عباسعلی قریب بلوک بچه «دیباج» بود. ما به او می گفتیم عباسقلی. قد کوتاهی داشت اما خیلی چست و چالاک بود. در ذوب آهن کار می کرد. نهُ تا بچه داشت ؛ پنج پسر و چهار دختر . همه ی این ها را رها کرده و به عشق امام مدت زیادی در چبهه بود.
با تعدای از رزمنده ها داخل چادر دور چراغ والر نشسته وگپ می زدیم. با شنیدن سلام سرها به طرف درب چادر چرخید.
کمی که راه رفتیم دیدم چیزی نگفت. سر صحبت را باز کردم و گفتم:« چی شده که هوس گپ زدن با منو کردی ؟»
گفتم:« کی،تو؟ اگه همه شهید بشن تو شهید نمی شی،اخه این قدر فرز و چالاکی که گلوله به گردت نمی رسه.»
توی چهره اش نگاه کردم قیافه اش خیلی جدی بود.
بعد از اتمام عملیات یکی از برادرهای تعاون رادیدم خبر مجروحین وشهداء را گرفتم اولین شهیدی که نام بردید عباسقلی قریب بلوک بود!
منبع :سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع