سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقوی

ملاک برتری آداب همنشینی با پیامبر اکرم رفتار پیامبر با مردم سخنرانی پیامبر در مسجد الحرام پس از فتح مکه علی علیه السلام در قرآن - آل عمران : 102 کفویّت و همسری رفتار پیامبر اکرم در مجالس ملاک برابری و همسری سخنرانی پیامبر در مسجد الحرام پس از فتح مکه گ.مباحث اخلاقی در هر جامعه ای برتری و شرافت افراد نسبت به یکدیگر ملاک و میزانی دارد که متأسّفانه در غالب جوامع بشری امروز ملاک و میزان برتری، جنبه های مادی و اقتصادی یا قدرتهای ظاهری است. لذا فقرا به اغنیاء احترام میگذارند و افراد ضعیف در تحت سیطره افراد قویتر قرار دارند. ملاک و میزان برتری افراد در آئین مقدس اسلام تنها و تنها « تقوی » است و در آیات و روایات زیادی این مسأله مطرح شده است، مثلاً خداوند متعال میفرماید: « یاایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبایل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر »؛ (سوره حجرات/آیه 13) (ای مردم ما شما را از یک مرد و زن یعنی از آدم و حوا آفریده ایم و شما را در قبایل گوناگون قرار داده ایم تا یکدیگر را بشناسید. اینها ملاک برتری نیست. گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. خداوند بسیار دانا و بسیار آگاه است.) به روشنی در این آیه ملاحظه میشود که انتساب به خانواده فلان و یا عجم بودن و عرب بودن، سیاهی و سفیدی، فقیر و غنی، ضعف و قدرت، بنده یا آزاد بودن و خلاصه هیچ مسأله ای در اسلام به کسی شرافت نمیدهد، جز تقوای الهی؛ و امتیازات اجتماعی و مزایای مادی همه وهم و خیال است و در نزد خداوند ارزش و اعتباری ندارد، چون سعادت حقیقی انسان به حیات پاکیزه و ابدی او در نزد خداوند است و آن فقط در سایه تقوی و دوری از معصیت است و لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: « ای مردم خدای شما یکی است، پدر شما یکی است. هیچ برتری برای عرب و عجم نیست و نه عجم بر عرب و نه سیاه بر سفید و سفید بر سیاه و سرخ پوست به سیاه و سیاه بر سرخ پوست شرافتی ندارد، مگر به تقوی. شریف ترین شما نزد خداوند کسی است که تقوایش بیشتر باشد.» در تاریخ نمونه های زیادی به چشم میخورد که رسول خدا و ائمه اطهار به افرادی که از نظر ظاهر هیچ اعتباری نداشته اند، احتراماتی میگذاشته اند که حتی قابل مقایسه با احترامات دیگران نبوده است. مثلاً رسول خدا به بعضی از اشراف که ثروتمند و دارای قدرت و از قبیله های معروف و مشهور عرب بودند، دستور می فرمود تا دخترانشان را به ازدواج افرادی گمنام و فقیر در آورند. چون ملاک شرافت را فقط تقوی می دانستند؛ و یا برای بلال حبشی که یک مرد سیاه چهره بود و از اعتبارت دنیوی بهره ای نداشت، احترامی قائل بود که برای بعضی از بزرگان و رؤسای قبائل، قائل نبود.





      

تأسیس ساواک

 

پس از کودتای 28 مرداد 1332، آمریکا، فضا و شرایط را به‌منظور حضور و حاکمیت بلامانع خویش در ایران مساعد یافته و در صدد برآمد تا در تمام شئون ایران دخالت کرده و جایگزین انگلیس شود. یکی از زمینه‌های مورد نظر، بخش امنیتی و اطلاعاتی بود. تا پیش از این مقطع‌، انگلیس از حضوری پررنگ‌تر برخوردار بود و آمریکا نیز به‌منظور کسب جایگاه مناسب تلاش می‌کرد; ولی نتایج جنگ جهانی دوم و توافقات جدید در تعیین حوزه‌های نفوذ و همچنین کمک مؤثر و مستقیم آمریکا در پیروزی کودتا و بازگرداندن محمدرضا به ایران در سال 1332، آزادی عمل بیشتری را برای آمریکا فراهم کرد و از این تاریخ بود که آمریکایی‌ها، با تمام امکانات وارد عرصه‌های مختلف شدند و حاکمیت بلامنازع خود را تثبیت کردند. در این راستا، هدایت و کنترل دو پایگاه بیش از دیگر پایگاه‌ها مورد نظر آنها بود: ارتش و راه‌اندازی سازمان اطلاعات و امنیت داخلی‌. اولی‌، به‌منظور حفاظت و حراست از مهره‌ای که توسط آنها مجدداً در ایران روی کار آمده بود، در مقابل هجوم بیگانگان و ایجاد نقش ژاندارمی در منطقه خاورمیانه برای سرکوبی نهضت‌های آزادی‌بخش‌; و دومی‌، به‌منظور حمایت و پشتیبانی و حفظ او در مقابل نیروهای داخلی‌. البته باید توجه داشت که این دو، هدف اصلی و غایی آمریکا نبود، بلکه اهداف اصلی‌تر دیگری نیز مدنظر بوده‌اند:

«... پس از 28 مرداد 32، که آمریکایی‌ها با قدرت تمام وارد صحنه شدند و تصمیم گرفتند که ایران را به‌عنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند، در درجه اول به ایجاد دستگاه ضداطلاعات ارتش و تقویت آن و در درجه دوم به تأسیس سازمان امنیت کشور (ساواک‌) پرداختند. طبیعی بود که اگر ایران می‌بایست پایگاه اصلی آمریکا در منطقه باشد، به یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی قوی نیاز داشت‌. مضافاً اینکه در شمال آن رقیب اصلی آمریکا، یعنی شوروی کمونیستی‌، با حضور خود این پایگاه غرب را تهدید می‌کرد. به علاوه تأسیس دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ایران توسط آمریکا به او این امکان را می‌داد تا تسلط کامل خود را تأمین کند و نفوذ خود را در ایران عمق بخشد1...»

البته ضعف اطلاعاتی در ایران از سابقه‌ای دیرین برخوردار بود، ولی آمریکا مترصد فرصتی به‌منظور حضور در ایران و به‌دست آوردن مقام انگلیس در این زمینه بود. کودتای 28 مرداد; فعالیت توده‌ای‌ها و... از جمله عواملی بودند که شرایط مناسب را برای آمریکایی‌ها فراهم کرد:

«... پس از برکناری رضاشاه که با از هم پاشیدگی و تضعیف ارتش همراه بود، جانشین او نه یک پلیس مخفی قوی و نه یک ارتش قابل اتکأ در اختیار داشت‌. از طرف دیگر کشور در اشغال نیروهای بیگانه بود و محمدرضاشاه در سالهای نخستین سلطنت در واقع فاقد چشم و گوش‌[سازمانها و تشکیلات جاسوسی و امنیتی] پشتیبان خود بود. بعد از خروج نیروهای بیگانه از ایران کشمکش‌های داخلی و درگیری با مصدق او را از فکر تشکیل یک سازمان اطلاعاتی بازداشت تا اینکه پس از سقوط مصدق‌، کشف یک شبکه وسیع جاسوسی از طرف روسها در ارتش ایران شاه را به سختی تکان داد. این شبکه که به وسیلة حزب توده سازمان داده شده بود صدها افسر را تا بالاترین رده‌های فرماندهی شامل می‌شد. پس از کشف و متلاشی شدن این شبکه‌، شاه به فکر تشکیل یک سازمان اطلاعاتی مجهز و مدرن افتاد و برای مقابله با تشکیلات نیرومند جاسوسی روسها در ایران به دوستان آمریکایی خود متوسل شد. در سال 1957 [1335] سازمان سیا طرح و چارچوب تشکیلاتی یک سازمان جدید اطلاعاتی را به شاه داد و خود در تأسیس و سازمان دادن آن مشارکت کرد. این تشکیلات که به نام سازمان اطلاعات و امنیت کشور نامیده می‌شد به زودی به نام مخفف آن یعنی ساواک شهرت یافت‌. 2...»

