفت با پای من بیعت کن و عبدالله‌بن‌عمر با پای وی بیعت کرد.

دسته‌ی سوم از کسانی که در جریان قیام سیدالشهدا علیه‌السلام گوشه‌گیری کردند و با آن حضرت همراه نشدند، نه مشکل طمع مال داشتند و نه مشکل بیماردلی؛ یعنی انسان‌های بدی نبودند، اما به‌خاطر ضعف تحلیل و ضعف مبانی دینی‌شان اهل شک بودند و در مواقع حساس نمی‌توانستند تصمیم درست را بگیرند. افرادی مانند سلیمان‌بن‌صرد خزاعی از این دست به‌شمار می‌آیند. او آدم خوبی بود، اما به‌علت معرفت ناقص به امام حسین علیه‌السلام، ضعف تحلیل و فقدان بصیرت، از قافله‌ی عاشورا دور ماند. وی حتی به امام حسین علیه‌السلام نامه نوشت و ایشان را برای قیام به کوفه دعوت کرد. در نامه‌ی او و برخی از بزرگان شیعه‌ی کوفه چنین آمده است: «ما پیشوایی نداریم. ‌ نزد ما بیا تا که شاید خدا به‌واسطه‌ی شما ما را بر محور حق گرد آورد. نعمان‌بن‌بشیر در قصر حکومتی لانه کرده، ولی ما روز جمعه با او نماز نمی‌گزاریم و برای نماز عید همراهش از شهر خارج نمی‌شویم. اگر بفهمیم شما نزد ما می‌آیی، او را از شهر [کوفه] بیرون می‌کنیم و به شام برمی‌گردانیم.»

اما او روز عاشورا به یاری امام نیامد، درحالی‌که می‌دانست سیدالشهدا برحق است و یزید از ریشه فاسد است، اما شک کرد و نیامد. بعد همین سلیمان‌بن‌صرد بعد از عاشورا گفت که ما خودمان امام حسین علیه‌السلام را دعوت کردیم و ایشان مهمان ما بودند، ولی به‌خاطر عدم یاری ما به شهادت رسیدند. حالا باید برویم کشته شویم، شهید شویم تا پاک شویم و به‌همین دلیل فرمانده‌ی قیام توابین شد و طی سخنرانی‌اش گفت: «ما در انتظار آمدن خاندان پیامبرمان بودیم و به آن‌ها وعده‌ی یاری می‌دادیم و به آمدن ترغیب‌شان می‌کردیم، ولی وقتی آمدند، در یاری‌شان سستی کرده، دورویی کردیم و تماشاچی شدیم و منتظر ماندیم ببینیم چه می‌شود تا اینکه فرزند پیامبرمان و باقی‌مانده‌ی و شیره‌ی ‌جان و گوشت و خون پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم نزد ما کشته شد.» سپس به مردم گفت: «به‌پا خیزید که خدایتان خشمگین است. نزد همسرانتان و فرزندانتان بازنگردید تا خدا از شما راضی شود و گمان نمی‌کنم خدا راضی شود مگر اینکه قاتلانش را بکشید یا کشته شوید. از مرگ نترسید والله اگر از مرگ بهراسید، ذلیل می‌شوید.»

وقتی شخصیت سلیمان‌بن‌صرد را در زمان امیرالمؤمنین پیگیری می‌کنیم، می‌بینیم که حضرت برای جنگ جمل از کوفه نیرو درخواست کرده بود، ولی سلیمان نیامده بود. بعد از جنگ جمل، وقتی امام علی علیه‌السلام از بصره وارد کوفه شدند، سلیمان‌بن‌صرد خزاعی هم به دیدن حضرت آمدند، چون که از بزرگان کوفه محسوب می‌شد. وقتی خدمت امام علی علیه‌السلام رسید، حضرت او را سرزنش کرد که چرا به جنگ جمل نیامدی؟ سلیمان بهانه‌هایی آورد، اما حضرت علی علیه‌السلام نپذیرفتند و به او فرمود: «تو دچار تردید شده‌ای و منتظر ماندی و نیرنگ به کار بردی، درحالی‌که نزد من از مورد اطمینان‌ترین افراد بوده‌ای؛ چه چیز تو را واداشت تا از اهل‌بیت پیامبرت دست برداری؟» شخصیت سلیمان‌بن‌صرد به‌گونه‌ای بود که در کارها ثبات‌قدم نداشت، شک می‌کرد و دوباره تصمیم می‌گرفت. ابن‌سعد در کتاب «الطبقات‌الکبری» درباره‌ی سلیمان می‌نویسد: «کان کثیر الشک و الوقوف»؛ یعنی شخصیتش به‌گونه‌ای بود که خیلی در کارها تردید به دل راه می‌داد و توقف می‌کرد.

قسم چهارم شامل افرادی می‌شود که بررسی زندگی‌شان واقعاً برای امروز عبرت‌آموز است. این افراد حقیقتاً طرفدار امام حسین علیه‌السلام بودند. نه مشکل بیماردلی داشتند و اهل فساد بودند، نه نفاق و تردیدهای ناروا، و از جنگ و جبهه و جهاد هم نمی‌ترسیدند، اما نگاهشان به مسئله‌ی امامت مانند اصحاب سیدالشهدا علیه‌السلام نبود و آن معرفت عمیق و صحیح را به مسئله‌ی امامت و شخص امام حسین علیه‌السلام نداشتند، آن‌ها فکر می‌کردند همان‌گونه که خود امام گاه‌وبیگاه در اقداماتش با آنان مشورت می‌کند؛ همچنان که می‌توانند به امام مشورت بدهند، در برابر تصمیم امام هم می‌توانند تصمیم دیگری بگیرند، و خط برگزیده‌ی امام را اشتباه بشمارند و خط دیگری را که به نظرشان درست‌تر است؛ انتخاب کنند. آن‌ها در قضیه‌‌ی عاشورا معتقد بودند مبارزه‌ی نظامی با یزید کاری نادرست و بی‌ثمر است، زیرا کوفیان به امام علیه‌السلام وفا نمی‌کنند و امام در برابر یزید شکست می‌خورد و به شهادت می‌رسد. بنابراین طبق تحلیل خودشان به این نتیجه رسیدند که قیام امام حسین علیه‌السلام فایده‌ای ندارد. ازاین‌رو از همراهی با امام خودداری کردند.

این نگاه تعامل حتی به افراد خاندان بنی‌هاشم و اقوام سیدالشهدا علیه‌السلام هم سرایت کرده بود. نظر این افراد از نظر تحلیلی این بود که امام حسین علیه‌السلام می‌روند، جان خود را از دست می‌دهند و به نتیجه‌ای هم نمی‌رسند. امام حسین علیه‌السلام برای آن‌ها طی نامه‌ای نوشت: «فَأِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اُسْتُشْهِدَ وَمَنْ لَمْ یلْحَقْ بِی لَمْ یدْرِک الْفَتْحَ»؛ هرکس به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکس به من ملحق نشود، به فتح و پیروزی نخواهد رسید.

ابن ‌جعفر که خودش از بزرگان بنی‌هاشم و اقوام امام حسین علیه‌السلام است، جزء همین دسته قرار می‌گیرد. حتی در ماجرای کربلا فرزند خودش را تقدیم امام حسین علیه‌السلام می‌کند و فرزندش در ماجرای کربلا به شهادت می‌رسد، ولی خودش نمی‌رود و به حضرت می‌گوید که جنگ با یزید عواقب سوئی دارد و به نتیجه نمی‌رسد و ضربه می‌خوریم. بهتر است با تعامل و ادبیات نرم با این‌ها برخورد کنیم. به امام حسین علیه‌السلام می‌گوید: «از مکه خارج نشو. من از کاری که تو آهنگ انجام آن را کرده‌ای، نگران هستم، ترس دارم خود و خاندانت را به هلاکت بسپاری.» این جملات نشان‌دهنده‌ی این است که ایشان احساس می‌کند یک فهم مستقلی در مقابل فهم امام حسین علیه‌السلام می‌تواند داشته باشد.

