سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

 

آیت الله سید علی قاضی, زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی
ولادت آیت الله سید علی قاضی 
حاج سید علی آقا قاضی فرزند حاج سید حسین قاضی است. ایشان در سیزدهم ماه ذی الحجة الحرام سال 1282هـ.ق.  در تبریز متولد شد و او را علی نام نهادند .بعد از بلوغ و رشد به تحصیل علوم ادبیه و دینیه مشغول گردید و مدتی در نزد پدر بزرگوار خود و میرزا موسی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی درس خواند.


پدر آیت الله سید علی قاضی 
پدر ایشان، سید حسین قاضی، انسانی بزرگ و وارسته بود که از شاگردان برجسته آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی بود و از ایشان اجازه اجتهاد داشت. درباره ایشان گفته اند زمانی که قصد داشت سامرا را ترک کند و به زادگاه خویش تبریز باز گردد استادش میرزای شیرازی به وی فرمود در شبانه روز یک ساعت را برای خودت بگذار.


یک سال بعد چند نفر از تجار تبریز به سامرا مشرف می شوند و با آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی ملاقات می کنند؛ وقتی ایشان احوال شاگرد خویش را جویا می شود، می گویند: « یک ساعتی که شما نصیحت فرموده اید، تمام اوقات ایشان را گرفته، و در شب و روز با خدای خود مراوده دارند. »


تحصیلات آیت الله سید علی قاضی 
سید علی قاضی از همان ابتدای جوانی تحصیلات خود را نزد پدر بزرگوار سید حسین قاضی و میرزا موسوی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی آغاز کرد. پدرش به علم تفسیر علاقه و رغبت خاص و ید طولایی داشته است، چنانکه سید علی آقا خودش تصریح کرده که تفسیر کشاف را خدمت پدرش خوانده است. همچنین ایشان ادبیات عربی و فارسی را پیش شاعر نامی و دانشمند معروف میرزا محمد تقی تبریزی معروف به «حجة الاسلام» و متخلص به « نیر» خوانده و از ایشان اشعار زیادی به فارسی و عربی نقل می کرد و شعر طنز ایشان را که هزار بیت بود از بر کرده بود و می خواند.


ایشان در سال 1308هـ.ق. در سن 26 سالگی به نجف اشرف مشرف شد و تا آخر عمر آن جا را موطن اصلی خویش قرار داد.آیت الله سید علی آقا قاضی از زمانی که وارد نجف اشرف شد، دیگر از آنجا به هیچ عنوان خارج نشد مگر یک بار برای زیارت مشهد مقدس حدود سال 1330هـ ق به ایران سفر کرد و بعد از زیارت به طهران بازگشت و مدت کوتاهی در شهرری در جوار شاه عبدالعظیم اقامت گزید.


اساتید آیت الله سید علی قاضی 
ایشان در نجف نزد مرحوم فاضل شرابیانی، شیخ محمد حسن مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی، عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی و حاجی میرزا حسین خلیلی درس خواند و مخصوصاً از بهترین شاگردان این استاد اخیر به شمار می آمد که در خدمت وی تهذیب اخلاق را تحصیل کرد.


آقازاده سید علی آقا قاضی نقل می کند: « ... میرزا علی آقا قاضی بسیار از استادش میرزا حسین خلیلی یاد می کرد و او را به نیکی نام می برد و من ندیدم کسی مثل این استادش او را در شگفتی اندازد و هر وقت نام این استاد نزدش برده می شد به او حالت بهت و سکوت دست می داد و غرق تأملات و تفکرات می شد! »


ایشان از سن نوجوانی تحت تربیت والد گرامی، آقا سید حسین قاضی بود و جوهره حرکت و سلوک ایشان از پدر بزرگوارشان می باشد و بعد از آن که به نجف اشرف مشرف شدند، نزد آیت الله شیخ محمد بهاری و آیت الله سید احمد کربلایی معروف به واحد العین و به کسب مکارم اخلاقی و عرفانی پرداخت و این دو نیز از مبرزترین شاگردان ملاحسینقلی همدانی(ره) بودند.


درباره ملاحسینقلی همدانی حکایات های بس شگفت آوری نقل شده، که گویای عظمت، روح بلند و نفوذ معنوی ایشان می باشد. او با عشق و همت بی نظیر زمان زیادی از عمرش را به تربیت مستعدین سپری کرد تا این که توانست 300 نفر را تربیت کند که هر یک از آنها یکی از اولیای الهی شدند، مانند شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلایی، مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و ... .


سلسه اساتید ملاحسینقلی همدانی به حاج سید علی شوشتری و سپس به شخصی به نام ملاقلی جولا می رسد. آقا سید علی قاضی در عراق به خدمت جمعی از اکابر اولیاء رسید و از آن جمله سالهایی چند در تحت تربیت مرحوم آقا سید احمد کربلایی معروف به واحدالعین، قرار گرفت و از صحبت آن بزرگوار به درجات اولیاء أبرار ارتقاء گزید، چندان که در تهذیب اخلاق شاگردان و مریدان و ملازمان چندی را تربیت کرد.


آقا سید علی آقای قاضی درباره این استادش می فرماید: « شبی از شبها را به مسجد سهله می گذارنیدم- زاده الله شرفاً- به تنهایی به نیمه شب یکی در آمد و به مقام ابراهیم علیه السلام مقام کرد و از پی فریضه صبح در سجده شد تا طلوع خورشید. آنگاه برفتم و دیدم عین الانسان و الانسان العین آقا سید احمد کربلایی بکاء است، و از شدت گریه، خاک سجده گاه گل کرده است! و صبح برفت و در حجره نشست و چنان می خندید که صدای او به بیرون مسجد می رسید. »


آیت الله شیخ علی سعادت پرور نقل می کند: « وقتی مرحوم آقا سید علی قاضی جوانی بیش نبود، پدر مرحومش آقا سید حسین قاضی که خود از دست پروردگان مرحوم عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی بود به آقای قاضی سفارش کرده بود که هر روز به محضر استاد مشرف شده و چند ساعتی در محضرش بنشیند، اگر صحبت و کلامی شد که بهره گیرد و گرنه به صورت و هیئت استاد نظاره نماید. در آن روزها، مرض وبا در نجف غوغا می کرد، فرزندان مرحوم آقا امامقلی نخجوانی یکی پس از دیگری در اثر مرض وبا رحلت می کردند و ایشان بدون هیچ ناراحتی و انزجار قلبی به شکرگزاری مشغول بود.

 

وقتی از وی علت این عمل را جویا شدند فرمود: قباله های زمین را دیده اید که وقتی کسی صاحب یکی از آنها شد، هر کاری که دلش خواست با زمین اش انجام می دهد؛ حالا هم خدای سبحان صاحب و مالک اصلی این فرزندان و همه چیز من است و هر کاری که بخواهد با آنان انجام می دهد و کسی را حق سوال و اعتراض نیست! »

 

آیت الله سید علی قاضی, زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

 

درجه اجتهاد
پس از اقامت در نجف اشرف، تحصیلات حوزوی خود را نزد اساتیدی از جمله فاضل شربیانی، شیخ محمد مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی و... ادامه دادند و سرانجام کوشش های خستگی ناپذیر مرحوم آیت الله قاضی در راه کسب علم، کمال و دانش، در سن 27 سالگی به ثمر نشست و این جوان بلند همت در عنفوان جوانی به درجه اجتهاد رسید.


 جامعیت علمی
 آقا سید هاشم حداد از شاگردان ایشان می فرمود: « مرحوم آقا (قاضی) یک عالمی بود که از جهت فقاهت بی نظیر بود. از جهت فهم روایت و حدیث بی نظیر بود. از جهت تفسیر و علوم قرآنی بی نظیر بود. از جهت ادبیات عرب و لغت و فصاحت بی نظیر بود، حتی از جهت تجوید و قرائت قرآن. و در مجالس فاتحه ای که احیاناً حضور پیدا می نمود، کمتر قاری قرآن بود که جرأت خواندن در حضور وی را داشته باشد، چرا که اشکالهای تجویدی و نحوه قرائتشان را می گفت... »


آیت الله خسروشاهی از علامه طباطبائی نقل می کردند که: کتابهای معقول را خواندم ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم!مرحوم قاضی در لغت عرب بی نظیر بود، گویند: چهل هزار لغت از حفظ داشت. و شعر عربی را چنان می سرود که اعراب تشخیص نمی دادند سراینده این شعر عجمی(غیر عرب) است. روزی در بین مذاکرات، مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالله مامقانی(ره) به ایشان می گوید: من آن قدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعری عربی بسراید من می فهمم که سراینده عجم است، اگرچه آن شعر در اعلی درجه از فصاحت و بلاغت باشد.

