فلسفه جهاد
فلسفه تشریع جهاد در اسلام بدین جهت است که بساط شرک بت پرستى ، فساد و تجاوز و بیدادگرى از جامعه و زمین بر چیده شود و امت مسلمان در سایه عدالت و آزادى و در محیط دور از گمراهى ، تباهى تبعیض به زندگى توام با مهر و محبت و خلوص بسر برند.
قرآن مى فرماید: ((و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین الله )) با آنها پیکار کنید تا فتنه باقى نماند و دین مخصوص خدا گردد.
یعنى بر ملتى و امتى که شرک و بت پرستى به عنوان آیین حاکم باشد، و در جامعه اى که فساد و انحراف اخلاقى رایج شود، و ظلمت به جاى نور قرار گیرد، و باطن جایگزین حق گردد، این دین یک نوع خرافه و این اندیشه یک نوع بیمارى فکرى است ، که باید به هر قیمت شود آن را ریشه کن ساخت ، تا این بیمارى به دیگران سرایت ننماید.
در آیه دیگر به دنبال اذن جهاد، در بیان یکى از فلسفه هاى جهاد مى فرماید:
((و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا)) و اگر خداوند (با اذن جهاد) بعضى از آنها را به وسیله بعضى دیگر دفع نکند. دیرها، صومعه ها، معابد یهود و نصارا و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى شود ویران مى گردد. فلسفه جهاد
فلسفه تشریع جهاد در اسلام بدین جهت است که بساط شرک بت پرستى ، فساد و تجاوز و بیدادگرى از جامعه و زمین بر چیده شود و امت مسلمان در سایه عدالت و آزادى و در محیط دور از گمراهى ، تباهى تبعیض به زندگى توام با مهر و محبت و خلوص بسر برند.
قرآن مى فرماید: ((و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین الله )) با آنها پیکار کنید تا فتنه باقى نماند و دین مخصوص خدا گردد.
یعنى بر ملتى و امتى که شرک و بت پرستى به عنوان آیین حاکم باشد، و در جامعه اى که فساد و انحراف اخلاقى رایج شود، و ظلمت به جاى نور قرار گیرد، و باطن جایگزین حق گردد، این دین یک نوع خرافه و این اندیشه یک نوع بیمارى فکرى است ، که باید به هر قیمت شود آن را ریشه کن ساخت ، تا این بیمارى به دیگران سرایت ننماید.
در آیه دیگر به دنبال اذن جهاد، در بیان یکى از فلسفه هاى جهاد مى فرماید:
((و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا))
و اگر خداوند (با اذن جهاد) بعضى از آنها را به وسیله بعضى دیگر دفع نکند. دیرها، صومعه ها، معابد یهود و نصارا و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى شود ویران مى گردد.
بدین معنى که اگر افراد با ایمان و فداکار، ستمگران و مستکبران را به حال خودشان واگذارند و آنها هراسى و خوفى از مردم متدین نداشته باشند، اثرى از دیرها، صومعه ها، و مساجد نخواهد گذاشت ، زیرا ((معبدها جاى بیدارى است ، و محراب میدان مبارزه و جنگ است ، و مسجد در برابر خود کامگان سنگر است )) و قهرا چنانچه دست یابند تمام این مراکز را با خاک یکسان خواهند کرد.
و نیز ویران نمودن مساجد و معابد تنها با تخریب نیست ، و امکان دارد از راه غیر مستقیم ، به وسیله فراهم ساختن سرگرمى هاى ناسالم ، یا با تبلیغات سوء مردم را از مساجد منحرف نمایند، و به این ترتیب آنها را عملا به ویرانه اى تبدیل کنند.
امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید:
((فو الله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم . الا ذلوا))
به خدا سوگند هر ملتى در درون خانه اش مورد هجوم قرار گیرد هتما ذلیل خواهد شد.
یعنى ملتى که در زمان جنگ به سوى دشمن نشتابند و از رفتن به میدان جهاد اجتناب کنند و مورد یورش دشمن قرار گیرند، شکست خواهند خورد و ذلیل و خوار خواهند شد، و ملتى که با استقبال دشمن بروند و در برابر آنان سر سختى و مقاومت نشان دهند و ضربات کوبنده بر آنها وارد سازند پیروز مى گردند.
در خطبه اى دیگر، بارور شدن درخت دین را یکى از فلسفه ها و ثمرات جهاد مى شمارد.
((و لعمرى لو کنا ناتى ما اتیتم ما فام للدین عمود، و لا اخضر للایمان عود.))
به جانم سوگند، اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه اى براى دین برپا نمى شد و شاخه اى از درخت ایمان سبز نمى گردید.
یعنى اگر ما هم ، چون شما از شرکت در میدان جهاد و ترس و هراس داشتیم و از مبارزه با دشمنان اسلام خوددارى مى نمودیم ، نه از دین خبر بود و نه از اسلام اثرى .