به همین منظور، ساواک با هدایت آمریکایی‌ها و با ساختاری مشابه سازمان‌های جاسوسی سیا و F.B.I در دو زمینه فعالیت اطلاعاتی و امنیتی تأسیس و شروع به کار کرد:

... ساواک‌، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در سال 1957 [1335] «به منظور حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئة زیان‌آور علیه منافع عمومی‌» تأسیس شد. به اصطلاح آمریکایی‌، قرار بود ساواک‌، آمیزه‌ای از سیا و «اف‌.بی‌.آی‌» و سازمان امنیت ملی باشد. اختیارات آن نظیر سازمانهایی که در زمان داریوش به‌عنوان «چشم و گوش شاه‌» خدمت می‌کردند، بسیار وسیع بود. وظیفة اصلی آن حمایت از شاه از طریق کشف و ریشه‌کن ساختن افرادی که با حکومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. مأموران ساواک به وسیلة موساد و سیا و «سازمان آمریکایی برای پیشرفت بین‌المللی‌» تربیت می‌شدند. 3.....

مجلس شورای ملی در اسفند ماه سال 1335 تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک‌) را مطابق قانون زیر به تصویب رساند:

ماده 1ـ برای حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئه که مضر به مصالح عمومی است سازمانی به نام اطلاعات و امنیت کشور وابسته به نخست‌وزیری تشکیل می‌شود و رئیس سازمان‌، سمت معاونت نخست‌وزیر را داشته و به فرمان اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی منصوب خواهد شد.

ماده 2ـ سازمان اطلاعات و امنیت کشور دارای وظایف زیر است‌:

الف‌. تحصیل و جمع‌آوری اطلاعات لازم برای حفظ امنیت کشور.

ب‌. تعقیب اعمالی که متضمن قستمی از اقسام جاسوسی است و عملیات عناصری که بر ضد استقلال و تمامیت کشور و یا به نفع اجنبی اقدام می‌کنند.

ج‌. جلوگیری از فعالیت جمعیت‌هایی که تشکیل و اداره کردن آن غیرقانونی اعلام شده و یا بشود و همچنین ممانعت از تشکیل جمعیت‌هایی که مرام و یا رویه آنها مخالف قانون اساسی باشد.

د. جلوگیری از توطئه و اسباب‌چینی بر ضد امنیت کشور.

هـ . بازرسی و کشف تحقیقات نسبت به نیروهای زیر:

1ـ بزه‌های منظور در قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکتی مصوب 22 خرداد 1310.

2ـ جنحه و جنایاتی که در فصل اول باب دوم قانون کیفر عمومی مصوب 22 دی ماه 1304 پیش‌بینی شده است‌.

3ـ بزه‌های مذکور در موارد 310، 311، 312، 313، 314، 316 و 317 قانون دادرسی و کیفر ارتش مصوب 1317.

ماده 3ـ مأمورین سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حیث طرز تعقیب بزه‌های مذکور در این قانون و انجام وظایف‌، در زمرة ضابطین نظامی خواهند بود و از تاریخ تصویب این قانون‌، رسیدگی به کلیه بزه‌های مذکور فوق‌، در صلاحیت دادگاه‌های دائمی نظامی خواهد بود.

تبصره 1ـ انجام وظایف و تکالیف سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حیثی که ضابط نظامی محسوبند، به هیچ وجه مانع انجام وظایف و تکالیفی که بموجب قانون دادرسی و کیفر ارتش بر عهده ضابطین نظامی است‌، نخواهد بود و همچنین مواد این قانون و احکام و آئین‌نامه‌ها و مقرراتی که مربوط به تکالیف مأمورین نظامی و ژاندارمری و شهربانی نسبت به انجام وظایف و خدمات محوله است‌، نمی‌باشد.

تبصره 2ـ رسیدگی به بزه‌هائیکه به موجب این قانون‌، در صلاحیت دادگاه دائمی نظامی شناخته شده و متهمین به ارتکاب بزه‌های مزبور که قبل از تصویب این قانون در مراجع صالح دیگر تحت تعقیب قرار گرفته‌اند، هرگاه بر علیه متهمین کیفر خواست صادر نگردیده‌، پرونده‌های متشکله به دادستانی ارتش جهت تعقیب و رسیدگی فرستاده می‌شود و نسبت به پرونده‌هایی که کیفر خواست صادر شده در دادگاههای مربوط رسیدگی خواهد شد.

ماده 4ـ کارمندان سازمان اطلاعات و امنیت کشور، هرگاه متهم به ارتکاب بزهی شوند که راجع به خدمت بوده یا ملازمه با خدمات و وظایف آنها داشته باشد، در حکم نظامیان و خدمتگزاران ارتش هستند و با رعایت مقررات قانون دادرسی و کیفر ارتش مصوب 1317 تابع دادگاههای دائمی نظامی خواهند بود.

ماده 5ـ اساسنامه سازمان و آئین‌نامه‌های داخلی و استخدامی و مالی مربوط به این قانون‌، با تصویب هیأت دولت قابل اجراست‌. 4





      

خوف و رجاء 1 - بهترین کارها امید و ترس به خداوند را بحد اعتدال داشتن است‏» (1)

2 - «از پروردگارت بترس ترسیدنى که تو را از امید به وى مشغول سازد و به وى امید داشته باش امید کسى که تو را از بیمش امید نباشد» (2)

3 - «از خدا بترس ترسیدن کسى که دلش را بفکر مشغول ساخته (و خاطر از جز خداى پرداخته است) زیرا که ترس از خدا مرکبى راهوار و ایمن و زندانى براى نفس است از (ارتکاب) گناهان‏» (3)

4 - «بترس (از آخرت) تا ایمن باشى و ایمن نباش تا بترسى‏» (4)

5 - «ترس از خدا براى کسیکه آنرا شعار و تن پوش خود قرار دهد ایمنى (از عذاب آخرت) مى‏آورد» (5)

6 - «ترس از خدا شهپر ایمان است‏» (6)

پى‏نوشتها:

(1)غررالحکم فصل 30 ح 18

(2)غررالحکم فصل 30 ح 19

(3)غررالحکم فصل 30 ح 21

(4)غررالحکم فصل 30 ح 17

(5)غررالحکم فصل 30 ح 55

(6)غررالحکم فصل 30 ح 54

ترجمه نهج البلاغه

دکتر سید جعفر شهیدى

 





      

حدیث الاخاء رسول خدا پس از سیزده سال از رسالتش،چون کفار قریش خواستند وى را به شهادت رسانند،به امر الهى‏«مکه‏»را به سوى‏«یثرب مدینه‏»ترک گفت.
او پس از ورود به مدینه کارهایى را براى تحکیم پیوند اجتماعى انجام داد،که نمونه بارز آن مساله‏«اخوت‏»بود،که به مقتضاى آن مسلمانان را با یکدیگر برادر ساخت.
این جریان مهم تاریخى آنقدر ارزش اجتماعى و سیاسى داشت،که پروردگار عالم آن‏را یکى از الطاف و نعمت‏هاى الهى به شمار مى‏آورد، (1) و مؤمنان را به قدرشناسى و شکرگزارى مامور مى‏سازد و در آیه دیگر آنان را برادر یکدیگر مى‏خواند... (2)
آرى پیامبر خدا در نخستین سال هجرتش به‏«مدینه‏»مسلمانان را با همدیگر برادر کرد،و سعى داشت در این پیوند اجتماعى،مسلمانان و مؤمنانى را که از نظر فکرى و فرهنگى نسبت‏بهم نزدیک بودند،برادر یکدیگر کند (کند همجنس با همجنس پرواز...) ، (3) از این جهت‏«ابو بکر»را با«عمر»برادر ساخت،و سیصد نفر بدین ترتیب برادر یکدیگر گردیدند،ولى على علیه السلام را برادر کسى نساخت،زیرا در میان جمعیت مسلمین کسى غیر از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نظیر او نبود،و طبق حدیثى از رسول اکرم صلى الله علیه و آله هر کس على علیه السلام را با دیگرى غیر ازپیامبر خدا مقایسه نماید به آن حضرت ظلم کرده است... (4)
مراسم‏«اخوت اسلامى‏»به پایان رسید،آنگاه پیامبر اسلام به نزد امیر المؤمنین على علیه السلام آمده،و در برابر چشمان مردم‏«مهاجر و انصار»،او را به بغل گرفته و فرمود:
یا على!ما اخرتک الا لنفسى انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى‏»
یا على!نگران مباش،تو را به آخر نگه نداشته‏ام مگر این که تو را با خود برادر کنم،زیرا تو به من بمنزله‏«هارون‏»به‏«موسى‏»هستى،جز این که پس از من پیامبرى نخواهد آمد.
یا على!هر کس با تو محاجه نماید بگو:من بنده خدا هستم،و برادر رسول خدایم،بدان که کسى نمى‏تواند چنین افتخارى جز تو ادعا کند مگر دروغگوى آشکار!
از این جهت‏بود که امیر المؤمنین در ایام حساس،در خطابه‏ها و محاجه‏هایش،در روز رسیدن به خلافت،و حتى در آن روزى که دست‏هاى مبارکش را بستند،و به زور در کنارمنبر پیامبر از او خواستند بیعت کند (5) ...به برادرى پیامبر تمسک نموده و بر آن افتخار و مباهات مى‏نمود.
دانشمندان و مورخان اسلامى از گروه‏«شیعه و سنى‏»به موضوع برادرى‏«امیر المؤمنین‏»با پیامبر خدا اشاره نموده و آن را یکى از مناقب بزرگ آن حضرت به شمار آورده‏اند،و شما خوانندگان عزیز مى‏توانید در کتاب‏هاى زیر آن را ملاحظه فرمائید.هر چند بطور جزیى از نظر لفظ به همدیگر اختلاف دارند،ولى در مجموع همگى به برادرى على با پیامبر علیها السلام دلالت دارند:
«ینابیع المودة ج 1 ص 55،شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 200 و 228 و ج 20 ص 286 ش 273،سنن ابن ماجه ج 1 ص 44 ش 120،فرائد السمطین ج 1 ص 224 ح 175 و ص 226 ح 176 با اشعار جالب از خود امیر المؤمنین، کنز العمال ج 13 ص 105 و 106 ش 36345،تاریخ طبرى ج 2 ص 63،کامل ابن اثیر ج 2 ص 63،مستدرک حاکم ج 3 ص 112،تاریخ ابن کثیر ج 7 ص 335،الصواعق ص 73 و 75،سیره حلبى ج 1 ص 23،فصول المهمة ص 22 و 29،الکفایة للگنجى الشافعى ص 82،بحار الانوار ج 38 ص 333،الغدیر ج 2 ص 314 و ج 3 ص 113،سفینه ج 1 ص 2
در این قضیه بسیار با عظمت تاریخى امیر المؤمنین على علیه السلام اشعارى سروده،و رسول خدا صلى الله علیه و آله وى را تصدیق کرده است که از نظرتان مى‏گذرد:
انا اخو المصطفى لا شک فى نسبى
من برادر پیامبر خدا هستم شبهه‏اى در نسب من نیست.
ربیت معه و سبطاه هما ولدى
من در کنار او تربیت‏شدم و فرزندانش فرزندان من است.
جدى و جد رسول الله منفرد
جد من با جد رسول خدا یکى است
و فاطم زوجتى لا قول ذى فند
و فاطمه همسر من است و من در ادعایم بى مدرک سخن نمى‏گویم‏صدقته و جمیع الناس فى بهم
من رسول خدا را تایید کردم در حالى که دیگران حیران بودند
من الضلالة و الاشراک و النکد
در گمراهى و شرک و شرارت بسر مى‏بردند
الحمد لله شکرا لا شریک له
سپاس خداوندى را سزاست که شریکى ندارد
البر بالعبد و الباقى بلا امد
نیکى و نیکوکارى در اثر بندگى است،و بقیه بى نتیجه است
چون رسول خدا اشعار بالا را شنید،فرمود:«صدقت‏یا على (راست گفتى على) (6)
پى‏نوشتها:
1) سوره آل عمران آیه 103
2) سوره حجرات آیه 10
3) جعل یضم الشکل الى الشکل یؤلف بینهما الى ان اخى بین ابو بکر و عمر...الغدیر 3 ص 112 و 113
4) فرائد السمطین ج 2 ص 68 ش 392«...فمن قاسه بغیره و فى نسخة بغیرى فقد جنانى...»
5) در بخش سوم و فصل‏«مظلومیت على‏»همین کتاب مطالب مفیدى را خواهید دید.
6) فرائد السمطین ج 1 ص 226 ذیل حدیث 176
آفتاب ولایت ص 93





      

اخلاص امام على (علیه السلام)(2) 1ـ ابن شهرآشوب گوید: وقتى امیر مؤمنان(ع) بر عمرو بن عبدود دست یافت او را ضربت نزد و نکشت، او به على(ع) دشنام داد و حذیفه پاسخش داد، پیامبر(ص) فرمود: اى حذیفه ساکت باش، خود على سبب درنگش را خواهد گفت. آنگاه على(ع) عمرو را از پاى در آورد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسید پیامبر سبب را پرسید، على(ع) عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افکند، من ترسیدم که براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم، از این رو او را رها کردم، چون خشمم فرو نشست او را براى خدا کشتم. (1)

2ـ علامه مجلسى(ره) گوید: صبحگاهى رسول خدا(ص) به مسجد آمد و مسجد از جمعیت پر بود، پیامبر فرمود: امروز کدامین شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق کرده است؟ همه ساکت ماندند، على(ع) گفت: من از خانه بیرون آمدم و دینارى داشتم که مى‏خواستم با آن مقدارى آرد بخرم، مقداد بن اسود را دیدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده کردم دینار خود را به او دادم. رسول خدا(ص) فرمود: (رحمت خدا بر تو) واجب شد.

مرد دیگرى برخاست و گفت: من امروز بیش از على انفاق کرده‏ام، مخارج سفر مرد و زنى را که قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم. پیامبر(ص) ساکت ماند. حاضران گفتند : اى رسول خدا، چرا به على فرمود: «رحمت خدا بر تو واجب شد» و به این مرد با آنکه بیشتر صدقه داده بود نفرمودى؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر ندیده‏اید که گاه پادشاهى خادم خود را که هدیه ناچیزى برایش آورده مقام و موقعیتى نیکو مى‏بخشد و از سوى خادم دیگرش هدیه بزرگى آورده مى‏شود ولى آن را پس مى‏دهد و فرستنده را به چیزى نمى‏گیرد؟ گفتند: چرا، فرمود : در این مورد هم چنین است، رفیق شما على دینارى را در حال طاعت و انقیاد خدا و رفع نیاز فقیرى مؤمن بخشید ولى آن رفیق دیگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مى‏خواست بر على بن ابیطالب برترى جوید، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانید. آگاه باشید که اگر با این نیت از فرش تا عرش را سیم و زر به صدقه مى‏داد جز دورى از رحمت خدا و نزدیکى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمى‏افزود. (2)

3ـ على(ع) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستیدند و این عبادت تاجران است. گروهى خدا را از روى ترس و بیم پرستیدند و این عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى شکر و سپاسگزارى پرستیدند و این عبادت آزادگان است. (3)

4ـ و فرمود: خدایا، من تور را از بیم عذاب و طمع در ثوابت نپرستیدم، بلکه تو را شایسته بندگى دیدم و پرستیدم. (4)

5ـ و فرمود: دنیا همه‏اش نادانى است جز مکانهاى علم، و علم همه‏اش حجت است جز آنچه بدان عمل شود، و علم همه‏اش ریا و خود نمایى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد که عاقبتش چه مى‏شود. (5)

عمل اگر براى غیر خدا باشد وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نیت فخر و مباهات باشد نصیب سگان و عقابان است. در این زمینه حکایت لطیفى را که دمیرى در کتاب «حیاة الحیوان» آورده بنگرید:

امام علامه ابو الفرج اصفهانى و دیگران حکایت کرده‏اند که: فرزدق شاعر مشهور به نام همام بن غالب، پدرش غالب رئیس قوم خود بود، زمانى مردم کوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسید، غالب پدر فرزدق مذکور شترى را براى خانواده خود کشت و غذایى از آن تهیه کرد و چند کاسه آبگوشت براى قومى از بنى‏تمیم فرستاد و کاسه‏اى هم براى سحیم بن وثیل ریاحى که رئیس قوم خود بود فرستاد. سحیم کسى است که در شعر خود گفته بود:« من مردى شناخت شده و خوشنام و با تجربه و کاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهید شناخت» و حجاج هنگامى که براى امارت کوفه وارد کوفه شد در خطبه خود به این شعر تمثل جست.

وقتى ظرف غذا به سحیم رسید آن را واژگون ساخت و آورنده را کتک زد و گفت: مگر من نیازمند غداى غالب هستم؟ اگر او یک شتر کشته من هم شترى مى‏کشم. میان آنان مسابقه شتر کشى راه افتاد، سحیم یک شتر براى خانواده خود کشت و صبح روز بعد غالب دو شتر کشت، باز سحیم دو شتر کشت و غالب در روز سوم سه شتر کشت، باز سحیم سه شتر کشت و غالب در روز چهارم صد شتر کشت. سحیم چون آن اندازه شتر نداشت دیگر شترى نکشت امام آن را به دل گرفت.

چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد کوفه شدند، بنى ریاح به سحیم گفتند: ننگ روزگار را متوجه ما ساختى، چرا به اندازه غالب شتر نکشتى و ما آمادگى داشتیم که به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهیم؟! سحیم چنین عذر آورد که شترانش در دسترس نبودند، آن گاه سیصد شتر پى‏کرد و به مردم گفت: همگى بخورید. این حادثه در دوران خلافت امیر مؤمنان على بن ابى‏طالب (ع) اتفاق افتاد، از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضرت حکم به حرمت کرد و فرمود: این شتران نه براى خوردن کشته شده‏اند و از کشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در کار نبوده است. از این رو گوشت آنها را در زباله‏دان کوفه ریختند و خوراک سگان و عقابان و کرکسان گردید. (6) .

پى‏نوشت‏ها:

1)مستدرک الوسائل 3/220 به نقل از مناقب.

2)بحار الانوار 41/ .18

3)نهج البلاغه، خطبه .237

4)بحار الانوار 41/ .14

5)سفینة البحار 1/401 ماده خطر.

6)حیاة الحیوان 2/222، ذیل «فرع».

امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب(ع)ص 754

احمد رحمانى همدانى





      

مفهوم مهجوریت

پیامی که در طول قرون اسلامی از آیه شریفه « و قالَ الرَسول یرب اِن قومی اِتخَذُوا هذَا القرآن مَهجورًا » (فرقان/30) برداشت شده است ، بیان « نکوهش از مهجورکردن قرآن » است ، که به عنوان شکایت رسول خدا (ص) در روز قیامت به محضر پروردگار عرضه می گردد. در تفسیر مجمع البیان ذیل همین آیه آمده است : منظور از رسول در این آیه ، محمد (ص) است که از قوم خود شکایت می کند که پروردگارا قوم من این قرآن را مهجور کردند! معنای « اِتَخذوا هذا القرآن مهجورا » این است که قرآن را رها کرده و به دنبال شنیدن و فهمیدن آن نیستند

نزدیک به همین معنا را می توان در دیگر تفاسیر و ترجمه ها مشاهده کرد : شکوه پیامبر (ص) به پیشگاه خداوند از مردم به خاطر متروک ساختن قرآن کریم بوده است. نکته قابل توجه این است که گرچه مهجورکردن قرآن امری نکوهیده و مورد سرزنش و توبیخ است، ولی آیا پیام این آیه بیان کردن نکوهش مهجور کردن قرآن است ، به تعبیر دیگر آیا « اِتَخذوا هذا القرآن مَهجورا » دقیقاً به معنای « قرآن را مهجور کردند » می باشد؟

« هجر یهجر » با مصدر « هجر » یا « هجران » در مفردات راغب چنین معنا شده است : « مفارقه الانسان غیره اما بالبدن او باللسان او بالقلب »؛  یعنی « دوری کردن بدنی ، زبانی یا قلبی از دیگری ». بنابراین اگر خدای متعال در آیه مذکور از این فعل استفاده کرده بود معنای آن چنین می شد : قرآن را ترک کردند ولی کلمه « اتخاذ » که به معنای اخذ (به دست آوردن و گرفتن) است ، هنگامی که با کلمه «مهجوراً » آمده است ، معنای جدیدی را القا می کند ، که غیر از معنای مهجورکردن قرآن است ، چرا که استفاده از فعل « اتخذوا » (گرفتند، تحصیل کردند و...) نوعی توجه به مفعول و دست یافتن به آن را القا می کند.

علاوه بر آن چه گفته شد ، برخی از لغت دانان نیز « هجر » را به معنای « ترک گفتن چیزی همراه با وجود نوعی ارتباط با آن » معنا نموده اند.

در آیه سی ام سوره فرقان، خداوند با استفاده از کلمه « اتخذوا » بیانگر این نکته است که اتفاقاً قوم رسول اکرم (ص) نه تنها قرآن را وا ننهاده اند و ترک نگفته اند ، بلکه آن را در اختیار گرفته و به آن دست یافته اند ولی تمام مسأله این است که این بدست آوردن و در اختیار گرفتن قرآن به گونه ای است که در اثر عدم درک صحیح و شناخت اصولی و استفاده شایسته و بایسته ، قرآن در این میان عملاً مهجور و متروک مانده است.  بنابراین معنای صحیح « اتخذوا هذا القرءان مهجورا » این است که « قرآن را به مهجوریت گرفتند » مهجورکردن و به مهجوریت گرفتن مانند تعابیری چون مسخره کردن و به مسخره گرفتن ، بازی کردن و به بازی گرفتن ... تفاوت ظریفی با هم دارند. در اولی (بازی کردن، مهجورکردن، مسخره کردن) فعل ، صریح و آشکار صورت می گیرد و فاعل نیز دانسته ، ترس و ابایی ندارد که فعل را صریح و بی پرده انجام دهد تا دیگران به واقعیت فعل وی پی ببرند ، در حالی که در دومی (به بازی گرفتن، به مهجوریت گرفتن ، به مسخره گرفتن...) فاعل به هر علت (حتی جهل) صریحاً به انجام فعل مبادرت نمی ورزد ، بلکه آن را در پرده ای از خفا و پوشش انجام می دهد ، به گونه ای که در ابتدا نمی توان به واقعیت فعل وی پی برد ، بلکه شاید در ابتدا عکس آن هم به نظر برسد.

مهجورکردن قرآن یعنی روی گردانی و دوری از آن ، در حالی که مهجورگرفتن قرآن یعنی پرداختن به قرآن ولی به گونه ای که اگر چه در ظاهر از این رویکردهای مختلف قرآنی بوی توجه و استفاده به مشام می رسد ولی حقیقت مطلب این است که در همه این رویکردها قرآن بیگانه و ترک شده است

مهجورکردن قرآن یعنی روی گردانی و دوری از آن ، در حالی که مهجورگرفتن قرآن یعنی پرداختن به قرآن ولی به گونه ای که اگر چه در ظاهر از این رویکردهای مختلف قرآنی بوی توجه و استفاده به مشام می رسد ولی حقیقت مطلب این است که در همه این رویکردها قرآن بیگانه و ترک شده است.

در مهجور کردن قرآن ، شخص به خانه قرآن قدم نمی گذارد ولی در به مهجوریت گرفتن قرآن ، فرد به میهمانی صاحب خانه ای فاضل و حکیم نایل شده است ولی به جای توجه به میزبان و استفاده از محضر وی ، گرفتار نقش و نگار در و دیوار خانه و گل ها و ... شده است. در مهجورکردن قرآن ، بیمار از آغاز به طبیب مراجعه نمی کند و به سراغ قرآن کریم نمی آید ، در حالی که به مهجوریت گرفتن قرآن ، بیمار به طبیب مراجعه کرده و داروهای شفابخش وی را گرفته است ولی از آنها استفاده ای نمی کند تا به کام مرگ فرو می رود.





      

مؤمنان راستین و پرهیزکاران واقعی، تلاوت را با تدبر همراه نموده و بدین سان از سفره رنگین الهی بهره مند می شوند.

حضرت علی (ع) اشتیاق آنان را چنین توصیف می فرماید: «پرهیزکاران در شب برپا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می یابند و هرگاه به آیه ای می رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می سپارند، و گویا صدای برهم خوردن شعله های آتش، در گوششان طنین افکن است ». ( نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص .403)


قرآن کتاب تدبر است و اکتفا به تلاوت بدون تدبر، نمی تواند انسان را به اهداف قرآن رهنمون شود. دست یابی به گوهرهای ناب و ارزشمند اقیانوس، بدون غواصی و اندیشه ورزی ممکن نیست. اساساً قرآن کریم برای تدبر نازل شده است: «کتب انزلنه الیک مبرک لیدبروا ءایته؛(ص/29) این کتابی است پربرکت که بر تو نازل کرده ایم تا در آیات آن تدبر کنند.»


تدبر و اندیشه در آیات قرآن راه شناخت و زمینه درک مفاهیم کتاب خدا را فراهم می سازد قرآن کریم به گونه ای نازل شده است که همگان بتوانند در آن تدبر نموده و از آن بهره مند شوند. « و لقد یسرنا القرءان للذکر فهل من مدکر؛ (قمر/ 22) ما قرآن را برای تذکر، آسان ساختیم آیا کسی هست که متذکر شود؟! »


قرآن، کسانی را که در آیات خدا تدبر نمی کنند مورد سرزنش قرار داده و می فرماید: « افلا یتدبرون القرءان ام علی قلوب اقفالها؛ (محمد/23) آیا آن ها در قرآن تدبر نمی کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟! »





      
<   <<   11   12   13   14   15      >