 

مرحوم قاضی یکی از قصائد عربی را که سراینده اش عرب بود شروع به خواندن می کند و در بین آن قصیده، از خود چند شعر بالبداهه اضافه می کند و سپس به ایشان می گوید: کدام یک از اینها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشخیص دهند.
مرحوم قاضی در تفسیر قرآن کریم و معانی آن ید طولائی داشت و علامه طهرانی از قول مرحوم استاد علامه طباطبائی می فرمودند: « این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضی به ما تعلیم دادند و ما در تفسیر{المیزان}، از مسیر و روش ایشان پیروی می کنیم. ایشان در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین علیهم السلام ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که « فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته ایم. »

 

 در پی محبوب
ایشان از جوانی به دنبال تزکیه و تهذیب نفس و کسب معنویت و معارف بلند اسلام بود و در این راه چهل سال صبر و مجاهده کرد و چهل سال درد طلب و عشق، آرام و قرار و خواب و خوراک را از وی ربوده بود. ضمیر الهی اش او را به عالم قدس می خواند و او که قصد کوی جانان را در سر دارد، می خواهد به هر نحو شده از این خاکدان طبیعت به عالم نور و ملکوت پا گذارد. می داند که جانب عشق عظیم است و نباید به راحتی از دستش بدهد و فرو بگذاردش، برای همین چهل سال است که مشغول مجاهده است. چهل سال است که آداب عبودیت می آموزد و هنوز معشوق به حضور خود راهش نداده است!
خود ایشان می گوید:« نزد هر کس احتمال می دادم از او چیزی بفهمم، می نشستم اگر مطلبی را می فهمیدم، که خود خدا نعمت داده بود و اگر نمی فهمیدم دیگر به آن شخص مراجعه نمی کردم. »


تقیّد تام به آداب شرع
برای همین آن قدر خود را به ضوابط و آداب شرع و رعایت مستحبات و ترک مکروهات ملزم ساخته بود تا امری از محبوب فرو نماند و آن قدر بر آن اصرار می کند که به حسب طاقت بشری هیچ مستحبی از او فوت نمی شود تا آن جا که بعضی از مخالفان و معاندان می گویند:« قاضی که این قدر خود را مقیّد به آداب کرده شخصی ریایی و خودنماست. » و عده ای دیگر هم با وجود مخالفت باز نمی توانند تحسینش نکنند. یکی از مخالفین ایشان می گوید: « من سفر بسیار کردم، با بزرگان عالم اسلام محشور بوده ام و از احوال بسیاری از آنان بالمشاهده آگاهم اما حقیقتاً هیچ کس را همانند قاضی تا بدین حد مقید به آداب شرع ندیده ام. »


خود ایشان می گوید: « چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم هایم بسته می شد و خداوند به من منت گذاشت که چشم من بی اختیار روی هم می آمد و آن مشقت از من رفته بود. »
و ایشان نا امید نمی شود، می داند که طلب حقیقی جدا از مطلوب نیست زیرا که شنیده است: « اذا تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً: و هرگاه به اندازه یک وجب به من نزدیک شود به اندازه زراعی به او نزدیک شوم.»


این قدم ها باید برداشته شود و آن نزدیکی باید حاصل گردد تا زمانی که عاشق به معشوق برسد و پرده ها کامل برداشته شود و وصال صورت گیرد و البته معلوم است که معشوق خود در همه جا پیشقدم و مشتاق تر است. « او نیز اطمینان دارد که باز نشدن در روحانیت، نه از ناحیه بی التفاتی معشوق است بلکه اگر در، بی موقع باز شود صد در صد خام از کار در آید! » و بعدها آیت الله قاضی که خود چهل سال پشت در مانده، و صادق بودن خود را در آن عشق و محبت به محبوب و معبود ازل ثابت کرده، درس استقامت و صبوری را به شاگردانش هم می آموزد و چنین می گوید:« اگر به جستجوی آب زمین را کندی، نباید خسته و ناامید شوی، اگر وقتش باشد به آب می رسی، وگرنه ناامید مشو که بالاخره به آب می رسی و حتی آ برایت فوران می کند. »


آیت الله نجابت از قول ایشان می گوید: « چهل سال است دم از پروردگار عالم زدم. چند مرتبه خواستند مرا بکشند، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نگذاشت و خدا هم کمکم کرد! در این مدت نه خوابی دیدم، نه مکاشفه ای، نه رفیقی، نه همدردی، چهل سال است که در را می کوبم و خبری نیست. »


صبر و استقامت چهل ساله
بیت زیر از اشعار ایشان می باشد: و لا تکن کمثل من ان فتح الباب خرج ***و الزم و کن کمثل من ان فتح الباب ولج
اگر دری باز شد، تو بیشتر استقامت به خرج بده؛ بگو خدایا! افزونش کن؛ باید در عبودیت استقامت ورزید، یعنی صبور شد؛ اگر خواستند بکشندش، بگوید من از خدا دست بر نمی دارم؛ اگر نان و آبش را قطع کردند، استقامت کند، و حتی اگر دنیا جمع شود و بگویند بیا صرفنظر کن بگوید صرفنظر نمی کنم و آیت الله قاضی به این زودی ها خسته نمی شود.

 

و می گوید: « هر چه بادا باد، در بحر جنون پا می زنم، امشب کشفی نصیبم شد شد، نشد نشد، امشب خوابی دیدم دیدم، ندیدم ندیدم، من کشف نمی خواهم تمام این مدت چهل سال آن هم برای زرق و برق و کشف و کرامتی چند، نه! من معرفت خودش را می خواهم، من خودش را می خواهم. »


اسم اعظم را استقامت بر وحدانیت خدای جل و علا می داند و می گوید: « اگر شخص در طلب، استقامت پیدا کرد، اسم اعظم در روح او جا پیدا می کند و آن وقت لایق اسرار ربوبی می گردد. » و خود چون استقامت دارد، سرانجام صدای فرشتگان را می شنود که: « ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون: آنان که گفتند پروردگار ما الله است و بر این ایمان پایدار ماندند، فرشتگان بر آن ها نازل شوند که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی نداشته باشید و شما را به همان بهشتی که وعده دادند بشارت باد. سوره فصلت آیه 30 »

 

 فتح باب
آیت الله قاضی همیشه نماز مغرب و عشاء را، در حرمین شرفین امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام به جا می آورد، و چون به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رسد، با خود می اندیشد که تا به حال در مدت این چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات است. در راه سیّد ترک زبانی که دیوانه است، به طرف او می دود و می گوید؛ سیّد علی، سیّد علی، امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل علیه السلام هستند، و او آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید! به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و می خواهد که مشغول نماز مغرب شود.


آیت الله نجابت می گوید:« تکبیره الاحرام را که می گوید، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه می دهد، مستحبات را کم می کند و نماز را سریع تر از همیشه به پایان می رساند.

 

به حرم امام حسین علیه السلام نمی رود و به دنبال جایی خلوت به خانه رفته و برای این که با اهل منزل هم برخورد نکند به پشت بام می رود. آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند. تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفته خودش یک ذره اش را هم ندیده است و حالا که دیده نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید. دوباره که شام را می آوردند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد. »


آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فتح باب می شود. می گوید: « آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین علیه السلام در را به رویم گشود. ابن فارض یک قصیده تائیه برای استادش گفته؛ من هم یک قصیده تائیه برای امام حسین علیه السلام گفته ام نمره یک! که کار مرا ایشان درست کرد و در غیب را به نحو اتم برایم باز کرد. »
« او در اثر طلب حقیقی و استقامت به خانه که نه، به خود صاحبخانه رسیده است و یار او را به درون خانه راه داده؛ او از حصار تنگ دنیا که خیال و سرابی بیش نبوده و حقیقی ندارد، گذشته و به عالم روح و مجردات پیوسته است و چون فهمیده که از عالم خیال چیزی نصیبش نمی شود، باب خیال برایش بسته می شود. »


آیت الله نجابت نقل می کند: دفعه اولی که ما آیت الله قاضی را دیدیم، خیلی با ما گرم گرفتند و ما را تحویل گرفتند.در اثر این التفات زیاد، من زبانم باز شد و گفتم: آقا این وضع اهل معرفت به خیال است یا به حقیقت؟ناگهان ایشان چشمهایش درشت شد و گفت:« ای فرزندم من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او می زنم این پندار و خیال است؟»

 

آیت الله سید علی قاضی, زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

 مزار آیت الله قاضی در وادی السلام - نجف

 

رحلت
به هر حال، میرزا علی آقا قاضی پس از سالها تدریس معارف بلند اسلامی و تربیت شاگردان الهی، در روز دوشنبه چهارم ماه ربیع المولود سال 1366 مطابق هفتم بهمن ماه در نجف اشرف وفات کرد و در وادی الاسلام نزد پدر خود دفن شد. مدت عمر شریف ایشان هشتاد و سه سال و دو ماه و بیست و یک روز بوده است.
ایشان در سال های آخر عمر عطش و بی تابی، جسم و روحش را با هم می سوزاند و او مرتب آب می خواهد و می گوید: « در سینه ام آتش است ساکت نمی شود. »
و دائم با خود تکرار می کند:

گفت من مستسقی ام آبم کشد *** گر چه می دانم که هم آبم کشد


طبیبش به وی می گوید: « آقا من طبیب شما هستم، به شما می گویم در این ماه رمضان روزی 3-2 لیوان آب بخورید. » و او که می داند این آب آن آتش را خاموش نمی کند تا آخر روزه هایش را کامل می گیرد و می گوید: « رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم »
لحظات احتضار سخت ترین لحظات برای زمین و زیباترین لحظات برای عارف است.


آیت الله کشمیری می فرمودند: هنگام احتضار، خودش با اشاره به بدن خود می فرمود: « این دارد می رود. » و هنگام غسل مشاهده شد که صورتش باز و لبانش خندان بود. باز آیت الله کشمیری فرمودند: « بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام ایشان چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلی مقام والایی دارد. »


سید عبدالحسین قاضی نوه ایشان جریان شب رحلت آقای قاضی را این طور بیان می کند: « ایشان مدتی بیمار بودند. یک شب به پدرم که در آن زمان 20 ساله بودند می گویند که امشب نخواب و بیدار باش. پدرم هم متوجه نمی شود که جریان چیست. ایشان نقل می کند که ساعتی از نیمه شب آقای قاضی او را صدا می زنند و رو به قبله دراز می کشند و می گویند من در حال مرگ هستم و به او سفارش می کنند که همسر و بچه های دیگرشان را بیدار نکند و تا صبح بالای سرشان بنشیند و قرآن بخواند.

 

پدرم می گوید علی رغم این که اگر کسی بداند که پدش در حال مرگ است و هیچ نگوید، سخت است، اما من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفتم و به کسی هیچ نگفتم و پیش او نشستم. آقای قاضی به من فرمودند که دارم راحت می شوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا می آید.

 

سپس فرمودند فقط قلبم درد می کند بعد فرمودند که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفتند. من بدون هیچ دغدغه و اضطراب تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده است و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم. »


او که عمری با عشق و سر سپردگی به مولایش امام حسین علیه السلام سر کرده، غریب نیست اگر حضرتش، کریمانه، خود کسی را سراغش بفرستد تا کارهای دفن و کفن او را بجا آورد. آقا یحیی هرگز آقای قاضی را نمی شناخته ولی از طرف امام حسین علیه السلام در حالت خواب یا مکاشفه برای این امر مأموریت پیدا می کند و تمام کارهای کفن و دفن ایشان را انجام می دهد.


آیت الله بهجت می فرمودند: « شب قبل از وفات آقای قاضی، کسی خواب دیده بود که تابوتی را می برند که رویش نوشته شده بود « توفی ولیّ الله » فردا دیدند آقای قاضی وفات کرده است. »


تناثر نجوم در رحلت ایشان
مرحوم علامه آقا سید عبدالعزیز طباطبائی یزدی نقل نمود که از استادم مرحوم آیت الله العظمی خوئی شنیدم که فرمود: « در ایام وفات استاد اخلاق آقا سید علی قاضی تبریزی تناثر نجوم رخ داد و این به جهت رفعت مقام آن مرحوم بود. مرحوم طباطبائی یزدی نقل کرد که ما گفتیم: این اصلاً محال است که ستاره ها به خاطر کسی ریزش کنند و سقوط نمایند ولی استادمان آقای خوئی تأکید نمود، شما انکار کنید من که خودم این واقعه شگفت انگیز را با چشمان خود دیدم و نمی توانم چیزی را که در پیش من یقینی است، انکار نمایم. »
منبع : aviny.com

 

 





      

 

کدام پیامبر بود که مردم به او ایمان نیاوردند و او آن‌ها را نفرین کرد؟

 

 

کدام پیامبر بود که مردم به او ایمان نیاوردند و او آن‌ها را نفرین کرد؟
این که کدام پیامبر پس از دعوت بسیار و تحمّل سختی‌های بی‌شمار، مردم به او ایمان نیاورده و در نتیجه مورد نفرین قرار گرفتند، در تاریخ بسیار است و ما در این جا برای روشن شدن هرچه بهتر مطلب تنها به چند مورد اشاره می‌کنیم.
«حضرت نوح»
حضرت نوح یکی از پیامبران الهی است که در حدود 122 آیه از قران درباره آن حضرت نازل شده است. خداوند حضرت نوح را برگزید تا مردم را هدایت به توحید نماید و آن قوم بت‌پرست بودند و بتهای بسیار داشتند.

حضرت نوح 950 سال قوم خود را دعوت کرد و نسل به نسل آن‌ها را از خردسالی تا سالخوردگی دعوت به خدای یگانه نمود و هیچ اثری در آن قوم نکرد، از خداوند درخواست نمود که آن‌ها را به عذاب دردناک خود چنان مبتلا سازد که احدی از آن‌ها باقی نمانند.
جبرئیل نازل شد و گفت: ای نوح پرودگار عالم دعای تو را اجابت فرمود. نوح دستور یافت تا کشتی‌ای ساخته و آماده شود. پس از اتمام ساخت کشتی به نوح خطاب شد که چون فرمان ما صادر شود و علامت عذاب آشکار شد، بی‌درنگ به کشتی درآی و خانوادة خود را و آنان که به تو ایمان آورده‌اند (که گروهی اندک در حدود 80 نفر بودند) به کشتی ببر و از هر جانوری جفتی همراه بردار تا فرمان الهی جریان یابد.
نوح با اطرافیانش در روز اول ماه رجب بر کشتی نشستند و سیلاب باران از آسمان سرازیر شد و چشمه‌سارهای زمین بشدت جوشید و سیل تمام تپه‌ها و کوه‌ها را فرا گرفت و تمام بت‌پرستان را در کام خود گرفت.[1]
«حضرت صالح»
حضرت صالح از پیامبرانی است که خداوند او را برانگیخت تا مردم را به صلاح و وحدت و یگانگی دعوت کند حضرت صالح فرزند جابر بن ارم بن سام بن نوح ـ علیه السلام ـ می‌باشد و در قرآن 60 آیه در رابطه با شرح حال وی و قومش ذکر شده است.
قوم ثمود که صالح برای هدایت آنان برانگیخته شد، مردمی بت‌پرست بودند و چندین بت‌کده داشتند و حضرت صالح حدود 120 سال به هدایت و دعوت آنان پرداخت و قوم ثمود در مقابل او را تکذیب نمودند. قوم ثمود در خواست معجزه‌ای کردند و آن هم شتری شیرده و بچه دار که ده‌ماهه و آبستن باشد.

در میان همان سنگی که آن‌ها تعظیم می‌کردند و قربانی‌ها را در مقابلش می‌نمودند. باذن خدا و به درخواست حضرت صالح سنگ شکافته شد و صدای مهیبی شنیده شد و سر یک شتر سرخ موی بیرون آمد چون قوم ثمود انتظار نداشتند به این زودی معجزه ظاهر شود از صالح درخواست کردند که فرزندش را از خدا بخواهد که در همان لحظه بچه شتری از آن ناقه جدا شد و بدور مادرش گردش کرد.

و با این که آن قوم معجزه را به چشم خود دیدند، ولی دستور الهی را در حقّ آن ناقه عملی نکرده و آن را پی نمودند، در این موقع حضرت صالح به آن‌ها خبر داد که عذاب بر شما نازل می‌شود و علامتش این است که فردا رنگ‌های شما زرد می‌شود، روز بعد سرخ شده و روز سوم سیاه خواهد شد. سه روز گذشت و عصر روز سوّم صدای مهیبی بلند شد که دل‌های آن‌ها را از جای تکان داد و باد تندی سخت وزیدن گرفت که هریک از افراد ثمود را بلند می‌کرد و بر زمین می‌کوبید و هلاک می‌ساخت.

تمام خانه‌ها و قصرها را با خاک یکسان کرد و این خود درس بزرگ و عبرتی عظیم است که هرکس در مقابل توحید و یکتائی خدا بایستد و نافرمانی او را بکند و بر فرستادگان درگاهش ظلم کند، دچار هلاکت و نابودی سخت می گردد.[2]
«حضرت لوط»
در حدود 80 آیه در 14 سوره قرآن نام لوط و قومش ذکر شده است.

حضرت لوط قوم خود را به توحید و دوری از بت پرستی و اجتناب از اعمال خلاف عفت دعوت نمود و این دعوت 30 سال طول کشید، ولی آن‌ها از اعمال زشت خویش دست برنداشتند و این دعوت‌ها هیچ اثری در آن‌ها نکرد و چون عذاب الهی نزدیک شد چهار فرشته بر حضرت لوط فرود آمده و وعده عذاب الهی را به وی دادند و به فاصله کوتاهی بر آن‌ها از سنگ‌ریزه آنقدر بارید که عمارات آن‌ها دگرگون شد و بلندی‌های آن به پستی برگشت و همه نابود شدند.[3]
این‌ها نمونه‌هایی از اقوام مختلف بودند که در مقابل دعوت حق، فرستادگان خدا را عصیان نموده دچار هلاکت و نابودی گشتند و در قرآن به برخی از این وقایع برای عبرت‌گیری مردم اشاره شده است.

-------------------------------------------
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. حیاه القلوب، علامه مجلسی.
2. تاریخ انباء، علی زاده.
3. قصص القرآن، ابن کثیر.
4. قصص القرآن، جزایری.[1] . عمادزاده، حسین، قصص الانبیا از آدم تا خاتم، تهران، انتشارات اسلام، چاپ سی و سوم، 1371، ص196-210 .
[2] . مجلسی، حیوة القلوب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات جاویدان، ج1،‌ ص108-114.
[3] . رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء(قصص قرآن) از آدم تا خاتم، تهران، انتشارات علمیّه الاسلامیّه، ج1، ص200-218.

منبع:andisheqom.com

 

 





      

 

آیا طوفان نوح همه عالم را فراگرفته یا تنها دیار حضرت نوح را؟

 

 

آیا طوفان نوح همه عالم را فراگرفته یا تنها دیار حضرت نوح را؟
پاسخ :
پیش از ورود به جواب سؤال لازم به ذکر است همچنان که از آیات قرآن فهمیده می‌شود و نیز از کلمه قوم نوح مردمی که حضرت نوح به سوی آنها مبعوث شد مردمی محدود بودند و در منطقه محدودی که به احتمال قوی در محدوده عراق فعلی بوده، زندگی می‌کردند و با توجه به ظاهر آیات قرآن و روایات این مردم تنها مردم روی زمین در آن روز بودند، ‌یعنی مردم روی زمین فقط در این نقطه سکونت داشتند.

چنان که در روایاتی آمده که بعد از فروکش کردن طوفان، فرزندان حضرت نوح به سرزمین‌های مختلف پراکنده شدند و اقوام روی زمین از آنها پدید آمدند.[1]

از این رو در تاریخ از اقوام سامی و حامی سخن به میان آمده که حام و سام از فرزندان حضرت نوح بودند، با توجه به آیات قرآن کریم که در آنها هیچ تصریحی به فراگیر بودن طوفان نوح بر تمام نقاط زمین وجود ندارد، بلکه در آنها کلمه مطلق ارض آمده که به طور عادی بر سرزمین زندگی قوم نوح حمل می‌شود و قرینه نیز بر این معنا وجود ندارد؛ چنان که خدای تعالی از قول نوح می‌فرماید:

«رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیّاراً»؛ که بار خدایا در روی زمین از کافران کسی را باقی نگذار. با توجه به زندگی نوح در آن سرزمین و زندگی کافران در آنجا به معنای آن سرزمین خاص گرفته می‌شود.
اگر چه در روایتی آمده است که طوفان نوح تمام زمین را گرفته مگر خانه کعبه.[2]

این را نیز می‌توان بر همان سرزمین زندگی قوم نوح و سرزمین‌های مجاور معنا کرد. زیرا بر اساس آیه قرآن که می‌فرماید نوح از هر کدام از حیوانات یک جفت را در کشتی جای داد،[3] نمی‌تواند شامل همه حیوانات روی زمین باشد؛ زیرا در روی زمین هزاران نوع از حیوانات زندگی می‌کنند.

و جای دادن آنها در یک کشتی امکان پذیر نمی‌باشد. و نیز در داستان حضرت نوح چه در قرآن و روایات تصریحی به اینکه ایشان از هر نوع حیوان در کشتی آورده باشد به چشم نمی‌خورد بلکه بیشتر سخن از حیواناتی به میان آمده که در سرزمین‌های خاور میانه زندگی می‌کردند و مردم آنها را می‌شناختند.[4] بدین ترتیب می‌توان گفت که به احتمال زیاد طوفان نوح مربوط به سرزمین زندگی قوم نوح و سرزمین‌های مجاور آن می‌شده است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابن واضح، تاریخ یعقوبی، موسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت، ج 1، ص 40، 1413.
[2] . علامه مجلسی، حیات القلوب، ج 1، نشر سرور، چ دوم، 76، تهران، ص 271.
[3] . سوره نوح، 26 و 27؛ هود، 40؛ قمر، 11 و 13؛ هود، 44.
[4] . علامه مجلسی، پیشین، ص 258؛ و علامه طباطبایی، المیزان، ج 10 انتشارات اسلامی، ص 394؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 9، نشر دار الکتب الاسلامیه، 74، ج 14، تهران، ص 102؛ محمد لاریجانی،‌داستان پیامبران، نشر اطلاعات، ج اول، 80، تهران، ص 150؛ قصص الانبیاء از آدم تا خاتم، آیت الله سیدنعمت الله جزایری، ص 148.

منبع:rasekhoon.net

 

 





      

 

ولادت حضرت ابوالفضل (ع)

 

گره گشای علقمه
نـخـسـتـیـن فـرزنـد پـاک بـانـو ام البـنـیـن، سـالار بـزرگـوارمـان ابـوالفـضـل العـبـاس (عـلیـه السـّلام) بـود کـه بـا تـولدش، مـدیـنـه بـه گـُل نـشـسـت ، دنیا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت. (قَمَرى ( تـابـنـاک بـه ایـن خـانـدان افـزوده شـده بـود و مـى رفـت کـه بـا فضایل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گیتى بنگارد.


هـنـگامى که مژده ولادت عباس به امیرالمؤ منین (علیه السّلام) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ریخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجـرا کـرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت. نخستین کلمات، بانگ روح بخش تـوحـیـد بـود کـه بـه وسـیـله پدرش پیشاهنگ ایمان و تقوا در زمین ، بر گوشش نشست و سرود جاویدان اسلام ، جانش را نواخت :(اللّه اکبر... لا اله الاّ اللّه (. این کلمات که عصاره پـیـام پـیـامبران و سرود پرهیزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجین شـد و بـه درخـتـى بـارور از ایمان بدل شد تا آنجا که در راه بارورى همیشگى آن ، جان بـاخـت و خـونـش را بـه پـاى آن ریـخـت.

 

در هـفتمین روز تولد نیز بنا به سنّت اسلامى، حـضرت، سر فرزند را تراشید، همسنگ موهایش، طلا (یا نقره) به فقیران صدقه داد و هـمـان گـونـه کـه نـسـبـت بـه حـسـنـیـن ( عـلیـهـمـا السـّلام ) عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه ذبح کرد.


سال تولد
برخى از محققان برآنند که حضرت ابوالفضل العباس (علیه السّلام) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى دیده به جهان گشود.

 

نامگذارى
امـیـرالمـؤ مـنـیـن (عـلیـه السـّلام) از پـس پرده هاى غیب، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه هاى پیکار دریافته بود و مى دانست که او یکى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عـبـاس(دُژم : شـیـر بیشه) نـامـیـد؛ زیـرا در بـرابـر کـژی هـا و بـاطـل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیکى ، خندان و چهره گشوده. همان گونه که پـدر دریـافـتـه بـود، فـرزنـدش در مـیـادیـن رزم و جـنـگ هـایـى کـه بـه وسـیـله دشـمنان اهـل بیت(علیهم السّلام) به وجود مى آمد، چون شیرى خشمگین مى غرّید، گردان و دلیران سـپـاه کـفر را درهم مى کوفت و در میدان کربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آورى کرد.


کنیه ها
به حضرت عباس ، این کنیه ها را داده بودند:
1 ـ ابوالفضل :
از آنـجـا کـه حـضـرت را فـرزنـدى بـه نـام (فـضـل (بـود، او را بـه (ابـوالفـضـل ( کـنـیـه داده بـودنـد. ایـن کـنـیـه بـا حـقـیـقـت وجـودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض فرزندى به نام فـضـل نـداشـت ، بـاز بـه راستى ابوالفضل (منبع فضیلت) بود و سرچشمه جوشان هر فـضـیـلتـى بـه شـمـار مـى رفـت؛ زیـرا در زنـدگـى خـود بـا تـمـام هستى به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون پاکش را در راه خدا بخشید.
حـضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هرکس با ضمیرى صاف او را نزد خداوند شفیع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .


2 ـ ابوالقاسم:
حضرت را فرزند دیگرى بود به نام (قاسم)، لذا ایشان را (ابوالقاسم ( کنیه داده بـودنـد. بـرخـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد قـاسـم هـمـراه پـدر و در راه دفـاع از ریـحـانـه رسول اکرم در سرزمین کربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا کرد.


القاب
مـعـمـولاً القـاب ، ویـژگـی هـاى نـیـک و بـد آدمى را مشخص مى سازد و هر کس را بر اساس خـصـوصـیـتـى کـه دارد لقـبـى مـى دهـنـد.ابـوالفـضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایش هاى عمیق اسلامى ، لقب هایى داده اند، از آن جمله :
1 ـ قمر بنى هاشم :
حـضـرت عـبـاس بـا رخـسـار نـیـکـو و تـلالؤ چـهـره ، یـکـى از آیـات کـمـال و جـمـال بـه شـمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تـنـهـا قـمـر خـاندان گرامى علوى بود، بلکه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفـت که بر راه شهادت پرتو افشانى مى کرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشکار مى نمود.


2 ـ سقّا:
از بـزرگـتـرین و بهترین القاب حضرت که بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش بود، (سـقـّا) مـى بـاشـد. پـس از بـسـتـن راه آب رسـانـى بـه تـشـنـگـان اهـل بـیت( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهاى فرزند مرجانه جنایتکار ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشـمـن را شـکـافـت و خـود را بـه فـرات رسـانـد و تـشـنـگـان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت که تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم کرد.

 

ولادت حضرت ابوالفضل (ع),تولد حضرت عباس (ع),القاب حضرت ابوالفضل (ع)

 

3 ـ قهرمان علقمى:
(عـلقـمـى(نام رودى بود که حضرت بر کناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه، محافظت مى شد تا کسى از یاران حضرت اباعبداللّه را یـاراى دسـتـیـابـى بـه آب نـبـاشـد و هـمـراهـان امـام و اهـل بـیـت ایـشـان تـشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نیرومند و قهرمانى بى نظیر خود تـوانـسـت بـارهـا به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، آنان را درهم شکند و متوارى سازد و پـس از بـرداشـتـن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در کنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را (قهرمان علقمى(لقب دادند.


4 ـ پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچم ها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین (علیه السّلام) را در دست داشتند.
حضرت به دلیل مشاهده توانایی هاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ایـشـان سـپـردنـد و از میان اهل بیت و اصحاب، او را نامزد این مقام کردند؛ زیرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و کارآمدان، بدین امتیاز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نیز پرچم را با دستانى پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا کربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنکه دو دست خود را فدا کرد و در کنار رود علقمى به خاک افتاد.


5 ـ کبش الکتیبه:
لقبى است که به بالاترین رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاورى که از خود نـشـان مى دهد و نیروهاى تحت امر خود را حفظ مى کند، داده مى شود. این نشان دلیرى ، به دلیل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بى دریغ از لشکر امام حسین (عـلیـه السـّلام) بـدو داده شـده اسـت. ابـوالفـضل در این روز، نیرویى کوبنده در سپاه بـرادر و صـاعـقـه اى هـولنـاک بـر دشـمـنـان اسـلام و پـیـروان باطل بود.


6 ـ سپهسالار :
لقـبـى است که به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنکه فرمانده نیروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشکر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.

 

ولادت حضرت ابوالفضل (ع),تولد حضرت عباس (ع),القاب حضرت ابوالفضل (ع)

 

7 ـ حامى بانوان:
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، (حامى بانوان) (حامى الظعینه )است. بـه دلیـل نـقـش حـسـاس حـضـرت در حـمـایـت از بـانـوان حـرم و اهـل بـیـت نـبوت ، چنین لقبى به حضرت داده شده است. ایشان تمام تلاش خود را مصروف بـانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه کربلا این وظیفه دشوار را به خوبى انجام داد.


8 ـ باب الحوائج:
یـکـى از مشهورترین و آشناترین لقبهاى ابوالفضل (علیه السلام) در میان مردم (باب الحوائج) است .
آنـان بـه ایـن مـطـلب یقین دارند که دردمند و نیازمندى قصد حضرت را نمى کند، مگر آنکه خـداونـد حـاجـت او را بـرآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشکلات او را مى گـشـایـد.
ابـوالفـضـل، نـسـیـمـى از رحـمـت هـاى الهـى، درِ رحـمـتـى از درهـایـش و وسـیـله اى از وسایل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خـدا و دفـاع از آرمـان هـا و اعـتـقـادات اسـلامى و پشتیبانى از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط است؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش. ایـنـها برخى از لقب هاى حضرت است که ویژگیهاى شخصیت بزرگ و صفات نیک و مکارم اخلاق اورا بازگو مى کند.1

 

-----------------------
پی نوشت ها
1- بـراى حـضـرت تـا شـانـزده لقـب بـرشـمـرده انـد (ر . ک : تـنـقـیـح المقال ، ج 2، ص 128).

 

منبع : برگرفته از کتاب زنـدگـانـى حـضـرت ابـوالفـضـل العباس علیه السلام؛ علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى

tebyan.net

 

 





      

 

دوران شیرخوارگی فخر کائنات ، امام حسین (ع)

 

 

دوران شیرخوارگی فخر کائنات ، امام حسین (ع)
منابع حدیثى و تاریخى، سال ولادت امام حسین علیه  السلام را مختلف گزارش کرده ‏اند ؛ لیکن بنا بر اکثر منابع و مشهورترین روایات، سال ولادت امام حسین علیه  السلام سال چهارم هجرى است.


مطالب السَّ?ول در این باره می نویسد:
امام حسین علیه  السلام در سال چهارم هجرى به دنیا آمد ... عمر ایشان، 56 سال و چند ماه بود. شش سال و چند ماه از این مدّت را با جدّش پیامبر خدا بود و پس از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله آمد ، سى سال با پدرش امیر م?منان على علیه  السلام زیست و پس از وفات پدرش، ده سال با برادرش امام حسن علیه  السلام بود و پس از وفات برادرش نیز ده سال تا هنگام شهادتش ماند.[1]


ماه ولادت امام حسین (ع)
منابع حدیثى و تاریخى، ماه ولادت امام حسین علیه  السلام را مختلف گزارش کرده ‏اند:
سوم ماه شعبان، پنجم ماه شعبان، آخر ماه ربیع اوّل، سیزدهم ماه رمضان، پنجم ماه جمادى اوّل و پانزدهم ماه جمادى ثانى.
علّامه مجلسى (ره)، با توجه به قراینی از جمله روایت امام صادق علیه  السلام ، سوم ماه شعبان را مشهورتر مى‏داند.[2]
مصباح المتهجّد پس از ذکر دعاى روز سوم شعبان می نویسد: حسین بن على بن سفیان بَزوفَرى مى‏ گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام این دعا را در این روز م ى‏خوانْد و فرمود: «این، از دعاهاى روز سوم شعبان، روز تولّد حسین علیه السلام است».[3]


لحظه ولادت امام حسین (ع)
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: اسماء بنت عمیس[4] برایم ... نقل کرد: پس از یک سال، حسین علیه  السلام متولّد شد و پیامبر صلی الله علیه وآله آمد و فرمود: «اى اسماء! پسرم را به من بده».
او را در پارچه سفیدى به ایشان دادم. پیامبر صلی الله علیه وآله آمد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامنش نهاد و گریست. از علت گریه پرسیدم. فرمود: «بر این پسرم مى‏گِریم».


گفتم: او الآن متولّد شده است، اى پیامبر خدا!
فرمود: «پس از من، گروه ستمکار، او را مى‏ کُشند. خداوند، شفاعتم را به آنان نرساند!» ؛ سپس فرمود: «اى اسماء! این را به فاطمه مگو، که او را تازه به دنیا آورده است».[5]


نام‏گذارى‏
بر پایه شمارى از روایات، نام‏گذارى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، توسّط پیامبر صلى الله علیه و آله و با وحى الهى صورت گرفت. این نام‏ها، نام فرزندان حضرت هارون (جانشین موسى نبی) است؛ همان «شَبَّر» و «شَبیر» که در زبان عربى، به «حسن» و «حسین» ترجمه مى ‏شوند که این نام تا پیش از این در میان اعراب جاهلى وجود نداشته است.[6]
کنیه امام حسین علیه السلام ، ابوعبد اللّه و کنیه خاصّ او ابوعلى است. القاب آن حضرت ، بسیار است‏ که سیدالشهداء از مشهورترین آنهاست.