و در نیایشى ، هدف و فلسفه توسل به جنگ و جهاد را چنین بازگو مى فرماید:
((اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شى ء من فضول الحطام ، ولیکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک ، فیا من المظلومون من عبادک ، و تقام المعظله من حدودک )).
پروردگارا! تو مى دانى آنچه ما انجام دادیم نه براى این بود که ملک و سلطنتى به دست آوریم ، و نه براى اینکه از متاع پست دنیا چیزى تهیه کنیم ، بلکه به خاطر این بود که نشانه هاى از بین رفته دینت را بازگردانیم ، و صلح و مسالمت را در شهرهایت آشکار سازیم ، تا بندگان ستمدیده ات در ایمنى قرار گیرند، و قوانین و مقرراتى که به دست فراموشى سپرده شده بار دیگر عملى گردد.
یعنى ، خداوندا!
تو خوب مى دانى و شاهدى که ما نه براى غنایم جنگى و نه جهت حفظ ریاست ، به سایه اسلحه پناه بردیم و شمشیر به دست گرفتیم ، که هدف ما زنده نمودن ارزش هاى اسلامى ، برقرارى صلح و صفا مى باشد، تا ستمدیگان آسوده خاطر و فارغ بال زندگى نمایند، و دستوراتت که از یادها رفته و به فراموشى سپرده شده است ، پیاده گردد.
مطابق معتبرترین نقلها اولین کسی که از خاندان پیغمبر شهید شد،جناب علی اکبر و آخرینشان جناب ابوالفضل العباس بود،یعنی ایشان وقتی شهید شدند که دیگر از اصحاب و اهل بیت کسی نمانده بود،فقط ایشان بودند و حضرت سید الشهداء.آمد عرض کرد:برادر جان!به من اجازه بدهید به میدان بروم که خیلی از این زندگی ناراحت هستم.جناب ابوالفضل سه برادر کوچکترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد،گفت:بروید برادران! من می خواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم.می خواست مطمئن شود که برادران مادری اش حتما قبل از او شهید شده اند و بعد به آنها ملحق بشود.
بنا بر این ام البنین است و چهار پسر،ولی ام البنین در کربلا نیست،در مدینه است.آنان که در مدینه بودند از سرنوشت کربلا بی خبر بودند.به این زن،مادر این چند پسر که تمام زندگی و هستی اش همین چهار پسر بود،خبر رسید که هر چهار پسر تو در کربلا شهید شده اند.البته این زن زن کامله ای بود،زن بیوه ای بود که همه پسرهایش را از دست داده بود.گاهی می آمد در سر راه کوفه به مدینه می نشست و شروع به نوحه سرایی برای فرزندانش می کرد.تاریخ نوشته است که این زن خودش یک وسیله تبلیغ علیه دستگاه بنی امیه بود.هر کس که می آمد از آنجا عبور کند متوقف می شد و اشک می ریخت.مروان حکم که یک وقتی حاکم مدینه بوده و از آن دشمنان عجیب اهل بیت است، هر وقت می آمد از آنجا عبور کند بی اختیار می نشست و با گریه این زن می گریست. این زن اشعاری دارد و در یکی از آنها می گوید:
لا تدعونی ویک ام البنین
تذکرینی بلیوث العرین
کانت بنون لی ادعی بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین (1)
مخاطب را یک زن قرار داده،می گوید:ای زن،ای خواهر!تا به حال اگر مرا ام البنین می نامیدی،بعد از این دیگر ام البنین نگو،چون این کلمه خاطرات مرا تجدید می کند،مرا به یاد فرزندانم می اندازد،دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید،بله،در گذشته من پسرانی داشتم ولی حالا که هیچیک از آنها نیستند.
رشیدترین فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص برای جناب ابوالفضل مرثیه بسیار جانگدازی دارد،می گوید:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید
ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد (2)
پرسیده بود که پسر من،عباس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟دلاوری حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعیات تاریخ است.او فوق العاده زیبا بوده است که در کوچکی به او می گفتند قمر بنی هاشم،ماه بنی هاشم.در میان بنی هاشم می درخشیده است.اندامش بسیار رشید بوده که بعضی از مورخین معتبر نوشته اند هنگامی که سوار بر اسب می شد،وقتی پاهایش را از رکاب بیرون می آورد،سر انگشتانش زمین را خط می کشید.بازوها بسیار قوی و بلند،سینه بسیار پهن.می گفت که پسرش به این آسانی کشته نمی شد.از دیگران پرسیده بود که پسر من را چگونه کشتند؟به او گفته بودند که اول دستهایش را قطع کردند و بعد به چه وضعی او را کشتند.آن وقت در این مورد مرثیه ای گفت.می گفت:ای چشمی که در کربلا بودی،ای انسانی که در صحنه کربلا بودی آن زمانی که پسرم عباس را دیدی که بر جماعت شغالان حمله کرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوی پسر من فرار می کردند.پسران علی پشت سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند.وای بر من!به من گفته اند که بر شیر بچه تو عمود آهنین فرود آوردند.عباس جانم،پسر جانم!من خودم می دانم که اگر تو دست در بدن می داشتی، احدی جرات نزدیک شدن به تو را نداشت.