یک سؤال بزرگ در اینجا پیش می‌آید که چگونه فردی مانند ابن‌جعفر که فرزند جعفر طیار، صحابه‌ی بزرگ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و پسرعموی سیدالشهدا علیه‌السلام است، با آن عظمت و بزرگی به این روز می‌افتد؟ تحقیق و بررسی که می‌کنیم، می‌بینیم این فرد انسانی بخشنده، اهل کمک، باسخاوت و انسانی خوش‌نام بوده است، اما گاهی مبتلا به بی‌پولی می‌شد. به تعبیر امروزی، در سبک زندگی‌اش اهل قناعت نبود و زندگی پرخرجی داشت. معاویه از همین مشکل و روحیه‌ی او استفاده کرد. او روی شخصیت ابن‌جعفر کار کرد و پول به او می‌داد. یک میلیون درهم برای وی مقرری تعیین کرد و یزید هم که آمد این یک میلیون درهم را به دو میلیون درهم تبدیل کرد. معاویه مدعی بود به هیچ‌یک از بنی‌امیه به‌اندازه‌ای که به پسر جعفر طیار کمک مالی کرده، کمک نکرده است. البته فرزند جعفر این مبلغ را صرف کنز و تجملات نمی‌کرد، بلکه انفاق هم می‌کرد. به‌هرحال این کار زمینه‌ی مراوداتش با معاویه را زیاد کرد، حتی آن‌قدر مراوداتش با بنی‌امیه زیاد شد که یک‌بار معاویه دختر وی را برای یزید خواستگاری کرد. او هم می‌خواست به این ازدواج رضایت بدهد، ولی امام حسین علیه‌السلام جلویش را گرفت و به وی فرمود: حالا دیگر کارت به‌جایی رسیده که می‌خواهی به این‌ها (بنی‌امیه) زن بدهی؟ این‌ها که خون بنی‌هاشم از شمشیرهایشان می‌چکد. بعد ابن‌جعفر در جواب سیدالشهدا علیه‌السلام گفت چه‌کار کنم، بدهی دارم و در سایه‌ی این ازدواج، مالی به من می‌رسد.

طرح معاویه این بود که با توجه به موقعیت جعفر طیار در خاندان، خانواده‌اش را در مقابل خانواده‌ی علی علیه‌السلام به‌عنوان رقیب مطرح کند. هدفش از بزرگ جلوه دادن فرزند جعفر کاستن منزلت فرزندان علی علیه‌السلام بوده است؛ چنان‌که یک‌بار به او گفت: «چقدر حسن و حسین را بزرگ می‌شماری؟ درحالی‌که آن‌ها بهتر از تو نیستند، پدرشان نیز از پدر تو بهتر نیست و اگر فاطمه دختر پیامبر نبود، می‌گفتم مادرت اسماء نیز از او کمتر نیست»؛ گرچه او به معاویه گفت به‌خدا این‌ دو و پدرشان بهتر از من هستند. ولی اگر کید معاویه و خدعه‌ی او خوب برایش جا افتاده بود، می‌بایست به معاویه تودهنی محکم‌تری بزند، لکن ظاهراً به این نتیجه رسیده بود که با امویان باید با ادبیات ملایم گفت‌وگو کرد.

کسانی مانند محمدابن‌حنفیه و ابن‌جعفر و ابن‌عباس به‌خاطر ارادت قلبی و رابطه‌ی فامیلی‌ای که با سیدالشهدا علیه‌السلام داشتند، اگر کسی نزد آن‌ها با سیدالشهدا علیه‌السلام می‌جنگید، آن‌ها قطعاً به کمک حضرت می‌آمدند، ولی چون اساس حرکت را درست نمی‌دانستند، آن‌قدر پای کار امام نبودند که به‌همراه ایشان از شهری به شهر دیگر بروند. این موضوع نشان می‌دهد که انقلابی بودن و پای یک نهضت بودن، خودش مراتبی دارد و امثال ابن‌جعفر به‌خاطر ضعف تئوریک و روحیه‌ی سازش، فقط حداقلی از این روحیه را داشتند.

یکی دیگر از مصادیق دسته‌ی چهارم، ابن‌عباس است. او نیز آرام‌آرام محاسباتش نسبت به بنی‌امیه عوض شد؛ یعنی مبارزه‌ی مسلحانه با آنان را در آن شرایط سزاوار نمی‌دانست. زمینه‌های اشتباه محاسباتی جناب عبدالله‌بن‌عباس موجب شد که بنی‌امیه همچنان به او امیدوار باشند و سعی کنند از طریق او در اراده‌ی اهل‌بیت علیهم‌السلام در مبارزه با ظلم و استکبار امویان، اخلال ایجاد کنند.

امروز هم جریان استکبار یکی از مدل‌های نفوذش این‌گونه است. نگاه و مبانی امروز رهبر معظم انقلاب نسبت به موضوع نفوذ، برگرفته از نگاه سیدالشهدا علیه‌السلام است، زیرا تاریخ دوره‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام را که پیگیری کنیم، می‌بینیم همان نگاهی است که سیدالشهدا علیه‌السلام نسبت به مواجهه با استکبار داشته‌اند. دشمنی آمریکا با ما، دشمنی با جمهوری اسلامی به‌عنوان یک کشور و حضرت امام و مقام معظم رهبری به‌عنوان یک شخص نیست، بلکه دشمنی با انقلاب اسلامی و حتی به‌طور کلی‌تر، با اسلام است.

اساساً بنی‌امیه با آمریکا و اسرائیل از جهات متعددی شباهت دارند. انگار ماهیت مشترکی در تاریخ دارند. همه زیاده‌خواه هستند، انحصارطلب‌اند، می‌خواهند همه‌ی عالم را زیر سلطه‌ی خود و حزب خود داشته باشند، نه‌تنها با شیعه و شیعیان، بلکه با اسلام و انقلاب اسلامی دشمنی دارند، درصدد نابودی اسلام هستند، می‌خواهند فرهنگ و سبک زندگی مردم همان‌گونه‌ای باشد که آن‌ها می‌خواهند، برای مردم اهمیت قائل نیستند، به‌راحتی به حقوق مردم تجاوز می‌کنند، مردم را برده‌ی خود می‌پندارند و از قتل‌وغارتشان هیچ باکی ندارند و برنامه‌ریز، زیرک، تشکیلاتی و حزبی عمل می‌کنند. در این میان، تنها کسانی تا آخر در مسیر حق می‌مانند که تابع بی‌چون‌وچرای «ولی زمانه» باشند و رفتار و گفتار خود را با وی مطابقت دهند.

 

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی.

 





      

قلب ناپاکم مرا از کربلا محروم کرد23





      

دوره نگارش قرآن پس از رحلت را از اهتمام شخصیتى چون على بن ابى‏طالب(ع) بدین کار، آغاز مى‏کنیم. على(ع) که بزرگ‏ترین شخصیت پس از پیامبر اکرم(ص) و در همه صحنه‏ها پیشتاز و پیشگام بود و از آغاز نزول وحى سایه به سایه در خدمت پیامبر(ص) کتابت وحى را نیز به طور مداوم بر عهده داشت، در واپسین روزهاى حیات پربرکت رسول گرامى اسلام، از جانب آن حضرت مامور به جمع‏آورى قرآن گردید.

ابن مسعود، که خود صحابى بزرگ پیامبر بود، گفت: «احدى را چون على بن ابى‏طالب(ع) آشناتر به قراءت قرآن ندیدم.» (1)

ابوبکر حضرمى از امام صادق(ع) روایت کرده است که پیامبر به على(ع) فرمود:

یا علی، القرآن خلف فراشی فی المصحف والقراطیس، فخذوه واجمعوه ولاتضیعوه کما ضیعت الیهود التوراة;

اى على! این قرآن در کنار بستر من، میان صحیفه‏ها و حریر و کاغذها قرار دارد، قرآن را جمع کنید و آن را آن‏گونه که یهودیان، تورات خود را از بین بردند، ضایع نکنید (2) .

و این‏گونه بود که على بن ابى‏طالب پس از رحلت پیامبر(ص) مهم‏ترین وظیفه خویش را جمع‏آورى قرآن قرار داد.

پس از رحلت پیغمبر اکرم، على(ع) که به نص قطعى و تصدیق پیامبر اکرم(ص) از همه مردم به قرآن مجید آشناتر بود، در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجید را به ترتیب نزول در یک مصحف جمع فرمود و هنوز شش‏ماه از رحلت نگذشته بود که فراغت‏یافت و مصحفى را که نوشته بود به شترى بار کرده نزد مردم آورد و به آنان نشان داد (3) .

از ابن عباس در ذیل آیه لاتحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه وقرآنه نقل‏شده که على بن ابى طالب پس از مرگ پیامبر(ص) قرآن را به مدت شش‏ماه جمع‏آورى نمود (4) .

ابن سیرین گفته است:

على فرمود: «وقتى پیامبر رحلت کرد، سوگند خوردم که ردایم را جز براى نماز جمعه بر دوش نگیرم تا آن که قرآن را جمع نمایم.» (5)

در خبرهاى ابورافع آمده است که: على به خاطر توصیه پیامبر در زمینه جمع‏آورى قرآن، قرآن را در جامه‏اى پیچید و به منزل خویش برد. پس از آن که پیامبر رحلت نمود، در خانه نشست و قرآن را، همان گونه که خدا نازل کرده بود، تالیف نمود. على به این کار، آگاه بود (6) .

محمد بن سیرین از عکرمه نقل کرده است که: پس از بیعت مردم با ابوبکر، على‏بن ابى طالب در خانه نشست. به ابوبکر گزارش دادند که او از بیعت‏با تو کراهت دارد; ابوبکر آن حضرت را خواست و به او گفت: از بیعت‏با من سر باز زدى؟ على(ع) فرمود: «نه به خدا سوگند، دیدم در کتاب خدا چیزهایى افزوده مى‏شود. پس با خود گفتم که جز براى نماز ردا بر دوش نگیرم، تا آن که قرآن را جمع نمایم.» ابوبکر گفت: چه کار شایسته‏اى!

محمد بن سیرین مى‏گوید: از عکرمه پرسیدم آیا دیگران قرآن را به ترتیب نزول تالیف نمودند؟ وى پاسخ داد: «اگر جن و انس جمع گردند تا تالیفى مانند تالیف على ابن ابى طالب داشته باشند، توانایى آن را نخواهند داشت.» (7)

ویژگى‏هاى مصحف على(ع) مصحفى را که على بن ابى‏طالب(ع) جمع‏آورى نمود، نسبت‏به دیگر مصاحفى که قبلا وجود داشت و یا بعدا به وجود آمد از امتیازات فراوانى برخوردار بود. برخى از آنها بدین قرار است:

1. ترتیب سوره‏ها به همان ترتیب نزول، تنظیم گشته بود. سیوطى در الاتقان ضمن بیان این مطلب مى‏گوید: «اولین سوره، اقرا، سپس مدثر، سپس نون، بعد از آن مزمل و به همین ترتیب، تبت، تکویر و... تنظیم شده بودند.»

شیخ مفید نیز در مسایل سرویه، تالیف قرآن على بن ابى‏طالب را به همان ترتیب نزول مى‏داند که سوره مکى بر مدنى و آیه منسوخ بر ناسخ مقدم بوده و هرچیز در جاى خویش قرار داده شده است (8) .

2. قراءت مصحف على بن ابى طالب دقیقا مطابق با قراءت پیامبر(ص) بوده است.

3. این مصحف مشتمل بر اسباب نزول آیات، مکان نزول آیات و نیز اشخاصى که در شان آنها آیات نازل گشته‏اند، بوده است.

4. جوانب کلى آیات به گونه‏اى که آیه، محدود و مختص به زمان یا مکان یا شخص خاصى نگردد، در این مصحف روشن شده است (9) .

سرنوشت مصحف على بن ابى طالب(ع) در روایات شیعه آمده است:

على بن ابى‏طالب(ع) پس از جمع‏آورى قرآن، آن را نزد مردم که در مسجد جمع بودند آورد و پس از آن که قرآن را در میان آنان قرار داد، چنین فرمود: پیامبر فرمود: من در میان شما چیزى را به جاى مى‏گذارم که اگر به آن تمسک نمایید هرگز گمراه نگردید; کتاب خدا و عترت (اهل بیت) من. آن‏گاه على(ع) خطاب به آنان گفت: «این کتاب است و من هم عترتم.» در این هنگام شخصى برخاست و گفت: اگر نزد تو قرآنى است، پیش ما نیز قرآنى همانند اوست. ما را نیازى به کتاب و عترت نیست. آن حضرت پس از آن که حجت را بر آنان تمام کرد کتاب را برداشت و برگشت (10) .

در مورد سرنوشت این مصحف، بعضى بر این عقیده‏اند که به عنوان میراثى نزد امامان است و از امامى به امام دیگر مى‏رسد.

در روایتى طلحه از على(ع) در مورد مصحفش و این که پس از خود به چه کسى آن را واگذار مى‏کند، سؤال مى‏نماید. على(ع) مى‏گوید: مصحف خود را به همان کسى که پیامبر به من دستور داده مى‏دهم، به فرزندم حسن که پس از من وصى من و از همه به من اولى است. فرزندم حسن مصحف را به فرزند دیگرم حسین مى‏دهد و پس از او در دست فرزندان حسین(ع) یکى پس از دیگرى قرار خواهد گرفت... (11) .

و اما قرآن‏ها یا نسخه‏هایى از قرآن که منسوب به على بن ابى طالب(ع) است و در بعضى از موزه‏ها و کتابخانه‏ها موجود است، به عقیده برخى از محققان نمى‏توانند از نظر تاریخى و شواهد و قراین، متعلق به آن حضرت باشند (12) .

گزیده مطالب 1. به اتفاق شیعه و سنى اولین کسى که پس از رحلت پیامبر اکرم به دستور آن حضرت اقدام به جمع‏آورى مصحف نمود، على بن ابى طالب(ع) بود.

2. مصحف على بن ابى‏طالب داراى امتیازاتى نظیر تنظیم ترتیب سوره‏ها به همان ترتیب نزول، اسباب نزول، مکان نزول و جوانب کلى آیات بوده است.

3. این مصحف به عنوان میراثى نزد امامان قرار گرفته و از امامى به امام دیگر منتقل شده است.

پى‏نوشتها 1. بحار الانوار، ج‏89، ص‏53.

2. همان، ص‏48; زنجانى، تاریخ القرآن، ص‏44.

3. قرآن در اسلام، ص‏191.

4. بحار الانوار، ج‏89، ص‏51.

5. الاتقان، ج‏1، ص‏183.

6. بحار الانوار، ج‏89، ص‏52.

7. الاتقان، ج‏1، ص‏183، نوع 18; زنجانى، تاریخ القرآن، ص‏48; و ر.ک: بحار الانوار، ج‏89، ص‏40.

8. بحار الانوار، ج‏89، ص‏74.

9. ر.ک: التمهید، ج‏1، ص‏228 و 29.

10. بحار الانوار، ج‏89، ص‏40 و 52.

11. همان، ص‏42.

12. ر.ک: سید محمد باقر حجتى، تاریخ قرآن، ص‏413-418.

درسنامه علوم قرآنى صفحه 162

حسین جوان آراسته

 





      

 

جهاد و شهادت شجاعت از اوصاف پسندیده انسان است که بین ترس و تهور قرار دارد.ترس حذر بى جا و گریز از مسؤولیت و خطر است که انسان ضعیف النفس به آن گرفتار مى‏باشد.تهور رعایت مسائل امنیتى نکردن و بى باکانه خود را به خطر افکندن است.همان‏گونه که ترس بى‏جا انسان را زمین گیر نموده و باعث مى‏شود که از تعالى و رشد محروم بماند.تهور نیز موجب نابودى و هدر رفتن نیرو و جان و مال بدون نتیجه مطلوب مى‏گردد.

با توضیح این دو نکته مفهوم شجاعت‏بهتر آشکار مى‏گردد،که شجاعت عبارت است از روحیه‏اى که انسان در موارد خطر،به استقبال خطر برود و با روحیه خطر پذیرى ارزش‏هاى الهى و انسانى را جلوه گر نماید.بدین سان معلوم مى‏شود که در بهره‏ورى از شجاعت افزون بر روحیه سلحشورى و خطر پذیرى،باید بهره‏ورى از این روحیه در تبلور ارزش‏ها سویه گیرد.تنها وجود روحیه شجاع و جسور ارزش و تعالى نیست.بلکه اگر کسى از این روحیه صحیح بهره‏ورى نمود ستایش دارد.بر این اساس گر چه بسیارى از افراد شجاع و جسورند،لیکن چون از این نعمت در جهت قتل و غارت وایجاد ارعاب بین دیگران بهره‏ورند،شجاعت آنان نه تنها ارزش نمى‏تواند باشد،بلکه نوع این مسائل ضد ارزش‏اند.

در شجاعت على علیه السلام هر دو ویژگى آشکار است،هم شجاعت و روحیه خطر پذیرى در حد فوق تصور بشرى است،و هم بهره‏ورى از این روحیه مورد توجه مى‏باشد،که امام علیه السلام شجاعت‏خویش را صرف اعلاى ارزش‏هاى الهى مى‏نماید.شجاعت امام براى مقابله با سردمداران کفر و مظاهر فساد است.در میدان نبرد با کفر و توطئه شجاع است.اگر شمشیر على ستایش آسمانى دارد که:لا سیف الا ذو الفقار. (1) به خاطر این است که خون سران کفر و نفاق از آن مى‏چکد. اگر ضربه على برتر از ارزش عبادت جن و انس است:لضربة على یوم الخندق خیر من عبادة الثقلین (2) . به لحاظ این است که این شمشیر سیراب از خون کفار و منافقین است.شجاعت على در جهاد اسلام تبلور یافته است.جهاد اسلام علیه سران کفر و نفاق است.آنان که هم خود گمراه و هم رهبران گمراهى دیگران مى‏باشند،که قرآن در مورد اینها اجازه هلاکت نابودى مى‏دهد که مانع شکوفایى راه فطرت و توحید دیگران هم هستند:(فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم.) (3) «سردمداران کفر را که به هیچ پیمانى وفادار نیستند به قتل رسانید».

بدین لحاظ آنچه به شجاعت على علیه السلام ارزش مى‏دهد بهره‏ورى از این روحیه است که در چه راهى صرف شده است.شجاعت فوق العاده امام علیه السلام زبانزد دوست و دشمن است،که دشمن از نام و هیبت على در هراس است.

توضیح برخى موارد هر دو نکته،به ویژه محور دوم را بهتر شفاف مى‏سازد.

کاربرد ذو الفقار على در دو برهه شمشیر به کار گرفت.همان شمشیرى که بر هر کس فرود آمد وى را روانه جهنم نمود.یک برهه در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله برهه دوم در عهد زمامدارى خویش.در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله حدود هشتاد مورد غزوه و سریه رخ داده است.در تمام جنگ‏هایى که رسول الله صلى الله علیه و آله شرکت داشتند على علیه السلام همواره در خط مقدم جبهه حماسه مى‏آفرید.از هیچ جنگى(به جز تبوک)غایب نبود. (4) و در تمام جنگ‏ها نقش اول را به عهده على بود که دو مهم را تامین مى‏نمود یکى نبرد با دشمن،دیگرى حراست از رسول الله صلى الله علیه و آله در میدان نبرد.

در اولین جنگ مهم بدر در سال دوم هجرى که حدود هفتاد نفر (5) از سران و قهرمانان کفار قریش به قتل رسیدند و تا قیامت هواداران کفر را داغدار نمود،بسیارى از سران کفر به دست على به هلاکت رسیدند.على در کشتن سى و پنج نفر دخیل بود. (6) از جمله افرادى که به دست على به هلاکت رسیدند عتبه جد مادرى معاویه و ولید بن عتبه دایى معاویه و حنظله بن ابو سفیان برادر معاویه مى‏باشد.در هنگامى که معاویه در نامه خود به على علیه السلام وى را متهم به ترس از جنگ کرد،حضرت در جواب معاویه نگاشت:معاویه،آن شمشیرى که با آن جد و دایى و برادرت را به قتل رساندم هنوز در نزد من است:و عندى السیف الذى اعضضته بجدک و خالک و اخیک. (7) .

در جنگ احد که بعد از حمله اول همه مسلمانان فرار کردند و رسول الله صلى الله علیه و آله با چند نفر از جمله على بن ابى‏طالب تنها ماندند.بیش از ده نفراز کفار از جمله پرچم‏دار آنان طلحه بن ابى طلحه و فرزندش ابا سعید و برادرانش خالد و مخلد به دست على کشته شدند. (8) وى وقتى به میدان آمد خطاب به لشکر اسلام گفت:شما معتقدید که هر کس را شمشیر شما بکشد به آتش مى‏رود و هر کس را شمشیر ما بکشد به بهشت وارد مى‏شود آیا کسى جرات مبارزه با من را دارد. آنگاه على علیه السلام به میدان آمد و در درگیرى شدید وى را به قتل رساند و پرچم و پرچمدار کفر را سرنگون نمود. (9) .

در هنگام فرار مسلمانان از جبهه که رسول الله صلى الله علیه و آله و على و چند نفر دیگر در میدان احد تنها ماندند،مجاهدت و شجاعت امام علیه السلام حماسه آفرید.در حالى که زخم‏هاى متعدد بر جان خریده بود(نود جراحت و زخم (10) شجاعانه ایستاد از جان رسول الله صلى الله علیه و اله که سخت در خطر بود حراست کرد.شجاعت على این ارزش را پدید آورد که هاتف غیبى ندا داد شمشیرى همانند ذو الفقار و جوان مردى همانند على وجود ندارد:لا سیف الا ذو الفقار و لا فتى الا على. (11) شجاعتى و سلحشورى که در حراست از امنیت رسول الله صلى الله علیه و آله و کیان اسلام به کار گرفته مى‏شود این چنین ستایش دارد.

در جنگ احزاب در سال پنجم که مدتى طول کشید و خطر به صورت جدى مدینه را تهدید مى‏کرد،قهرمانان و یلانى همانند عمرو بن عبدود و فرزندش و عده دیگر با شمشیر على علیه السلام به هلاکت رسیدند. (12) هنگامى که دلاور عرب‏«عمرو»از خندق عبور کرد احدى جرات مقابله با وى را نداشت.چندین نوبت رسول الله صلى الله علیه و آله از اصحاب تقاضا نمود که کدام یک از شما به جنگ عمرو مى‏روید،تنها على علیه السلام اعلان آمادگى کرد. (13) و هنگامى که این دوبرابر یکدیگر قرار گرفتند فرمود:برز الایمان کله مع الشرک(الکفر)کله (14) .«تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفته است.»هنگامى که على علیه السلام عمرو را از پاى در آورد در ستایش این شجاعت و شمشیر،رسول الله صلى الله علیه و آله چنین اظهار داشتند:لضربة على خیر من عبادة الثقلین. (15) «ارزش ضربت على از عبادت دو طایفه جن و انس برتر است.»که این ارزش به لحاظ این است که ارزش‏هاى الهى را استقرار بخشیده دین را جاوید ساخت.

ارزش این ضربت‏به لحاظ اهمیت آن است زیرا قبل از فرود آمدن این شمشیر رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند کفر در برابر ایمان قرار گرفته است،که پیروزى على علیه السلام یعنى پیروزى ایمان و پیروزى عمرو یعنى پیروزى کفر.این شمشیر از آن جهت ارزش و ستایش دارد که سردمدار کفر را از پاى در آورده،و اسلام را از خطر رهانیده است.تنها به خاطر خلوص نیت‏حضرت نیست. زیرا که امام در همه رفتارش و در همه شمشیرهایش خلوص داشت،لیکن از هیچ شمشیرى به این عظمت‏ستایش نشده است.

این شمشیر دو ویژگى که به آن اشاره شد در بر دارد یکى شجاعت و عظمت فردى که توان مقابله، دلاورى مانند عمرو را پیدا کرده است.دیگر این که هدف بزرگى را تامین نموده است.شمشیر بر فرق کفر فرود آمده،ریشه کفر را قطع کرده است.شمشیر پرچم حق را برافراشته است.ستایش از این شمشیر ستایش از این ارزش‏هاست.نه از کشتن و خونریزى.

در جنگ خیبر که در سال هفتم هجرى رخ داد،بعد از این که برخى براى مقابله با یهود خیبر رفته، عقب نشینى نمودند.رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند:فردا پرچم به دست کسى خواهم داد که فتح و پیروزى به دست او انجام خواهدگرفت و خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.کسى که هرگز پشت‏به جبهه نمى‏کند:«لا عطین الرایة غدا رجلا یحب الله و یحب رسوله و یحبه الله و رسوله کرارا غیر فرار.» (16) فرداى آن روز همه منتظر بودند ببینند این فرد کیست.رسول الله صلى الله علیه و آله على را صدا کردند و پرچم را به دست وى دادند.على مرحب خیبرى،سردمدار و قهرمان یهود را به خاک ذلت نشاند و خیبر را فتح کرد و یهود عنود را براى همیشه داغدار نمود.على در خیبر با دست‏ید اللهى از جا کنده شد،خود در این باره ابراز مى‏دارد:و الله ما قلعت‏باب خیبر بقوة جسمانیة بل بقوة رحمانیة. (17)

این شرح کوتاهى از شجاعت‏هاى امام علیه السلام در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله مى‏باشد که البته شجاعت‏حضرت در تمام جنگ‏ها و سختى جلوه‏گر است،لیکن به همین مقدار اکتفا مى‏شود.اما شرح شجاعت و دلیرى حضرت در زمان خودش در جنگ با گروهک‏هاى مخالف ناکثین و قاسطین و مارقین در بخش چهارم خواهد آمد.با بیان این نکات فرمایش حضرت بهتر آشکار مى‏شود که در معرفى خویش فرمود:اگر تمام عرب رو درروى من قرار گیرند من هرگز شت‏به جنگ نخواهم نمود:لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها. (18)

و یا مى‏فرماید من سینه دلاوران عرب را به خاک نشاندم:انا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب و کسرت نواجم القرون ربیعة و مضر.«من در کوچکى سینه‏هاى عرب را به خاک ذلت نشاند و بزرگان ربیعة و مضر را شکستم.»منظور از«مضر»بزرگان قبایل عرب در جنگ‏هاى عهد رسول الله صلى الله علیه و آله مى‏باشد.و منظور از ربیعه بزرگان قبایل در جنگ‏هاى جمل و صفین و نهروان است. (19)

شجاعت و سلحشورى على آن مقدار آشکار بود که خفاشان پست و دشمنان کینه توز و حیله‏گرش هم توان پنهان آن را نداشتند!هم آنان که همانند روبه از مقابل شیر فرار مى‏کردند،که این اعتراف عمرو عاص است که مى‏گوید:هیچ‏گاه کسى را که از برابر على مى‏هراسد و فرار مى‏کند نتوان نکوهش کرد و نیز همین حیله‏گر وقتى خبر شهادت امام را مى‏خواست در نزد معاویه مطرح کند گفت:آن شیرى که دستان خویش را در عراق گسترده بود جانش به سر آمد:ان الاسد المفترش ذارعیه بالعراق لاقى شعوبه.معاویه بعد از شنیدن خبر گفت:به خرگوش‏ها بگویید که بدون هراس و خطر در هر جا هستند بچرند. (20) همان که اعتراف کرد:ما با این که در کنار على بودیم(در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله)از هیبت على جرات سخن گفتن و نگاه کردن به صورت او را نداشتیم! (21) که الفضل ما شهد به العدو.فضیلت و عظمت آنگاه آشکارتر است که دشمن نیز اعتراف کند.

پى‏نوشتها:

1.بحار،ج 20،ص 54.

2.همان،ج 39،ص 2.

3.توبه،12.

4.اسد الغابة،ج 4،ص 105.

5.سیره ابن هشام،ج 3،ص 270.

6.بحار،ج 41،ص 65.

7.نهج البلاغه ابن میثم،ج 2،ص 476.

8.بحار،ج 41،ص 66.

9.همان،ص 82.

10.همان،ج 20،ص 54.

11.همان.

12.بحار،ج 41،ص 66.

13.همان،ج 20،ص 203.

14.همان،ص 215،و ج 39،ص 1.

15.همان،39،ص 2.

16.بحار،ج 21،ص 3.اسد الغابة،ج 4،ص 107.

17.بحار،ج 21،ص 21.

18.نهج البلاغه،نامه 45،ص 418،بحار،ج 41،ص 68.

19.نهج البلاغه ابن میثم،ج 2،ص 273.

20.بحار،ج 41،ص 69.

21.همان،ص 120.

امام على(ع) الگوى زندگى صفحه 64

حبیب الله احمدى

 

 





      

جوانی علی علیه السلام الگویی برای جوانان
- می گویند باید از حضرت علی (ع) الگو بگیریم!‌ اما چگونه؟!... من یک جوان هستم! یک جوان با خصوصیات خاص دوران جوانی! یک جوان با شور و نشاط خاص این دوران که به خنده و تفریح، به شور و احساسات نیاز دارد و به الگویی که مرا به شور آورد!
- با تمام این حرفها، باز هم بهترین الگو برای تو و برای همه،‌مولای متقیان است: و بخصوص جوانی شان!
- جوانی حضرت علی (ع) ؟!
الگو گرفتن یک الگو
- بله ! خود امیرالمؤمنین هم در جوانی شان، الگو داشته اند. الگویشان هم پیامبر بوده است. علی (ع) از شش سالگی همراه و همراز پیامبر و در خانه ایشان زندگی می کرده اند و در همه امور زندگی شان، حتی جزیی ترین مسائل هم به پیامبر اقتدا می نمودند. یعنی خود ایشان هم از یک انسان کامل و والای دیگر، الگو می گرفته اند.

- اما چگونه ؟!
- پیامبر اکرم (ص) و علی (ع) همواره با هم بودند، از هنگام عبادت و خلوت در غار حرا گرفته تا مراحل مختلف دعوت خویشان، دعوت عمومی در خانه خدا و حتی سفرهای تبلیغی پیامبر. علی (ع) همیشه اول صبح به دیدار پیامبر می رفت و آنگاه یکدیگر را شاداب ودر آغوش می کشیدند و احوال هم را می پرسیدند. آندو بزرگوار اوقات زیادی از شبانه روز را در کنار هم به کار و تلاش می پرداختند و گاه علی (ع) خالصانه عرق از پیشانی پیامبر (ص) پاک می کرد و ا یشان نیز صمیمانه از او تشکر می نمود.

علی (ع) خود در این باره می فرمایند : ((پیامبر (ص) مرا در دامن خود پرورید. من کودک بودم، پیامبر مرا چون فرزند خود در آغوش گرمش می فشرد و در استراحتگاه مخصوص خود جای می داد... هرگز نیافت که من دروغی بگویم و در کردار من اشتباهی رخ دهد. من همچون بچه شتری تازه که پیوسته به دنبال مادرش هست، به دنبال او می رفتم. او هر روز نکته های تازه ای از اخلاق را برای من آشکار می ساخت. و مرا فرمان میداد که در خط او حرکت کنم. آن حضرت مدتی از سال در کوه حرا به سر می برد و کسی جز من او را نمی دید... من نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی خوش ودل انگیز نبوت را احساس می کردم.. موقعیتی که من در محضر رسول الله داشتم برای هیچ کس نبود.))

- بسیار خوب!‌ تمام این حرفها درست! اما حضرت علی، پیامبر را می دیده اند، وجودشان را لمس می کرده و به ایشان اقتدا می کرده اند اما من چه؟! من که حضرت علی را نمی بینم، چگونه می توانم از ایشان الگو بگیریم؟!

- تاریخ که روح، افعال و رفتار امیرالمؤمنین را دیده و نقل کرده است. از او استفاده کن! از دیدگان تاریخ!

- آری! مگر تو نمی گفتی الگویی می خواهی که تو را به شور بیاورد. آنچه می تواند یک جوان را به شور بیاورد، دیدن حماسه آفرینی ها و شورمندی های کسی است که به او علاقمند است. حال چه کس دیگری را سراغ داری که به اندازه امیرالمؤمنین ، حماسه آفریده باشد. در همان کودکی که مصادف بود با آغاز بعثت پیامبر، کودکانی که به تحریک مشرکان،‌پیامبر را آزار می دادند و سنگ می پراندند، با شجاعت از اطراف پیامبر دور می کرد. چه کسی ، شب را در بستری پر خطر بجای دیگری،بجای محبوبش خوابیده و از آن شب به عنوان لذتبخش ترین شب عمرش یاد کرده است؟ مگر رشادتهای امیرالمؤمنین را در جنگ بدر نشنیده ای؟! آن هنگام او فقط 25 سال داشته است و به گفته مورخین نیمی از کشته شدگان این جنگ با ضرب شمشیر علی (ع) از پای در آمده بودند. می دانی در جنگ احد زمانیکه علی (ع) 26 سال داشت،انجا که در همان اوائل جنگ پرچمدار9 لشکر دشمن را بهخاک انداخت و بعد هم هنگامی که پیامبر در خطرمحاصره بود پروانه وار به دور آن حضرت می چرخید و از وجود مبارکشان محافظت می کرد همه مردم چه ندایی را از آسمان شنیدند:

))لا فتی الا علی،‌ لا سیف الا ذوالفقار((

)) علی از همه جوانها بهتر است و ذوالفقار او از همه شمشیرها برنده تر((

- اما جنگ خندق و شجاعت بی همتای علی (ع) و داوطلب شدن ایشان جهت مبارزه با عمروبن عبدود یکی از نیرومندترین مردان عرب آری همانجا بود که پیامبر به واسطه اخلاص علی (ع) در این مقابله بی نظیر فرمود :

)) ضربه علی یوم الخندق، افضل من عباده الثقلین((

به راستی که چنین حمله ای در وصف هیچ دلیر مرد دیگری بیان نشده! در آن زمان امیرالمؤمنین 28 سال بیشتر نداشت!