شبیه‏ترینِ مردم به پیامبر خدا
محمّد بن ضحّاک بن عثمان حزامى می گوید: پیکر حسین علیه السلام، شبیه پیکر پیامبر صلى الله علیه و آله بود.[7]

 

امام حسین (ع),ولادت امام حسین (ع),تولد امام حسین (ع)

 
شبیه‏ ترینِ مردم به فاطمه
ابن شهرآشوب به نقل از محمّد بن حنفیّه، از امام حسن علیه السلام می نویسد: حسین بن على علیه السلام، شبیه‏ ترینِ مردم به فاطمه علیهاالسلام است و من، شبیه‏ ترینِ مردم به خدیجه کبرا هستم.[8]

 

امام در دوران شیرخوارگى‏
درباره تغذیه امام حسین علیه السلام در دوران شیرخوارگی اخبار و گزارشهایی وجود دارد که در نگاه اول عجیب و شاید پذیرش آن قدری مشکل باشد که در این بخش به توضیحی دراین باره می پردازیم.
ابتدا باید دانست که احادیث این باب، به چهار دسته تقسیم مى‏شوند:
1. احادیثى که بر تغذیه امام حسین علیه السلام از انگشت ابهام پیامبر صلى الله علیه و آله دلالت دارند. مانند این روایت:
امام صادق علیه السلام فرمود: حسین علیه السلام، نه از فاطمه علیهاالسلام و نه از هیچ زن دیگرى شیر نخورد؛ بلکه او را نزد پیامبر صلى الله علیه و آله مى ‏آوردند و ایشان انگشت شست خود را در دهان او مى‏ گذارد و حسین علیه السلام به اندازه‏اى مى ‏مکید که دو سه روزش را کفایت مى‏ کرد. از این رو، گوشت حسین علیه السلام از گوشت و خون پیامبر رویید.[9]


2. احادیثى که دلالت دارند پیامبر صلى الله علیه و آله، امام حسین علیه السلام را از زبان خود، تغذیه کرده است.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است: پیامبر صلى الله علیه و آله هر روز نزد حسین علیه السلام مى ‏آمد و زبانش را در دهان او مى‏ نهاد و حسین علیه السلام آن را مى ‏مکید تا سیر مى‏ شد.[10]


3. حدیثى که مى‏ گوید استفاده امام حسین علیه السلام از انگشت پیامبر صلى الله علیه و آله ، به دلیل خشک شدن شیر مادرش فاطمه علیهاالسلام بوده است.
ابن شهرآشوب می نویسد: فاطمه علیهاالسلام هنگامى که حسین علیه السلام را به دنیا آورد، بیمار شد و شیرش خشک گردید. پیامبر صلى الله علیه و آله زن شیردهى را جستجو کرد؛ امّا نیافت. پس خود نزد حسین علیه السلام مى ‏آمد و انگشت شَستش را در دهان او مى ‏نهاد و حسین علیه السلام آن را مى‏ مکید.[11]

 

4. حدیثى که مى‏ گوید امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، در شرایطى که مردم با کمبود آب مواجه بودند، از زبان پیامبر صلى الله علیه و آله سیراب شدند.
ابن شهرآشوب به نقل از ربیع بن خَیثَم می نویسد: مسلمانان، دچار بى ‏آبى شدیدى شدند. فاطمه علیهاالسلام، حسن و حسین علیهماالسلام را نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آورد و گفت: اى پیامبر خدا! این دو، کوچک اند و تاب تشنگى ندارند. پیامبر صلى الله علیه و آله ، حسن علیه السلام را فرا خواند و زبانش را در اختیار او نهاد و حسن علیه السلام ، آن را مکید تا سیراب شد. سپس حسین علیه السلام را خواند و زبانش را در اختیار او نهاد و حسین علیه السلام ، آن را مکید تا سیراب شد.[12]

 

با تأمّل در مضمون این احادیث، معلوم مى ‏شود که مدلول آنها، قابل جمع است، بدین سان که اقدام پیامبر صلى الله علیه و آله به دلیل خشک شدن شیر دخترش فاطمه علیهاالسلام بوده و ایشان، گاه با انگشت ابهام خود و گاه با زبان مبارکش، فرزند دلبند خود را تغذیه کرده است. همچنین جدا از این کار، در شرایطى که مسلمانان با مشکل کم ‏آبى مواجه بوده‏ اند، نوادگان خود را از زبان خویش، سیراب نموده است و این گونه معجزات و کرامات، از نظر امکان وقوع، از شخصى مانند خاتم انبیا صلى الله علیه و آله بعید نیست، هر چند از نظر وقوع، به دلیلى قاطِع، نیاز است.


اگر گفته شود: «چرا چنین حادثه مهم و خارق‏العاده ‏اى که طبعا براى نقل آن، انگیزه فراوان است، در منابع تاریخى و حدیثىِ غیر پیروان اهل بیت علیهم السلام نیامده؟»، خواهیم گفت: اوّلًا این جریان، موضوعى خصوصى در خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بوده و تنها اهل بیتِ پیامبر علیهم السلام از آن، خبر داشته‏ اند. ثانیا بسیارى از حوادث صدر اسلام، تنها از طریق اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده است و نقل نشدن، دلیل عدم وقوع نیست.[13]


پی نوشت:

-----------------------------------------------
1.مطالب الس?ول: ص 73.
2.بحار الأنوار: ج 44، ص 201.
3.مصباح المتهجّد: ص 828.
4.حضور اسماء بنت عُمَیس در هنگام ولادت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام جاى تردید است؛ زیرا اسماء که همسر جعفر بن ابى ‏طالب است، در آن زمان، به همراه وى در حبشه بوده و در سال هفتم هجرى از حبشه به مدینه باز گشت. به نظر مى‏رسد بانویى که در ولادت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام حضور داشته، سَلمى همسر ابو رافع است و این زن و شوهر، هر دو، خدمت‏گزار پیامبر صلى الله علیه و آله بوده‏ اند.

 

او قابله (ماماى) فرزندان فاطمه دختر پیامبر خدا و قابله ابراهیم پسر پیامبر خدا و همان کسى است که تا آخرین لحظات حیات فاطمه زهرا علیهاالسلام در کنارش بود و سپس به همراه امیر م?منان علیه السلام و اسماء بنت عمیس، در غسل دادن ایشان مشارکت داشته است. (دانش نامه امام حسین علیه السلام، ج1، ص156)

5. عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2، ص 25.
6. در اسد الغابة، به نقل از عمران بن سلیمان، آمده است: حسن و حسین، از نام‏هاى بهشتیان است و در دوران جاهلیت نبوده است. اسد الغابة: ج 2 ، ص 25.
7. المعجم الکبیر: ج 3 ص 115 .

8.المناقب: ج 4 ، ص 2.
9. الکافی: ج 1 ، ص 465.
10. علل الشرائع: ص 206.
11. المناقب: ج 4، ص 50.
12. المناقب: ج 3 ، ص 384.
13. دانش نامه امام حسین علیه السلام، ج1 ، ص222 .

منبع : tebyan.net

 

 





      

 

چند درس آموزنده از زندگی حضرت یونس (ع)

 

 

چند درس آموزنده از زندگی حضرت یونس (ع)
در زندگی و داستان کوچک حضرت یونس ـ علیه السلام ـ که در قرآن آمده، درسهای بزرگ است که در این جا به پاره‎ای از آنها اشاره می‎شود:
1. باید در امور، به خصوص نفرین برای نابودی افراد، شتابزدگی نکرد، و تا احتمال هدایت وجود دارد، با کمال صبر و مقاومت و وقار، برای هدایت مردم تلاش نمود. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر همین اساس رفتار می‎کرد، در یکی از موارد، سرسختی و لجاجت مشرکان به جایی رسید که نزدیک بود پیامبر اسلام آنها را نفرین کند. خداوند به او خطاب نموده و فرمود:
«فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ؛ اکنون که چنین است صبر کن و مانند صاحب ماهی (یونس) مباش (که در تقاضای مجازات قومش عجله کرد و گرفتار مجازات ترک اولی گردید) در آن هنگام خدا را خواند در حالی که قلبش پر از اندوه بود.»[1]


2. در میان اقوامِ گنهکار مشمول عذاب الهی، تنها یک قوم که همان قوم یونس ـ علیه السلام ـ بودند قبل از عذاب ایمان آوردند و نجات یافتند، و این موفقیت به خاطر راهنمایی‎های یک عالم آگاه و دلسوز اتّفاق افتاد.
خداوند در قرآن می‎فرماید: «چرا در هیچ یک از شهرها و آبادی‎ها به موقع ایمان نمی‎آورند تا موجب جلوگیری از عذاب آنها شود، جز قوم یونس ـ علیه السلام ـ که آنها به موقع ایمان آوردند و از عذاب رسوا کننده دنیا نجات یافتند، و تا پایان زندگیشان از مواهب زندگی بهره‎مند شدند.»[2] اگر دیگران هم چنین باشند مانند آنها نتیجه خوبی خواهند گرفت.