و لا حول و لا قوة الا بالله
نام کوروش در منابع مختلف به صورتهای گوناگونی ذکر شدهاست. در سنگنبشتههای هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شدهاند، بصورت «کورو» یا «کوروش» (به پارسی باستان: ) و در صیغه? مضافٌالیه «کورائوش» خوانده میشد. در نسخه? عیلامی سنگنبشتهها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شدهاست. این نام در تورات بصورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده و در زبان یونانی آن را «کورُس» میگفتهاند که همین نام با اندکی اختلاف در اروپا «سایروس» یا «سیروس» خوانده میشود. از مورخین سدههای اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر الدول و ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه عن القرون الخالیه نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در مروجالذهب و معادنالجوهر «کورُس»، طبری در تاریخ الرسل و الملوک و ابن اثیر در تاریخ کامل «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا «کوروش» نوشتهاند.
بنا به نوشته? پلوتارک، نام کوروش در زبان پارسی باستان به معنای «خورشید» بودهاست. مشکل بتوان گفت که این پندار بر چه پایهای استوار بودهاست.از سوی دیگر، برخی از پژوهشگران، نام کوروش را برگرفته از رود کُر میدانند و رودیگر اشمیت عقیده دارد که معنی آن ممکن است به معنی «بچه، نوجوان، جوان» باشد و محتملتر است که به معنی «تحقیرکننده? دشمن در مباحثه? کلامی» معنا دهد.
در لهجههای ایرانی ریشه? «کور» در نامهای خاص مردان، بسیار رایج و معمول است؛ در کردی «کوُر» بهمعنای «پسر و پسربچه» است. در زبان پارسی «کُرَه» به معنای «اسب کوچک» یا بچه? گوساله و بچه? شتر است. در زبان پهلوی واژه? «کورَک» به معنای «نوزاد حیوانها» و «نوزاد اسب» آمدهاست، در زبان اوستا نیز «کور» به معنای «گوساله? نر» است. به نظر میرسد نام پارسی باستان کوروش از این ریشه پدید آمده باشد.
وظیفه فقیه صرفا روایت و نقل ساده روایات نیست، بلکه وظیفه اصلی او درک عمیق از مفاهیم و متون دینی و داشتن قدرت استنباط احکام شرعی است. در غیر این صورت " انذار" محقق نمی شود. از سوی دیگر، کسی که در علوم دینی به معانی آیات و روایات دسترسی پیدا کرد، نمی تواند آنها را کتمان کند: «انّ الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدى من بعد ما بیّناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون ؛ آنان که دلایل روشن و وسیله هدایتى را که نازل کرده ایم، بعد از آن که در کتاب بیان ساختیم، کتمان مى کنند، خدا آنان را لعنت مى کند و همه لعنت کنندگان نیز آنان را لعنت مى کنند»(بقره:159).
در آیه شریفه فوق ،کتمان، منحصر به نشانههاى نبوت نیست، بلکه نرساندن احکام الهى و وظایف شرعى به مردم را نیز در بر می گیرد. از سوی دیگر مردم نیز باید پذیرای این ابلاغ احکام باشند و به کسی که توانایى استنباط احکام از راه صحیح شرعى را دارد، مراجعه نمایند. پس بر مجتهد واجب است که اجتهاد کند ونظرش را باز گوید و بر غیر مجتهد لازم است که بدان عمل کند. این مفهوم همان مراجعه به فقیه یا تقلید است.
در روایات نیز این معنی تایید شده است. (2) شناخت زیباییها و ژرفاى سخنان معصومین(ع)، تخصص ویژه ای می طلبد که از ادبیات عرب تا علم اصول استنباط را در بر می گیرد(3). روشن است که فائده فتوا دادن به این است که دیگران بر آن فتوا ترتیب اثر بدهند و بر طبق آن عمل کنند. پس اگر مردم بخواهند از معصوم اطاعت کنند باید در مسایل دینی از یک مجتهد تقلید کنند.
جایگاه عقل در تقلید
تقلید در معارف اسلامى، بسیار محدود است. نخستین مسأله ای که در رسالههای عملیه مطرح می شود، این است که «تقلید در اعتقادات جایز نیست، همچنین در اعمال و دستورات غیر اعتقادی که ضروری دین باشد نیز تقلید لازم نیست...» به این ترتیب، تقلید، در بخش احکام، آن هم نه خود احکام، بلکه فروع آن مجاز است. در فروع و آنچه ضرورى دین شمرده می شود، تقلید جایز نیست. تقلید، در فروع فروع است.
مثلاً در اعتقاد به وجوب و ضرورى بودن نماز، حج، زکات، روزه و مانند آن تقلید جایى ندارد و این احکام را هر مسلمانى باید از روى آگاهى و تحقیق باور داشته باشد و فقط در کیفیت اقامه آن اعمال می بایست تقلید کرد. در اسلام تحقیق و تفکر و تعلیم و تعلم، برترین اعمال شمرده شده است (4).
در اسلام، اساس ایمان بر تحقیق و تعقل است. اگر مقلد در فروع دین تقلید میکند، دلیل و حجت دارد. اما در اصول دین چنین دلیل و اجازه اى را ندارد. از این رو بخشی از زندگی هر مسلمانی میبایست به تحقیق در مسایل اساسی دینی اختصاص یابد.
در مورد جایگاه و رابطه عقل و دین نظر غالب دانشمندان شیعی که جریان اجتهاد بر مبنای آن است ،براین است که العقل مصباح الدین؛ یعنی عقل چراغ دین است و همچنانکه از آغاز حرکت و ورود به خانه تا پایان راه به چراغ نیاز است، از ابتدای پذیرش دین تا به انتهای اصول و فروع احکام، عقاید، اخلاق و مانند آن به عقل نیاز داریم.
اگرمسلمان محققانه به وجود خداوند، نبوت و جهان آخرت اعتقاد پیدا کرد، از گناه و معصیت رویگردان خواهد شد. شاید بتوان گفت که بزرگترین مشکل ما بی توجهی به این نخستین مساله رساله باشد. در اصول دین، برای هر مسلمانى آن اندازه آگاهى که او را قانع کند و باعث ایمان و اطمینان او شود کافى است ولی بالاتر بردن کیفیت و میزان اعتقاد همواره مطلوب شارع بوده است .
سه راه پیش رو
اگر پذیرفتیم که خداوند از ما تکلیفی می خواهد و یک مسلمان مومن، یله و رها نیست و برای هدف والایی به دنیا آمده است، در مقام تکلیف،سه راه پیش روی خود دارد. نخست اینکه کمر همت ببندد و بخشی از عمر خود را به آموزش علوم دینی و رشته های شانزده گانه آن اختصاص دهد. دوم اینکه احتیاط کند و راه سوم، تقلید در فروعات فقهی است که به نظر می رسد برای کسانی که فرصت تحصیل و تحقیق ندارند انتخابی کاملا منطقی است. پس این سه راه چنین اند:
1 - اجتهاد: روشن است که این کار براى همه افراد مقدور نیست. از یک طرف کتاب های روایی گسترده و متنوّع اند. از طرف دیگر، کتاب های فقیهان گذشته که نظراتشان در کشف سیره علما بسیار مهم است به مرور زمان حجم عظیمی را تشکیل داده است. همچنین قواعد و فروعِ فقهى و اصولى نیز فراوان است و علوم مقدماتی ویژه ای هم که فراگیری آنها به عنوان مقدمه اجتهاد لازم است، بر این حجم افزوده می شود. از این رو است که امکان دسترسى به اجتهاد براى همه وجود ندارد. بنابراین باید عده ای اختصاصاً به این کار بپردازند و در این زمینه صاحب نظر شوند.
2 - احتیاط: اگر کسی به آن دسته از احتمالها و فتواها عمل کند که یقین کند به وظیفه اش عمل کرده است، او را محتاط گویند. مثلاً اگر عده اى از مجتهدان عملى را حرام بدانند و عدهای دیگر جایز، در این صورت شخص محتاط آن عمل را ترک می کند. مشکل تر از آن، صورتی است که بعضی از مجتهدان عملی را واجب و گروهی مستحب شمارند که شخص محتاط می بایست آن را به جا آورد و مواردی مانند آن. بنا بر این، عمل به احتیاط براى همه امکان ندارد؛ زیرا تشخیص مواردی که باید احتیاط کرد، کمتر از اجتهاد نیست.
3 - تقلید: پس برای مومنین و کسانی که به وظیفه دینی خود می اندیشند راهی جز تقلید نمی ماند. متاسفانه بسیاری در باب تقلید مسامحه می کنند و این دستور الهی را سبک میشمارند. پدران و مادران مسلمان وظیفه دارند برای فرزندان بالغ خود مجتهد و مرجع تقلیدی را مشخص کنند و آنها را به پیروی از او ترغیب نمایند. امروزه دسترسی به دفاتر مراجع تقلید از طریق تلفن و سایت های اینترنتی بسیار آسان شده و رساله های عملیه و توضیح المسایل در هر شهر و آبادی پیدا می شود.
مرجعیت و سیاست
با وقوع انقلاب اسلامی ایران،کارکرد حساس و اساسی مرجعیت در عرصه جامعه و سیاست اثبات شد. از آنجا که بسیاری از احکام دینی به ویژه حدود شرعی باید توسط حکومت اجرا شود و بدون حکومت، احکام الهی معطل میمانند، اسلام با سیاست ارتباط پیدا می کند.
امام خمینی (ره) که با ابزار های مختلف علمی مانند فلسفه، عرفان، کلام و مانند آن از یک سو و اصول استنباط، ادبیات، تفسیر، فقه و دیگر علوم اسلامی از سوی دیگر به منابع فقهی و حدیثی مینگریست، به این پیوند و ارتباط صحه می گذارد (5).
باوقوع انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت دینی، نیاز به حضور مراجع در عرصه سیاسی و حل مشکلات و مسایل مستحدثه مضاعف شد. به این ترتیب نه تنها نقش علمی و معنوی مرجعیت کم رنگ تر نشد، بلکه کارکرد واقعی و قابلیت های پنهان آن روز به روز آشکار تر شد.
اخلاق و معنویت
یکی از ویژگی های حوزه های علمیه، برگزاری درسهای اخلاق و تذکر و معرفت نفس است .توجه به کیفیت عبادت و معنویت، پا به پای تحصیلات و اشتغالات علمی،عالمان شیعه را از دیگر عالمان جهان اسلام ممتاز کرده است. حکایت تاریخ از شب زنده داریها، راز و نیازها، خودسازی ها و از خودگذشتگیهایی که عالمان بزرگ شیعه داشته اند بسیار شوق انگیز است.
مراجع تقلید شیعه، همان گونه که رساله عملیه مىنگاشته اند، خود، تجسم عمل و خودساختگی و مکارم اخلاق بوده اند و تاثیر رفتار الهی آنان بر شاگردان، گاه بیش از تأثیر علمی آنان بوده است. درباره شیخ مفید گفته اند: شبها مختصری می خوابید، باقی را به نماز یا مطالعه یا تدریس یا تلاوت قرآن مجید می گذرانید. (6) در حالات مرحوم میرزاى شیرازى نوشته اند: بسیارى از آیات قرآن و دعاها و زیارتها را از حفظ داشت. رقیق القلب بود. چشمه اشکش جوشان بود. هنگام دعا با صداى بلند بسیار مى گریست.
تاریخ تمدنهای بزرگ با اعتقاد به ماوراءالطبیعه و عالم غیب پیوندی عمیق و ناگسستنی دارد.
در دل هر تمدنی، صفیر بیدارباش مصلحان و یکتاپرستان از یکسو و سفره طمع برانگیز مفسدان و مشرکان از سوی دیگر، دنیا را به صحنه نبردی دایمی تبدیل کرده است.
حتی در تمدن های هند و چین نیز آثاری از یکتاپرستی و اعتقاد به نیرویی بی نهایت در ورای طبیعت که به تدبیر جهان می پردازد مشاهده می شود.
به عنوان مثال،« اوپانیشاد»ها و« بهگود گیتا» اندیشه وحدت وجود را مطرح می کنند که در آن خدا، در عین حال که عین هستی و همه هستی است، مشخصا مصداق یکی از موجودات نیست و این امر همان تشخص ناپذیری خدا است.
البته گاهی نیز صفات متناقضی را به او نسبت می دهند و یا «منسیوس» که بزرگ ترین فیلسوف مکتب ادیبان پس از کنفوسیوس در چین است می گوید: انسان با پروراندن ذهن خویش تا آخرین حد امکان می تواند طبیعت را بشناسد و با شناخت طبیعت میتواند آسمان (خدا) را بشناسد. (1)
با این وجود، گواهی تاریخ و یافتههای باستان شناسان در مورد جبهه توحید عادلانه نیست. آثاری که از بتها و بتکدهها بر جای مانده است بسیار بیشتر از مفاهیم بلند توحیدی و حکمی است که در برخی کتیبهها و متون مقدس ادیان باقی مانده است.
بت های ریز و درشت و معابد زرق و برق دار در نگارش تاریخ بیش از سخنان حکیمانه عارفانی که از شهرت گریزان بودند و چه بسا مخاطبی درخور پیدا نمی کردند، انعکاس یافته است.
پس نباید در مطالعه تاریخ از این نکته مهم غفلت کرد و دنیای گذشته را کاملا عجین شرک و بتپرستی دانست. خدای موحدان، نه قابل تصور و تصویر بود و نه در مکان و زمان خاصی می گنجید. از سوی دیگر نگارش و گزارش های تاریخی در انحصار دربار و جریان غالب بوده است و شاهان و فرمانروایان، گزارش نبردها و نام و نسب خود را بر مطالب دیگر ترجیح می دادند.
پس باید اذعان داشت که ناگفتهها و گمشده های تاریخ بشر در مورد یگانه پرستان بسیار است. شاید این دو جریان اعتقادی یعنی توحید و شرک را بتوان با دو اصطلاح قرآنی «کوثر» و «تکاثر» منطبق کرد. تکاثریان کسانی هستند که به دلیلبرخورداری ثروت، غافل می شوند و برای فخر فروشی به شمارش اموات خود می پردازند و تکاثر ثروت و حسب و نسب آنان را غره می سازد: «الهاکم التکاثر».
در مقابل این جریان، کوثریان قرار دارند که مصداق «خیر کثیر» برای مردم بودند که به محوریت عصمت در برابر جریان «تکاثر» ایستادند. در یک طرف، مشرکان و کافران بودند و در سوی دیگر، پیامبر اکرم (ص)، ائمه اطهار (ع) و پیروان آنان.
فرایند « مرجعیت» ادامه همان جریان کوثر است که از طریق آن، وراثت علمی نبی اکرم (ص) ادامه می یابد. با وجود مرجعیت، جریان توحید و راه انبیا ادامه پیدا می کند و جریان مقابل، یعنی تکاثر، ابتر می ماند. انبیاء الهی پرچمداران توحید و بیداری مردم بودند و از طریق وحی، پیام الهی را دریافت کرده و به مردم ابلاغ می کردند.
آموزه های آنان، تنها شامل اعمال عبادی و روحانی پیچیده و مبارزه با طاغوت های زمان نبود، بلکه شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد که ثابت می کند امور به ظاهر ساده ای چون طهارت و نظافت را نیز ابتدا انبیا به انسان ها آموختند.
از آگاهان بپرسید
نیاز انسان برای تعالی، از نظافت و طهارت ظاهری گرفته تا پیچیده ترین اعمال عبادی و نکتههای اعتقادی را شامل میشود. با وجود چنین وسعتی در آموزه های دینی و با توجه به این که زندگی افراد محدود است و تنها در یک یا چند رشته علمی یا مهارت عملی می توانند برجسته شوند، پس باید در باقی مسایل ـ و به ویژه اعتقادات ـ از آگاهان بپرسند. پرسش از آگاهان نه تنها وظیفه ای عقلی، بلکه وظیفه ای شرعی نیز هست. قرآن کریم می فرماید: «از آگاهان بپرسید اگر نمیدانید»(انبیا:7).
این آگاهان چه کسانی هستند؟ این آگاهان در مرحله نخست پیامبر اکرم( ص) و جانشینان آن بزرگوار اند. اما روشن است که همیشه وجود معصوم در دسترس نیست پس قرآن کریم دستور دیگری دارد:« و ما کان المؤمنون لینفروا کافّه فلولا نفر من کلّ فرقه طائفة لیتفقّهوا فى الدین ولینذروا قومهم اذا رجعواالیهم لعلهم یحذرون ؛ شایسته نیست مؤمنان همگى کوچ کنند.
چرا از هر گروهى طایفه اى از آنان کوچ نمى کنند تا در دین آگاه شوند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنان را انذار کنند. شاید بترسند و خوددارى کنند» (توبه:122).
در اصطلاح ادبی (لولا) تحضیضیّه است و امر بعد از خودش را واجب می کند؛ یعنی هجرت علمی (نفر) برای هر گروهی از هر جامعه اسلامی واجب است. چون این نفر ضرورت دارد (تفقه) و (انذار) هم، که هدف نفر را تشکیل مىدهند، واجب مى شوند؛ یعنی الزاما گروهی باید به سوی اجتهاد و فهم دین گام بردارند. از سوی دیگر، اگر چه تفقه به خودی خود امر مطلوبی است اما از جهت اینکه نوعی تحذر به دنبال خود دارد کارکرد جمعی پیدا کرده و از این نظر مطلوبیت دیگری می یابد.
به عبارت دیگر، وقتی که فقیه، انذار میکند، تحذر باید تحقق یابد. تحذر را صرفاً یک خوف و تأثر نفسانى و درونى نمیدانند، بلکه آن را تاثیر و نتیجه انذار در رفتار و کردار آدمى معنی میکنند. از این رو، تحذر به انذار فقیه لازم است و این همان تقلید و مصداق پیروی از قول و فتواى آگاهان است.
روشن است که این آگاهان معصوم نبوده و از خود مردم هستند. از مصادیق روشن انذار، تبیین احکام الهى و بیان واجبات و محرمات است. فقیه باید احکامى که ترک آنها موجب کیفر خواهد بود، به مردم بگوید و بر مردم نیز واجب است که با رعایت آنها از کیفر و عقوبت اخروی دور شوند. فقط خدا می داند که این آیه شریفه چه تعداد عالم، فقیه و دانشمند به عالم اسلام هدیه کرده است. کارکرد و تأثیر فرهنگی آیه نفر بر جوامع اسلامی و به تبع آن بر جهان علمی قبل از رنسانس، بسیار وسیع بوده و به راستی شگفت انگیز است.
