توحید و معرفت بحثهاى توحیدى نهج البلاغه را شاید بتوان اعجابانگیزترین بحثهاى آن دانست.بدون مبالغه،این بحثها با توجه به مجموع شرایط پدید آمدن آنها در حد اعجاز است.
بحثهاى نهج البلاغه در این زمینه مختلف و متنوع است.قسمتى از آنها از نوع مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى است.در این قسمت گاهى نظام کلى آسمان و زمین را مطرح مىکند،گاه موجود معینى را مثلا«خفاش»یا«طاووس»یا«مورچه»را مورد مطالعه قرار مىدهد و آثار آفرینش یعنى دخالت تدبیر و توجه به هدف را در خلقت این موجودات ارائه مىدهد.ما براى اینکه نمونهاى از این قسمتبه دست داده باشیم،بیان آن حضرت را در مورد«مورچه»نقل و ترجمه مىکنیم.در خطبه227 چنین آمده است:! الا ینظرون الى صغیر ما خلق کیف احکم خلقه و اتقن ترکیبه و فلق له السمع و البصر،و سوى له العظم و البشر؟انظروا الى النملة فى صغر جثتها و لطافة هیئتها لا تکاد تنال بلحظ البصر،و لا بمستدرک الفکر،کیف دبت على ارضها و صبت على رزقها،تنقل الحبة الى جحرها و تعدها فى مستقرها،تجمع فى حرها لبردها و فى وردها لصدرها،مکفولة برزقها،مرزوقة بوفقها،لا یغفلها المنان، و لا یحرمها الدیان،و لو فى الصفا الیابس و الحجر الجامس،و لو فکرت فى مجارى اکلها و فى علوها و سفلها،و ما فى الجوف من شراسیف بطنها،و ما فى الراس من عینها و اذنها لقضیت من خلقها عجبا.
آیا در مخلوق کوچک او دقت نمىکنند؟چگونه به خلقتش استحکام بخشیده و ترکیبش را استوار ساخته،به او دستگاه شنوایى و بینایى عنایت کرده و استخوان و پوست کامل داده است؟
در مورچه با این جثه کوچک و اندام لطیف بیندیشید.آنچنان کوچک است که نزدیک استبا چشم دیده نشود و از اندیشه غایب گردد.چگونه با این جثه کوچک روى زمین مىجنبد و بر جمع روزى عشق مىورزد و دانه را به لانه خود حمل مىکند و در انبار نگهدارى مىنماید،در تابستانش براى زمستانش گرد مىآورد و هنگام ورود اقامت زمستانى،زمان بیرون آمدن را پیشبینى مىکند.اینچنین موجود اینچنین روزىاش تضمین شده و تطبیق داده شده است.خداوند منان هرگز او را از یاد نمىبرد، و لو در زیر سنگ سختباشد.اگر در مجراى ورودى و خروجى غذا و در ساختمان شکم او و گوش و چشم او که در سرش قرار داده شده تفکر و تحقیق کنى و آنها را کشف کنى،سخت در شگفتخواهى رفت.
ولى بیشتر بحثهاى نهج البلاغه در باره توحید،بحثهاى تعقلى و فلسفى است.اوج فوق العاده نهج البلاغه در این بحثها نمایان است.در بحثهاى توحیدى تعقلى نهج البلاغه آنچه اساس و محور و تکیهگاه همه بحثها و استدلالها و استنتاجهاست،اطلاق و لاحدى و احاطه ذاتى و قیومى حق است.على علیه السلام در این قسمت داد سخن را داده است،نه پیش از او و نه بعد از او کسى به او نرسیده است.
مساله دیگر«بساطت مطلقه»و نفى هر گونه کثرت و تجزى و نفى هر گونه مغایرت صفات حق با ذات حق است.در این قسمت نیز مکرر بحثبه میان آمده است.
یک سلسله مسائل عمیق و بىسابقه دیگر نیز مطرح است از قبیل:اولیتحق در عین آخریت او و ظاهریت او در عین باطنیتش،تقدم او بر زمان و بر عدد و اینکه قدمت او قدمت زمانى و وحدت او وحدت عددى نیست،علو و سلطان و غناى ذاتى حق،مبدعیت او و اینکه شانى او را از شان دیگر شاغل نمىشود،کلام او عین فعلش است،حدود توانایى عقول بر ادراک او و اینکه معرفتحق از نوع تجلى او بر عقول است نه از نوع احاطه اذهان بر یک معنى و مفهوم دیگر،سلب جسمیت و حرکت و سکون و تغییر و مکان و زمان و مثل و ضد و شریک و شبیه و استخدام آلت و محدودیت و معدودیت از او،و یک سلسله مسائل دیگر که به حول و قوه الهى براى هر یک از اینها نمونهاى ذکر خواهیم کرد.
اینها مباحثى است که در این کتاب شگفت مطرح است و یک فیلسوف وارد در عقاید و افکار فلاسفه قدیم و جدید را سخت غرق در اعجاب مىکند.
بحث تفصیلى درباره همه مسائلى که در نهج البلاغه در این زمینه آمده استخود یک کتاب مفصل مىشود و با یک مقاله و دو مقاله توضیح داده نمىشود.ناچار به اجمال باید بگذریم ولى براى اینکه بتوانیم نگاهى اجمالى به این بخش نهج البلاغه بکنیم،ناچاریم مقدمتا به چند نکته اشاره کنیم:
اعتراف تلخ
ما شیعیان باید اعتراف کنیم که بیش از دیگران درباره کسى که افتخار نام پیروى او را داریم ظلم و لا اقل کوتاهى کردهایم.اساسا کوتاهیهاى ما ظلم است.ما نخواسته و یا نتوانستهایم على را بشناسیم. بیشتر مساعى ما در باره تنصیصات رسول اکرم صلى الله علیه و آله درباره على علیه السلام و سب و شتم کسانى که این نصوص را نادیده گرفتهاند بوده است،نه درباره شخصیت عینى مولا على.غافل از این که این مشکى که عطار الهى بحق معرف اوستخود بوى دلاویزى دارد و بیش از هر چیز لازم است مشامها را با این بوى خوش آشنا کرد،یعنى باید آشنا بود و آشنا کرد.معرفى عطار الهى به این منظور بوده که مردم با بوى خوش آن آشنا شوند،نه اینکه به گفته عطار قناعت ورزند و تمام وقتخویش را صرف بحث در معرفى وى کنند نه آشنایى با او.
آیا اگر نهج البلاغه از دیگران مىبود با او همین گونه رفتار مىشد؟کشور ایران کانون شیعیان على علیه السلام است و مردم ایران فارسى زباناند.شما نگاهى به شرحها و ترجمههاى فارسى نهج البلاغه بیفکنید و آنگاه درباره کارنامه خودمان قضاوت کنید.
به طور کلى اخبار و احادیثشیعى و همچنین دعاهاى شیعى از نظر معارف الهى و همچنین از نظر سایر مضامین با اخبار و احادیث و دعاهاى مسلمانان غیر شیعى قابل مقایسه نیست.مسائلى که در اصول کافى یا توحید صدوق یا احتجاج طبرسى مطرح است،در هیچ کتاب غیر شیعى مطرح نیست. آنچه در کتب غیر شیعى در این زمینه مطرح است،احیانا مسائلى است که مىتوان گفت قطعا مجعول است،زیرا بر خلاف نصوص و اصول قرآنى است و بوى تجسیم و تشبیه مىدهد.اخیرا هاشم معروف حسنى در کتابى که به نام«دراسات فى الکافى للکلینى و الصحیح للبخارى»تالیف کرده است ابتکار خوبى به خرج داده،مقایسه مختصرى میان صحیح بخارى و کافى کلینى از نظر روایات مربوط به الهیات به عمل آورده است.
عقل شیعى
طرح مباحث الهیات به وسیله ائمه اهل بیت علیهم السلام و تجزیه و تحلیل آن مسائل-که نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است-سبب شد که عقل شیعى از قدیم الایام به صورت عقل فلسفى در آید و البته این یک بدعت و چیز تازه در اسلام نبود،راهى است که خود قرآن پیش پاى مسلمانان نهاده است و ائمه اهل بیت علیهم السلام به تبع تعلیمات قرآنى و به عنوان تفسیر قرآن آن حقایق را ابراز و اظهار نمودند.اگر توبیخى هست متوجه دیگران است که این راه را نرفتند و وسیله را از دست دادند.
تاریخ نشان مىدهد که از صدر اسلام،شیعه بیش از دیگران به سوى این مسائل گرایش داشته است.در میان اهل تسنن گروه معتزله که به شیعه نزدیکتر بودند گرایشى بدین جهت داشتند،ولى چنانکه مىدانیم مزاج اجتماعى جماعت آن را نپذیرفت و تقریبا از قرن سوم به بعد منقرض شدند.