3. خداوند در بیان نجات یونس ـ علیه السلام ـ می‎فرماید:
«فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ـ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ؛ یونس ـ علیه السلام ـ در آن ظلمتهای متراکم (داخل شکم ماهی) فریاد زد: خداوندا! جز تو معبودی نیست، تو منزّه هستی، و من از ستمکارانم‌ ـ ما دعای او را به اجابت رساندیم و او را از آن اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤمنان را نجات می‎دهیم.»[3]


از جمله: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ؛ و همین گونه مؤمنان را نجات می‎دهیم.» فهمیده می‎شود که این یک قانون سرنوشت ساز برای همه مؤمنان است و اختصاصی به یونس ـ علیه السلام ـ ندارد، هر مؤمنی باید دارای این ویژگی‎ها باشد یعنی:
1. به حقیقت توحید و معبود یکتا توجّه کند.
2. ذات پاک خدا را از هر گونه عیب و نقص منزه بداند.
3. به گناه خود اعتراف و اقرار کند.
چرا که مجازاتهای الهی به دو گونه است: 1. مجازات استیصال 2. مجازات تنبیهی، در مجازات تنبیهی قبل از ورود مجازات، اثر مجازات به بنده می‎رسد، و اگر بنده خود را پاک سازد، نجات پیدا می‎کند.


4. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ و امامان ـ علیهم السلام ـ در مناجات و راز و نیاز خود به خدا عرض می‎کردند:
«اَللّهُمَّ لا تَکِلْنی اِلی نَفْسی طَرْفَهَ عَینٍ اَبَداً؛ خدایا مرا به اندازه یک چشم به هم زدن، هرگز به خودم وانگذار.»
اُمّ سلمه ـ علیه السلام ـ شبی پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را در این حال دید که این دعا را می‎کرد. علّت را پرسید. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «ایمن نیستم. خداوند یک لحظه یونس ـ علیه السلام ـ را به خودش واگذارد، آن همه دچار بلا شد.»[4]


ابن ابی یعفور می‎گوید: امام صادق ـ علیه السلام ـ را دیدم دستهایش را به طرف آسمان بلند کرده و قطرات اشکش از روز محاسنش جاری بود و می‎گفت:
«رَبّ لا تَکِلْنِی اِلی نَفْسِی طَرْفَهَ عَینٍ اَبَداً لا اَقَلَّ مِنْ ذلِکَ وَ لا اَکْثَرَ؛ پروردگارا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن و نه کمتر و نه زیادتر از این به خودم وانگذار.»
سپس به من رو کرد و فرمود: خداوند یونس ـ علیه السلام ـ را به اندازه کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذاشت و چنان گناه (ترک اولی) و مکافاتی به سراغش آمد.عرض کردم: آیا حالش به حالت کفران رسید؟ فرمود: نه ولی اگر کسی در این گونه حالت باشد و (بی توبه) بمیرد، هلاک می‎شود.[5]
آری راه، بسیار باریک است. باید از درگاه خدا همواره استمداد نمود، و گرنه یک لحظه هوسرانی، یک عمر پشیمانی را به دنبال خواهد آورد.


5. عُرَفا گویند (چنان که در اشعار مثنوی آمده): گرچه قرار گرفتن یونس ـ علیه السلام ـ در شکم ماهی یک نوع مکافات بود، ولی همان معراج او بود که عجایب دریا را دید، و ساخته و تربیت شد و پاک و با صفا بازگشت. اگر معراج پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در آسمانها بود، معراج یونس در دریاها بود. برای خدا بالا و پایین فرقی ندارد.
بنابراین باید هم چون یونس ـ علیه السلام ـ در سختیها و شدّتها با گفتن: «لا اله الا اللهُ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ» خود را به معراج ببریم، و در ملکوت اعلی سیر کنیم تا نجات یابیم.


به قول یکی از عرفا؛ یونس ـ علیه السلام ـ در چهار تاریکی امتحان شد:
1. تاریکی ذلّت 2. تاریکی بیم و عقوبت 3. تاریکی دریا و تلاطم 4. تاریکی شکم ماهی.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «لا تُفَضِّلُونِی عَلی یونُسَ بْنِ مَتّی؛ مرا (در این جهت که یونس ترک اولی کرد و در شکم ماهی قرار گرفت) بر او ترجیح ندهید»


گـفت پـیغمبـر کـه مـعـراج مـرا نـیـست بـر مـعـراج یـونـس اجـتبـا[6]
آنِ مـن بـالا و آن او نـشیب ز آن که قرب حق برون است از حسیب
قرب نی بالا، نه پستی رفتن است قـربِ حـق از حبس هستی رستن است
نیست را، چون جای بالایست و زیر نیست را نه رود و نه زود و نه دیر
کـارگاه صُـنع حـق در نیستی است غَرّه هستی چه دانی نیست چیست

 

کوتاه سخن آن که: چنان که مولانا در این اشعار گوید: پلّه‎های معراج به محو شدن و خود را هیچ دانستن در برابر عظمت خدا است، کسی که در حقیقت خدا را شناخت و با تمام وجود اقرار به تقصیر و ناچیزی خود کرد، در مسیر معراج قرار گرفته است. یونس ـ علیه السلام ـ چنین کرد، و به معراج رسید و سرانجام بر قلّه معراج راه یافت.[1]. قلم، 48.

 

-------------------------------

پی نوشت ها
[2]. یونس، 98.
[3]. انبیاء، 87 و 88.
[4]. بحار، ج 14، ص 384.
[5]. اصول کافی، ج 2، ص 581.
[6]. اجتبا، برگزیدگی.

منبع : andisheqom.com

 

 





      