در جنگ خیبر نیز هنگامیکه تمام مردان با تجربه و جنگ دیده سپاه اسلام، شکست خورده بازگشتند، علی (ع) به میدان آمد و با فتح قلعه محکم و مقاوم خیبر آن پیروزی بزرگ را برای اسلام به ارمغان آورد.

به راستی که هیچ جوان دیگری،‌ چنین جوانی پرشور و هیجان انگیزی نداشته است.

همه مردان بزرگ تاریخ بشریت و پیشاپیش همه آنان علی (ع) در دوران جوانی از رموز موفقیت خود بهره برده، راههای پرپیچ و خم آن را با درخشندگی پشت سر نهاده، توانسته اند کارهای بزرگی را به انجام رسانند.

تفریح و شادی علی (ع(

- می دانی ای دوست عزیز: من هم حرفهای تو را می پذیرم. اما جنگ و شور و حماسه فقط بخشی از زندگی انسان است. جیزهای دیگری هم هستند که آدمی باید به آنها هم توجه کند. الگوی کامل، باید در آن زمینه ها هم حرف برای گفتن داشته باشد. اینطور نیست؟

- حتماً همینطور است. و من به تو می گویم که امیرالمؤمنین در آن موارد هم، الگویی قابل قبول و کامل ارایه می دهد. آخر تو درباره زندگی امیرالمؤمنین چه فکر کرده ای؟

فکر می کنی تمام زندگی حضرت علی (ع) در جنگ و عبادت خلاصه شده؟



- یعنی اینطور نبوده است؟!

- نه که نبوده است! حضرت علی (ع)، مردی خوش رو و خندان بوده اند. همیشه تبسم خوش آیندی بر لب داشته اند که دل مؤمنان را شاد می کرده است. ایشان تفریح هم می کرده اند. منتها تفریح در دیدگاه علی (ع) ولگردی و اتلاف وقت یا روز را به شب رساندن نبود.

- پس تفریح علی (ع) چگونه بود ؟

علی (ع) کار را تفریح می دانست.

تفریح او را، مسافرت، کمک به دیگران، تحصیل و تدریس، سرودن، نوشتن، حفظ و قرائت قرآن، مباحثه، نگریستن به طبیعت و ورزش تشکیل می داد. پرداختن به ورزشهای شمشیربازی، پرتاب نیزه، اسب سواری، کشتی، وزنه برداری و شرکت در مسابقات ورزشی هم برای ایشان جنبه تفریح داشته است.

- چقدر جالب بوده است! احتمالاً به دلیل همین دیدگاه امیرالمؤمنین نسبت به تفریح و زندگی بوده است که اگر سرتاسر زندگی شان را مرور کنیم،‌ لحظه ای توقف و سکون در آن نمی یابیم. گویی حتی یک لحظه هم با لحظه قبلی شان مشابه نبوده است. و درست به دلیل همین دیدگاه بود که شوخی و خنده هم در سیره مولای متقیان، شکل دیگری داشت.

- مگر شوخی و خنده علی (ع) چگونه بود؟

امیرالمؤمنین اهل شوخی و مزاح بود، اما نه شوخی های زننده و بی مزه! بلکه مزاح های معنادار و آموزنده!

هرگاه که یکی از یاران و دوستانش را غمگین و گرفته می دید، با شوخی او را خوشحال می کرد تا اندکی از اندوهش کم شود. از همه مهمتر اینکه، شادی علی (ع) هنگامی بود که یک کافر، مسلمان می شد. جنگی به پیروزی ختم می شد، غذایی به فقیر می رساند، دل غمدیده ای را شاد می کرد،‌مشکلی را از کسی مرتفع می کرد و کودک یتیمی را ذوق زده می نمود. نکته دیگر هم این بود که مولای متقیان در شوخی هایش مراقب و محافظ حدود شرعی بود تا حتی به شوخی دروغ نگوید،‌ دل مؤمنی را نشکند یا با زن و دختر نامحرمی، شوخی ننماید.

علی و ارتباط با زنان و دختران

- به طور مثال همین چگونگی ارتباط داشتن با زنها و دخترهای نامحرم در جامعه، یکی از معضلات امروز ما جوانها است. بخاطر اینکه نه الگوی مناسبی در مورد آ‌ن ارائه شده و نه دیدگاه دین در مورد آن به خوبی مشخص و تبیین شده است. تازه، تندروی ها و کج رویهای گروهها و طبقات گوناگون در مرحله عمل را هم به آن اضافه کن.

اگر به سیره امیرالمؤمنین دقت کنی،‌می بینی که حضرت علی (ع) در سنین جوانی با زنان سالخورده اسلام سلام و احوالپرسی می نمود ولی با دختران و زنان جوان نه! حتی سلام هم نمی کرد. در حالیکه پیامبر در همان زمان با زنان و دختران هم سلام و احوالپرسی می کردند. چون زمانی که علی (ع) 20 ساله و درعنفوان جوانی چنین عمل می نمود، پیامبر اکرم (ص) قریب 50 سال از عمر شریفشان می گذشت بنابراین از آنجا که احتمال پیش آمدن گناه دست کم برای طرف مقابل دور از ذهن نبود،‌علی (ع) این تربیت شده مکتب پیامبر به عنوان یک جوان سعی داشت مسائل ارتباطی و حدود بین دختر و پسر یا به عبارتی زن و مرد را مراعات کند. هر چند وجود نازنین آن حضرت مبرا و پاکیزه از هر گونه آلودگی بود.

از طرفی پیامبر سه دختر جوان به نامهای زینب، ام کلثوم و فاطمه در خانه داشتند. حضرت علی (ع) با اینکه از کودکی به این خانه رفت و آمد داشتند،‌ اما در این رفت و آمدها نهایت دقت را به عمل می آوردند. در حالیکه همین علی (ع) در دوران خلافتش، وقتی که حدود 60 سال سن داشت و همسر شهیدی را نیازمند کمک دید، به یاری او شتافت.



پس در ارتباط با افراد نامحرم ،‌چیزی که بیش از عوامل دیگر اهمیت دارد

نیت و انگیزه طرفین و از همه مهمتر عدم امکان وجود مفسده درا ین ارتباط برای هر دو نفر است!

یاری رساندن به نیازمند و در طلب رضای خدا آنهم در حد ضرورت مطلوب است و لیکن این سیره جدای از بهانه جویی برای آشنایی و استمتاعات و لذت جویی و هرگونه آلودگی دیگر است.

به راستی که کسی چون حضرت علی (ع)، در سنین جوانی اش و در ریزترین حرکات و رفتارهایش بهترین الگوی نسل جوان ماست.

 





      

تولد در کعبه على علیه السلام فرزند کعبه

ـ محدث بزرگ حاکم نیشابورى گوید: اخبار متواترى وارد شده که فاطمه بنت اسد امیر مؤمنان على بن ابى طالب ـ کرم الله وجهه ـ را داخل کعبه بزاد. (1)  

2ـ محدث دهلوى پدر عبد العزیز دهلوى مؤلف کتاب«التحفة الاثنا عشریة فى الرد على الشیعة» عین همین سخن را گفته است. (2)

3ـ علامه ابن صباغ مالکى گوید: على علیه السلام در مکه مشرفه در داخل بیت الحرام (کعبه) در روز جمعه سیزدهم ماه خدا یعنى ماه رجب سال سى‏ام عام الفیل و بیست و سه سال پیش از هجرت به دنیا آمد.. و برخى گفته‏اند: ده سال پیش از هجرت... و پیش از او هیچکس در کعبه متولد نشد، و این فضیلتى است که خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار کرامت او مخصوص حضرتش گردانیده است. (3)

4ـ علامه گنجى شافعى نیز نظیر همین را گفته است. (4)

5 ـ شیخ مؤمن بن حسن شبلنجى گوید على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا، تیغ آهیخته خداست که در مکه و بنا بر قولى در داخل کعبه به دنیا آمد در روز جمعه سیزدهم رجب الحرام سال سى‏ام عام الفیل و بیست و سه سال پیش از هجرت، و بنا بر قولى بیست و پنج سال، و دوازده سال پیش از مبعث، و بنا بر قولى ده سال، و پیش از او هیچ کس در کعبه متولد نشد. (5)

6ـ عقاد گوید: على در درون کعبه متولد شد و خداوند روى او را گرامى داشته بود از اینکه به بتها سجده کند، گویى میلاد او در آنجا اعلام عهد جدیدى براى کعبه و عبادت در آن بود، على نزدیک بود که مسلمان به دنیا آید بلکه تحقیقا مسلمان دیده به جهان گشود اگر ما به میلاد عقیده و روح بنگریم، زیرا دیدگانش را به اسلام گشود و هرگز با پرستش بتها آشنایى نداشت، و او در خانه‏اى بالید که دعوت اسلامى از آن آغاز شد. (6)

7ـ علامه صفورى گوید: على را مادرش در درون کعبه ـکه خدایش شرافت دهد ـبزاد، و این فضیلتى است که خداوند او را بدان مخصوص گردانیده است. (7)

8ـ علامه برهان الدین حلبى شافعى در ضمن کلامى طولانى گفته است: ... زیرا آن حضرت در کعبه متولد شد در زمانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سى سال داشت. (8)

میلاد حضرت در اشعار آیة الله سید اسماعیل شیرازى

آنست نفسی من الکعبة نور

مثل ما آنس موسى نار طور

یوم غشى الملأ الأعلى سرور

قرع السمع نداء کنداء

شاطى‏ء الوادی طوى من حرم‏

ولدت شمس الضحى بدر التمام‏

فانجلت عنا دیاجیر الظلام‏

نادیا بشراکم هذا غلام‏

وجهه فلقة بدر یهتدى‏

بسنا أنواره فی الظلم‏

هذه فاطمة بنت أسد

أقبلت تحمل لاهوت الأبد

فاسجدوا ذلا له فیمن سجد

فله الأملاک خرت سجدا

إذ تجلى نوره فی آدم‏

کشف الستر عن الحق المبین‏

و تجلى وجه رب العالمین‏

و بدا مصباح مشکاة الیقین‏

و بدت مشرقة شمس الهدى‏

فانجلى لیل الضلال المظلم‏

نسخ التأبید من نفی ترى‏

فأرانا وجهه رب الورى‏

لیت موسى کان فینا فیرى‏

ما تمناه بطور مجهدا

فانثنى عنه بکفی معدم‏

هل درت ام العلى ما وضعت؟

أم درت ثدی الهدى ما أرضعت؟

أم درت کف النهى ما رفعت؟

أم درى رب الحجى ما ولدا؟

جل معناه فلما یعلم‏

سید فاق علا کل الأنام‏

کان إذ لا کائن و هو إمام‏

شرف الله به بیت الحرام‏

حین أضحى لعلاه مولدا

فوطی تربته بالقدم‏

إن یکن یجعل لله البنون‏

و تعالى الله عما یصفون‏

فولید البیت أحرى أن یکون‏

لولی البیت حقا ولدا

لا عزیر، لا و لا ابن مریم‏

سبق الکون جمیعا فی الوجود

و طوى عالم غیب و شهود

کل ما فی الکون من یمناه جود

إذ هو الکائن لله یدا

و ید الله مدر الأنعم (9)

هو بدر و ذراریه بدور

عقمت عن مثلهم أم الدهور

کعبة الوفاد فی کل الشهور

فاز من نحو فناها و فدا

بمطاف منه أو مستلم‏

أیها المرجى لقاه فی الممات‏

کل موت فیه لقیاک حیاة

لیتما عجل بی ما هو آت‏

علنی القی حیاتی فی الردى‏

فایزا منه بأوفى النعم (10)

«جانم نورى را از کعبه مشاهده کرد همانند همان آتشى که موسى از کوه طور دید. روزى که عالم بالا را سرور و شادى پر کرده بود صدایى مانند صدایى که از وادى مقدس طوى شنیده شد به گوش رسید».

«خورشید درخشان ماه تابان را بزاد پس تاریکیهاى شبهاى تار از ما برطرف شد، در آن حال ندا بلند شد: مژده باد شما را که کودکى ماه پاره به دنیا آمد که از نور چهره‏اش در تاریکیها راه جویند».

«این فاطمه دختر اسد است که لاهوت ابد را در آغوش گرفته و پیش مى‏آید.

پس همگى در برابر او در زمره ساجدان سر خاکسارى به زمین بسایید که فرشتگان در برابر او سجده کرده‏اند آن گاه که نور او در آدم تجلى کرد».

«پرده از چهره حق مبین برداشته شد و چهره رب العالمین نمایان گشت و چراغ مشکات یقین آشکار شد و خورشید هدایت درخشید و در نتیجه شب تیره گمراهى به روشنى بدل گردید».

«حکم نفى ابدى از دیدن حق نسخ شد و پروردگار عالمیان چهره خود را به ما نمود، کاش موسى در میان ما بود و مى‏دید از آنچه را که با خواهش فراوان آرزو نمود ولى با دست خالى بازگشت» .

«آیا مادر علو و والایى دانست که چه مولودى به دنیا آورد؟ یا پستان هدایت دانست که چه طفلى را شیر داد؟ آیا دست عقل دانست که چه کودکى را بر سر دست گرفت؟یا خداوند خرد دانست که چه مولودى را زاده؟ حقیقت او بسى والاست و هرگز آنها ندانسته‏اند که چه آورده‏اند» !.

«او سرورى است که بر همه آفریدگان برترى دارد و آن گاه که هیچ موجودى نبود او بود و مقام امامت داشت، خداوند کعبه را از آن رو که زادگاه اوست شرافت بخشیده و این مولود بر خاک آن گام نهاده».

«اگر بنا بود خدا را فرزندى باشد ـ که البته خداوند از این نسبت منزه و برتر است ـ بى شک شایسته‏تر آن است که مولود کعبه فرزند خداى کعبه باشد نه عزیر و پسر مریم»!

«او در وجود بر عالم هستى پیشى گرفته و عوالم غیب و شهود را در نور دیده است. هر چه در عالم هستى است از وجود دست اوست، چرا که او دست خداست و دست خدا بخشنده نعمتهاست».

«او ماه تابان و فرزندانش همه ماههاى تابانند که مادر دهر از آوردن مثل آنها نازا گشته است، او در همه اوقات سال کعبه زائران است و هر که به زیارت درگاه او و طواف و بوسه‏گاه او موفق شد تحقیقا به رستگارى رسید».

«اى که به هنگام مرگ امید دیدار تو مى‏رود، هر مرگى که به دیدار تو انجامد زندگى حقیقى است، کاش مرگ من زودتر فرا مى‏رسید و جامه حیات را به دور مى‏افکندم تا به دیدار تو که برترین و کاملترین نعمتهاست فایز مى‏شدم». (11)

شیخ حسین نجف

جعل الله بیته لعلى‏

مولدا یا له من علا لایضاها

لم یشارکه فی الولادة فیه‏

سید الرسل لا و لا أنبیاها

«خداوند خانه خود را زادگاه على ساخت. وه چه مقام والایى که نظیر ندارد»!

«زاده شدن او در کعبه فضیلتى است که هیچ پیامبرى حتى سروران رسولان صلى الله علیه و آله و سلم نیز با او در این فضیلت شرکت ندارد».

سید على نقى هندى

لکم یکن فی کعبة الرحمن مولود سواه‏

إذ تعالى فی البرایا عن مثیل فی علاه‏

و تولى ذکره فی محکم الذکر الإله‏

أیقول الغر فیه بعد هذا؟ لست أدری‏

أقبلت فاطمة حاملة خیر جنین‏

جاء مخلوقا بنور القدس لا الماء المهین‏

و تردى منظر اللاهوت بین العالمین‏

کیف قد اودع فی جنب و صدر؟ لست أدری‏

أقبلت تدعو و قد جاء بها داء المخاض‏

نحو جذع النخل من ألطاف ذی اللطف المفاض‏

فدعت خالقها الباری بأحشاء مراض‏

کیف ضجت، کیف عجت، کیف ناحت؟ لست أدری‏

لست أدری غیر أن البیت قد رد الجواب‏

بابتسام فى جدار البیت أضحى منه باب‏

دخلت فانجاب فیه البشر عن محض اللباب‏

إنما أدری بهذا، غیر هذا لست أدری‏

کیف أدری و هو سر فیه قد حار العقول‏

حادث فی الیوم لکن لم یزل أصل الاصول‏

مظهر لله لکن لا اتحاد لا حلول‏

غایة الإدراک أن أدری بأنی لست أدری‏

ولد الطهر «على»من تسامى فی علاه؟

فاهتدى فیه فریق و فریق فیه تاه‏

ضل أقوام فظنوا أنه حقا إله‏

أم جنون العشق هذا لا یجازى؟ لست أدری (12)

«در خانه کعبه خدا جز او مولود دیگرى به دنیا نیامده، زیرا وى برتر از آن است که در میان خلایق در والایى نظیرى داشته باشد. و خداوند در آیات محکم قرآن از او یاد کرده است، آیا پس از این شخص گول خورده و نادان درباره او سخنى دارد؟ نمى‏دانم».

«فاطمه (بنت اسد) در حالى که به بهترین جنین حامله بود پیش آمد، جنینى که از نور پاک آفریده بود نه از نطفه بى مقدار، و جلوه گاه لاهوت در میان عالمیان فرود آمد، حال چگونه در میان پهلو و سینه قرار داده شد؟نمى دانم».

«فاطمه دعا کنان پیش آمد در حالى که از الطاف خداى لطیف بخشنده درد زاییدن او را به سوى درخت خرما مى‏کشانید، و او با احشائى دردمند آفریدگار خود را صدا زد. اما چگونه نالید، چگونه زار زد، چگونه آه و ناله کشید؟ نمى‏دانم».

«جز این نمى‏دانم که پاسخ کعبه این بود که لبخندى به او زد و از این لبخند درى در دیوار خانه گشوده گشت.فاطمه داخل شد و صدف مژده شکافت و خرد ناب از آن بیرون جست.من تنها همین را مى‏دانم و جز این چیزى نمى‏دانم».

«چگونه بدانم حال آنکه او سرى است که خردها در آن سرگشته‏اند، و او با آنکه امروز پدید آمده ولى از قدیم اصل الاصول بوده است. او مظهر خداست بى آنکه اتحاد و حلولى در کار باشد، و غایت ادراک و فهم آن است که بدانم که نمى‏دانم».

«آن طفل پاکیزه یعنى على علیه السلام دیده به جهان گشود و چه کسى را یاراى آن است که با او در بلندى پهلو زند؟ پس گروهى درباره او هدایت یافتند و گروهى دیگر به راه ضلالت و حیرت رفتند. آیا گروههایى گمراه شدند که پنداشتند او حقا خداست، یا آنکه این جنون عشق بوده است که مجازات ندارد؟ نمى‏دانم».

دوران کودکى و شیر خوارگى امام على علیه السلام 1ـ آن حضرت در معرفى خود فرموده: شما از موقعیت من با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در خویشاوندى نزدیک و منزلت خاصى که با او دارم با خبرید، مرا در کودکى در دامن مى‏نشاند، به سینه مى‏چسباند، در بستر خویش در کنار خود جاى مى‏داد، بدن خود را به من مى‏سایید، بوى خوش خود را به مشام من مى‏رساند و غذا را مى‏جوید و در دهان من مى‏گذاشت، او هرگز دروغى از من نشنید و اشتباه و لغزشى در کار من ندید. خداوند از هنگام کودکى حضرتش بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را قرین او ساخته بود که شب و روز او را به راه مکارم و خویهاى نیکوى عالم مى‏برد، و من سایه به سایه او حرکت مى‏کردم، (13) در هر روزى پرچمى از آن اخلاق بزرگوارانه خویش برایم بر مى‏افراشت و مرا به پیروى مأمور مى‏داشت. او در هر سالى مجاور غار حرا مى‏شد و تنها من او را مى دیدم و جز من کسى او را نمى‏دید، و در آن روز تنها خانه‏اى که مسلمان بود خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود که آن حضرت و خدیجه و من در آن میزیستیم ....و پیامبر به من فرمود که تو وزیر من هستى و تو بر خیر و خوبى قرار دارى. (14)

ابن ابى الحدید گوید: از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود: على علیه السلام پیش از رسالت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با آن حضرت نور (وحى) را مى‏دید و صدا را مى‏شنید، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: اگر من خاتم پیامبران نبودم تو شریک در نبوت من بودى، حال که پیامبر نیستى وصى پیامبر و وارث اویى، بلکه تو سرور اوصیا و پیشواى پرهیزکارانى. (15)

2ـ علامه حلى رحمه الله گوید: آن حضرت در روز جمعه سیزدهم ماه رجب سى سال پس از عام الفیل در کعبه به دنیا آمد، و جز آن حضرت هیچ کس نه قبل و نه بعد از حضرتش در کعبه زاده نشد، و در آن هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سى سال داشت.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را دوست داشت و به تربیتش پرداخت و هنگام غسل او را شستشو مى‏داد و هنگامى که شیر مى‏طلبید او را مى‏نوشانید و هنگام خواب گهواره او را مى‏جنباند... و مى‏فرمود: این برادر، ولى، ذخیره، یاور، برگزیده، پناهگاه، داماد، وصى، همسر دختر من و امین و خلیفه من است. پیوسته او را در آغوش مى‏گرفت و در کوهها و دره‏هاى مکه مى‏گردانید. (16)

3ـ برهان الدین حلبى گوید: على علیه السلام پیوسته با رسول خدا علیه السلام به سر مى‏برد .

و در «خصائص العشره» زمخشرى آمده: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نام او را على گذاشت و روزهایى چند او را از آب دهان مبارک خود غذا داد و زبان خود را براى مکیدن در دهان او مى‏نهاد. فاطمه بنت اسد مادر على ـ رضی الله تعالى عنها ـ گوید: چون او را بزادم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را على نامید و آب دهان خود را در دهان او ریخت و زبان خویش در دهان او گذاشت و على پیوسته زبان حضرتش را مى‏مکید تا به خواب رفت، فرداى آن شب دایه‏اى براى او طلب کردیم ولى على پستان هیچ زنى را نگرفت، ما حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم را فرا خواندیم حضرتش زبان خود را در دهان على نهاد تا خوابش برد، و چند گاهى ـبه اندازه‏اى که خدا خواست ـبه همین صورت گذشت. (17)

4ـ ابوالقاسم در اخبار ابو رافع از سه طریق روایت کرده که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگام ازدواج با خدیجه به عموى خود ابوطالب گفت: من دوست دارم که یکى از فرزندان خود را به من بسپارى تا یاور من باشد و امور مرا کفایت کند و من این لطف شما را سپاس گزارم. ابو طالب گفت: هر کدام را خواهى انتخاب کن.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را برگزید. پس کسى که ریشه‏هایش از چشمه نبوت سیراب شده، درختش پستان نبوت را مکیده، شاخه‏هایش از آبشخوار امامت بارور شده، در خانه وحى رشد یافته، در خانه نزول قرآن تربیت گردیده و در دوران زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با او بوده و تا دم مرگ از او جدا نگشته است هرگز با سایر مردم قابل مقایسه نیست، چرا که او از گرامى‏ترین و پاکیزه‏ترین ریشه خانوادگى برخوردار بوده و معلوم است که رگ و ریشه شایسته بالنده است و شهاب تیز و درخشان نفوذ کننده و آموزش پیامبر کارساز. و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تربیت او را به عهده نگرفت و ضامن پرورش و تربیت نیکوى او نشد مگر به دو دلیل: یا آنکه از روى حدس قوى آینده درخشان او را مى‏نگریست و یا از طریق وحى الهى مى‏دانست. اگر روزى حدس قوى بوده معلوم است که تیر حدسش خطا نرفته و پندارش نابجا نبوده است، و اگر به وحى الهى بوده، دیگر منزلتى برتر و حالى دلالت کننده‏تر از آن بر فضیلت و امامت حضرتش وجود ندارد. (18)

پى‏نوشتها:

1ـ المستدرک 3/ .483

2ـ ازاحة الخفاء عن خلافة الخلفاء/ .251

3ـ الفصول المهمة/ .30

4ـ کفایة الطالب/ .407

5ـ نور الابصار/ .85

6ـ عبقریة الامام على علیه السلام/ .43

7ـ نزهة المجالس 2/ .454

8ـ السیرة الحلبیة 1/ .139

9ـ تا اینجا در سفینة البحار 2/ .230

10ـ الغدیر 6/30 و 31 با تلخیص.

11ـ الغدیر 6/30 و 31 با تلخیص.

12ـ الغدیر 6/36 ـ .37

13ـ تعبیر عربى آن چنین است: و من مانند بچه شتر که دنبال مادرش مى‏رود به دنبال او بودم.

14ـ نهج البلاغة/ .190

15ـ شرح نهج الباغة ابن ابى الحدید 13/210، ذیل خطبه .238

16ـ کشف الحق و نهج الصدق/109،دلائل الصدق/ .506

17ـ السیرة الحلبیة 1/268 و نیز سیره زینى دحلان که در حاشیه سیره حلبى چاپ شده است .

18ـ بحار الانوار 38/ .295

امیرالمؤمنین على ابن ابى‏طالب علیه السلام ص 627

احمد رحمانى همدانى

 





      
<      1   2   3      >