بقایای موفقترین تمدنها در شهر بابیلوس کشف شده است؛ یکی از قدیمیترین شهرهای فینیقیه که از عصر نوسنگی تاکنون پیوسته مسکونی بوده و با تاریخ هزاران ساله منطقه مدیترانه گره خورده است.
بابیلوس از مدعیان اصلی قدیمیترین شهرهای مسکونی دنیا بوده که برپایه آنچه در تاریخ فینیقیه آمده، به دستور «خدای الدورادو» ساخته شده است و به آن شهر عصر طلایی میگویند.
اگرچه قدمت اصلی و تاریخ آغاز زندگی در این شهر، در میان برگهای تاریخ گم شده است، اما محققان بر این باورند که بابیلوس حداقل به 7 هزار سال پیش تعلق دارد؛ قدمتی که باور اسکان امروزی آن را غیرممکن جلوه میکند.
این منطقه هزاران سال نام Gubla را به خود داشت که پس از سال 1200 میلادی، به علت اهمیت تجارت پاپیروس در این شهر مهم بازرگانی یونانیها بابیلوس را، برای آن برگزیدند.
امروزه بابیلوس در سواحل شمال بیروت، مرکزی مهم و شلوغ است، اما بقایای قرون وسطی و جنگهای صلیبی همچنان یادآور گذشته بوده و حفاریهای بسیار، آن را به مهمترین منطقه باستانشناسی دنیا تبدیل کرده است.
تاریخچه بابیلوس
حدود 7 هزار سال پیش، گروه کوچکی از ماهیگیران عهد نوسنگی در کنار سواحل بیروت ساکن شدند که هنوز کلبههای تک اتاقهای با کفهای سنگی و بسیاری از وسایل و اسلحههای متعلق به آن دوره در منطقه به چشم میخورد.
در سالهای 3 تا 4 هزار پیش از میلاد، یعنی در دوره مس، زندگی مردم بابیلوس همچون گذشته ادامه داشت، تا اینکه شیوههای جدیدی در نحوه خاکسپاری مردگان ابداع شد به این ترتیب که ابتدا اجساد را به همراه اشیا و داراییهایشان درون کوزههایی سفالی قرار داده، سپس دفن میکردند.
این منطقه در اوایل عصر برنز، یعنی در هزاره سوم پیش از میلاد، به یکی از مهمترین مراکز کشتیهای چوبی در شرق مدیترانه تبدیل شد و از آنجا که فراعنه و پادشاهی وسیع آنها برای ساخت کشتی و مقبرهها و مراسم معنوی خود به چوب صنوبر و انواع دیگر الوار نیاز بسیار داشتند، ارتباطات وسیع و بسیار نزدیکی، با این شهر برقرار کرد.
در ازای آن نیز پاپیروس، طلا، طناب، کتان و سنگ رخام به بابیلوس میفرستاد و این روند قرنها ادامه داشت تا اینکه قبایل آموریت از کویر به منطقه ساحلی حمله کردند و بابیلوس را به آتش کشیدند، اما پس از آنکه در آن ساکن شدند شهر را دوباره ساختند و مصر با فرستادن هدایایی گرانبها ارتباط پیشین خود را دوباره برقرار کرد. گنجینههای ارزشمند و ثروتهای شاهانه مقبرههای بابیلوس، نشان از ثروت سرشار این شهر دارد.
در سال 1200 پیش از میلاد، موجی از افراد معروف به انسانهای دریایی، از شمال به شرق مدیترانه روی آورده، در منطقه ساکن شدند که امروزه آنها را به نام فینیقیهایها میشناسیم.
در این دوره خط در بابیلوس گسترش یافت که در واقع ریشه همان خط امروزی است؛ خطی که در سال 800 میلادی به یونان نیز راه یافت و سبب تغییر شیوههای ارتباطی جوامع مختلف شد.
در هزاره اول پیش از میلاد، بابیلوس از تجارت با آشوریان و بابلیان سود بسیار برد و پس از آن با ایران ارتباط برقرار کرد، به این ترتیب در سالهای نخست عصر برنز، این شهر به یکی از سیستمهای دفاعی ایرانیان در منطقه مدیترانه تبدیل شد.
پس از فتح منطقه توسط اسکندر مقدونی، زبان یونانی در بابیلوس رواج یافت و در عصر یوناگرایی، یعنی در فاصله سالهای 330 تا 64 پیش از میلاد، فرهنگ و سنن ساکنان بابیلوس با یونانیان یکی شد.
رومیها از سال 64 پیش از میلاد تا 395 میلادی بر بابیلوس حکومت کردند و معابد، حمامها و ساختمانهای دولتی بسیاری را در آن بنا نهادند. در این دوره، شهر نمایی از اسقفنشینی مسیحیت بود.
در سال 637 میلادی، همزمان با سلطه عربها، بابیلوس به آرامش رسید، اما کمکم اهمیت خود را در طول قرنها از دست داد.
شواهد و مدارک بهجا مانده از معماری این دوره، ناقص و ناپیوسته است. بابیلوس امروزه شهری پررونق و مدرن، با قلبی تاریخی و کهن و آمیزهای از ظرافت، آراستگی و سنت است. بندر قدیمی آن با حفاظهایی سنگی در برابر دریا مقاومت میکند و در کنار آن بقایایی از حفاریهای شهر باستانی به چشم میخورد.
در این میان قلعه صلیبیون، کلیسا و بازار قدیمی، دیوارهای کهن قرون وسطی به همراه تعداد بیشماری از رستورانهای متنوع، هتلها و فروشگاههای رنگارنگ از هدایا
و ... نشان از آمادگی کامل شهر برای پذیرایی از گردشگران دارد.
تاریخ - در ماهنامه یغما جلد سوم سال 1329 نقلی از خازرات فتحعلی شاه دارد که در زیر می خوانید:
نایبالسلطنه عباس میرزا پسر فتحعلیشاه در دوران حاکمیت خود بر تبریز، شش نفر را روانه انگلستان کرد. این شش نفر عبارت بودند از: میرزا صالح شیرازی، میرزا جعفر مهندس، میرزا جعفر طبیب، میرزا رضا (مترجم فارسی ناپلئون بناپارت)، محمدعلی شاگرد قورخانه و میرزا حاجی بابا که خود در لندن مشغول تحصیل علم طب بوده است.
در میان این عده، میرزا صالح شیرازی، به خط خود سفرنامهای نوشته که از روز حرکت کردن از تبریز به همراه کلنل «میجر دارسی» به سوی روسیه و از آنجا به انگلستان تا روز بازگشت به استانبول و سپس ورود به ایران را روز به روز یادداشت کرده است. وی در این سفرنامه، تاریخ روابط روس و فرنگستان و شمهای از تاریخ ناپلئون و حمله به روسیه و حریق مسکو و غیره تا ایام توقف او در جزیرة سنت هلن برشتة تحریر کشیده است.
داستان تحصیل او و پنج تن از شاگردان ایرانی در لندن و اشکالات عجیب و غریبی که در راه پیشرفت کار ایشان بوجود میآمده است، براستی داستان غم فزائی است که تا کسی نخواند نتواند باور داشت.
میرزاصالح مذکور در ضمن داستان خود بوسیلة بعض رجال خیراندیش وارد در انجمن فراماسونها میشود، و خود در دو جای سفرنامة خود که به خط اوست باین موضوع تصریح کرده به تاریخ پنجشنبة بیستم رجب مطابق سیزدهم ماه مه 1233 هجری قمری مینویسد:
«... چون مدتها بود که خواهش دخول مجمع فراموشان را داشته فرصتی دست نمیداد تا اینکه مسترپارس، استاد اول فراموشان را دیده که داخل به محفل آنها شده باشم و قرارداد روزی را نمودند که در آنجا روم... روز 20 رجب مطابق 13 می به همراه مستر پارس و «دارسی» داخل به فراموشخانه گردیده شام خورده در ساعت یازده مراجعت کردم. زیاده ازین درین باب نگارش آن جایز نیست...»
باز در وقایع چهارشنبة 1323 (13 نوامبر 1818) مینویسد:
«... در صحن کلیسا مستر هریس نامی را که بزرگخانة فراموشان بود و بنده را به دو مرتبه از مراتب مزبور رسانیده بود مرا دیده مذکور ساخت که یک هفته دیگر عازم ایران هستید و فردا فراموشخانه باز است اگر فردا شب به آنجا خود را رسانیدی مرتبة اوستادی را به تو میدهم و اگرنه ناقص به ایران میروی ـ خواستم زیاده در خصوص رفتن گفتگو کنم فرصت نشد...»
«... روز پنجشنبه مطابق چهارم نوامبر هنگام صبح از مهمانخانة مزبور سوار شده دو ساعت از ظهر گذشته وارد به لندن گردید و چون روزی بود که بنده بایست داخل به فراموشخانه شود، یک ساعت بعد از آن که در سه ساعت از ظهر گذشته باشد داخل به فراموش خانه شده و هفت ساعت از ظهر گذشته بعد از شام از فراموش خانه بیرون رفتم...»
پس در این صورت میرزا صالح نخستین کسی است که از ایرانیان وارد این جمعیت شده و به قراری که نوشتهاند همو اول کسی است که مطبعة حروفی وارد ایران کرده و خود او هم در سفرنامهاش اشاره به فرا گرفتن طریقة چاپ و مرکب سازی کرده و از خریداری اسباب و ابزار کار چاپ هم ذکری میکند.
و همواست که به عقیدة پروفسور براون در عهد محمد شاه نخستین روزنامة فارسی دایر کرده است و شنیدهام که اولین لژماسونی را هم او در ایران راه انداخته است.