بغض امام در پی شهادت حماسه ساز هویزه


خبر شهادت "حسین علم الهدی" که به امام (ره) رسید، با گریه دستشان را بالا بردند و گفتند: "خدایا این شهدای ما را قبول کن."تا شهدا؛ حسین علم الهدی دلبر و مثل صاحب اسمش دلربا بود. غیرممکن است کسی نهج البلاغه را نوشیده باشد و بی‌خیال فقرا و مستمندان باشد. حسین از وقتی دانشجو بود هفته‌ای حداقل یک شب به مناطق محروم می‌رفت و غذا و وسایلی را که از مردم و دانشجویان جمع کرده بود بین آنها پخش می‌کرد. خلق و خوی حسین به گونه‌ای بود که مهرش نه تنها در میان اقشار مختلف مردم بلکه در قلب امام (ره) و رهبر معظم انقلاب نیز نفوذ کرده بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی علم الهدی منشأ فعالیت‌های مختلفی بود که تأسیس بسیج، مجاهدت در جهاد سازندگی تأسیس سپاه هویزه و شرکت در تسخیر لانه ی جاسوسی امریکا همراه با سایر دانشجویان پیرو خط امام از جمله این مجاهدت‌ها می‌باشد. شهید که دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته‌ی تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به سوی جبهه‌های دفاع حق علیه باطل شتافت و در حالی که در حلقه محاصره دشمن در هویزه به اتفاق هم رزمان خود گرفتار شده بود، تا آخرین قطره‌ی خون به دفاع از ایران اسلامی پرداخت و به دیدار پروردگارش نایل آمد.
در ادامه برای آشنایی با ویژگی‌های شخصیتی شهید مجاهد "حسین علم الهدی" متن زیر را بخوانید.
سال 58 در ایامی که هنوز امام در قم بود پنج نفری رفتیم خدمت ایشان. هماهنگ کردیم هر کداممان بخشی از مشکلات خوزستان را خدمتشان عرض کنیم. در اهواز چند بار تمرین کردیم که حتی زمان هر کداممان بیش از دو دقیقه نشود.
مشرف شدیم قم و محضر امام ... جذبه امام اما همه‌مان را گرفت و زبانمان بند آمد.
حسین عجیب به خودش مسلط بود. تا فهمید ما قفل کرده‌ایم خودش شروع به صحبت کرد. دقیقا ده دقیقه، همه مطالب دوستان و سرخط مشکلات خوزستان. شاید اگر حرف‌های امام را مسئولین گوش داده‌ بودند امروز خوزستان ...
سال‌های بعد اما خوزستان بهشت ایران شد. استان پرپر شدن لاله‌های راست قامت.
(برادر رشیدی، ص 66)
**غروب 31 شهریور 59 خبر رسید صدام به خرمشهر حمله کرده است. مردم خبر نداشتند. همان شب در مسجد جزایری سخنرانی پرشوری کرد و برای اطلاع‌رسانی به همه مردم شهر پیشنهاد داد بعد از نماز راهپیمایی کنند. بعد از سی سال هنوز صداش تو شهر میاد که فریاد می‌‎زد:
«امشب شب عاشوراست؛ کسانی که می‌خواهند با اباعبدالله (ع) باشند باید فوری تصمیم بگیرند ...»
چند اتوبوس نیرو همان شب روانه خرمشهر کرد.
(امشب شب عاشوراست، ص 73)
**با شروع جنگ، شهر تعطیل شد. از همان 31 شهریور تلاش کرد مساجد را فعال کند. حسین آن روز «ستاد مقاومت مساجد» را آفرید.
در هر مسجد سه نفر را مامور کرد: یک دانشجو، یک دانش آموز از شاگردان کلاس و یکی هم از ساکنان محله. چند اسلحه از پادگان تهیه شد و دوستانی که سربازی رفته بودند برای دیگران کلاس آموزش اسلحه گذاشتند.
سید حسین حکم ماموریت همه را نوشت و روز اول مهر 59 به مساجد محله‌ها اعلام شد.
(راوی: دکتر عبدالرسول پور عباس)
**در شبیخون‌های شبانه هر نفر 25 تا 30 کیلو بار حمل می‌کرد: یک مین ضد تانک، اسلحه، چند خشاب و مقداری آذوقه با 50-40 کیلومتر پیاده روی. چند مین کارمی‌گذاشتیم و برمی‌گشتیم.
یکی دو وانت بیشتر نداشتیم که آن هم چندان به کار نمی‌آمد.
عجیب بود کسی در آن عملیات‌های ایذایی شهید نشد.
(یک وانت، ص 98 و علیرضا جولا، عملیات ایذایی (شبیخون)، ص 97؛ حسن سکی، مین‌گذاری، ص 99)
**اوایل، صدام مرتب به اهواز موشک می‌زد. حسین با یک تیم صد نفره روزها در دبیرستان شریعتی به مجروحان رسیدگی می‌کردند و شبانه به عراقی‌ها شبیخون می‌زدند. آفتاب نزده همه‌شان اهواز بودند.
بعضی شب‌ها شبیخون‌ها نتیجه‌ای نداشت. حسین با سیره و تاریخ پیامبر (ص) ما را دلداری می‌داد. چنان به تاریخ مسلط بود انگار همین الان از کتابخانه درآمده است. می‌گفت: ما وظیفه داریم به تکلیفمان عمل کنیم، چه به نتیجه برسیم چه نه. پیامبر اکرم (ص) اگر شکست هم می‌خورد بازدست بردار نبود.
آرایش نظامی نیروهایش را هم از جنگ احد گرفته بود!
(برادر مختاربند، انجام تکلیف، ص 76 و 116)
**چنان سخنران قهاری بود که آیه الله خامنه‌ای با حسین هر جا می‌رفت می‌گفت حسین به جایش سخنرانی کند.
چنان به او علاقه داشت و از تسلطش به قرآن لذت برده بود که وقتی خبر شهادتش را شنید بی‌اختیار یاد حافظان شهید صدراسلام افتاده بود. این را خود آیت الله خامنه‌ای در یک برنامه تلویزیونی برای همه مردم ایران تعریف کرد.
(مقام معظم رهبری، خاطره آیه الله خامنه‌ای، ص 78؛ شهادت حافظان قرآن، ص 121)
**خیلی تبلیغات می‌شد که عشایر عرب خوزستان با صدام بسته‌اند.
حسین هماهنگ کرد شبانه و طی سه چهار روز 1000 نفر از عشایر عرب روز 5 دی 59 با امام دیدار و بیعت کردند. این هزار نفر را چند روز و نیمه شب تا اذان صبح جمعه کردند و با سی اتوبوس به اهواز و بعد با قطار به تهران فرستادند. در آن وانفسای سوخت و تدارک اتوبوس که کل منطقه در تیررس عراقی‌ها بود این هم شد یکی دیگر از شاهکارهای حسین.
(دیدار عشایر با امام خمینی، ص 42 و 101؛ سید حسین در روستاهای هویزه، ص 101؛ پس از دیدار امام امت (ره)، ص 104.)
**آخرین عکس شهید علم الهدی و جمعی از بسیجیان که چند روز قبل از عملیات، به همراه عشایر به زیارت امام خمینی (ره) رفتند. این تصویر در کنار حرم حضرت معصومه (ع) گرفته شده است.
**با اینکه می‌شد فرمانده سپاه اهواز یا حتی خوزستان باشد بعد از شهادت اصغر گندمکار به هویزه آمد. خیلی دوستش داشت. می‌گفت نسل‌ها باید بیاید تا فرزندی مثل اصغر به دنیا بیاید.
پرسیدم چرا آمدی هویزه؟ گفت تا الان نهج البلاغه را به صورت نظری تدریس می‌کردم، حالا آمده‌ام آن را به طور عملی امتحان بدهم.
(فرماندهی سپاه هویزه، ص 81)
**جاده هویزه - سوسنگرد شبیه جاده مرگ شده بود. ماشین‌ها تا می‌شد گاز می‌دادند ترکش و خمپاره نوش جان نکنند، حسین اما با وانت یا هر ماشین دیگه‌ای بودیم نگه می‌داشت روستایی‌ها را سوار می‌کرد و هر جا هم مقصدشان بود آنها را می‌رساند. می‌گفت ما برای نجات همین‌ها داریم می‌جنگیم.
(برادر جولا، جاده مرگ، ص 84؛ برادر ساکی، خدمت به مردم، ص 86)
**حسین دنبال یک نفر می‌گشت که در شناسایی‌ها کمک کارش باشد. گفتم فقط یک نفر هست آن هم به قدری توانمند که با چشم بسته و با بو کشیدن می‌تواند بگوید کجایی!
گفت: خب پس معطل چی هستی؟ زود برش دار بیار.
گفتم: طرف قاچاقچیه و دشمن ما! چطور بیارمش؟
اصرار کرد و همان شب به منزلشان رفتیم. بحث مفصلی شد و در نهایت او را راضی کرد. آخر دست هم کلت خودش را دو دستی به او داد. گفت فردا میام با همین به طرفتان شلیک می‌کنم!
حسین گفت تو برادر مایی و هرگز ...
شبهای بعد در تمام شناسایی‌ها همراه و کمک جدی ما بود و مدتی بعد از حسین شهید شد.
(از قاچاق تا شهادت، ص 100)
**عملیات 15 دی دو روز خوب پیش رفت.
روز اول برای اولین بار 800 عراقی اسیر شدند و پیشروی‌ها هم بیشتر از برنامه‌ریزی‌ها بود اما گروهی که قرار بود از خرمشهر عملیات کنند نتوانستند خودشان را برسانند. همین باعث حسین و یارانش در هویزه محاصره شوند.
(عملیات 15 دی، ص 111)
**قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاکریز پیدا شد و یک تانک دیگر با گلوله حسین به آتش کشیده شد.
پیدا بود که از همه افراد گروه فقط روزعلی و حسین زنده مانده‌اند.
حسین از جا کنده شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. تانک ها هم ما را ندیده بودند. پیشروی تانک‌ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاکریز خوابیده بود. تانک به چند متری خاکریز که رسید، حسین گلوله‌اش را شلیک کرد. دود غلیظی از تانک بلند شد.
تانک دیگری با سماجت شروع به پیشروی کرد. روزعلی که آر.پی‌.جی را آماده کرده بود، از خاکریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانک به آتش کشیده شد و چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رها کرد. سه تانک باقیمانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند. گلوله‌ها خاکریزش را به هوا بردند. گرد و خاک کمی فرو نشست، توانستیم اول آر.پی.جی و سپس حسین را ببینیم.
جسد حسین پشت خاکریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یکی از تانک‌ها به چند متری حسین رسیده بود و می‌رفت که از روی پیکر حسین عبور کند.
(شهادت حماسی حسین، ص 112)
**به شاگردانم سفارش و تاکید می‌کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند. این را در وصیت‌نامه‌ای که چند روز قبل به من داده بود، خواندم. حسین البته آن روزها هنوز زنده بود.
(وصیتی برای شاگردان، ص 114)
**حسین را از روی قرآنش شناسایی کردند. روی سوره حشر قطرات خون و ترکش به یادگار گذاشته گویا در لحظات آخر هم همانند اولیای خدا داشته این سوره را تلاوت می‌کرده است. خیلی این سوره را دوست داشت.
حسین را از روی قرآنش شناسایی کردند. روی سوره حشر قطرات خون و ترکش به یادگار گذاشته گویا در لحظات آخر هم همانند اولیای خدا داشته این سوره را تلاوت می‌کرده است. خیلی این سوره را دوست داشت.
بقیه یادگارهایش در کوله پشتی‌اش بود که نیروهای صدام همه چیز را در طول مدت 18 ماه اشغال هویزه از بین بردند. حیف...
(سوره حشر، ص 117) و (کوله پشتی حسین، ص 122)
**خبر شهادت حسین تایید شد. همان شب آیت الله خامنه‌ای به منزلشان در اهواز آمد.
برایشان گفتند: چند وقت قبل مادر حسین رفته بود خبر شهادت رضا پیرزاد را به مادرش بدهد. قرآنی به دست او داده و پس گرفته بود. بعد هم گفته بود: خدا همین طور رضای شما را که امانتش بود پس گرفت.
حالا اما حسین امانتی را از خدا پس گرفته بود و مادر کوه بود؛ راست قامت و استوار.
(امانت الهی، ص 119)
**خبر شهادت "حسین علم الهدی" که به امام (ره) رسید، با گریه دستشان را بالا بردند و گفتند: "خدایا این شهدای ما را قبول کن."
(برادر محسن رضایی، اشک امام، ص 121) 





      
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >