سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اهمیت شاد زیستن و خنده حلال در دین اسلام

 

شاد کردن مؤمنین و اطرافیان یکی از آموزه های دینی و روایی به شمار می آید. در ادامه این مطلب از ایران ناز اهمیت شاد زیستن و خنده حلال در دین اسلام را می خوانید.

طرح مسأله:

یکی از موضوعات و مسائل اخلاقی که بسیاری از اجتماعات  و گروه های انسانی به آن دست به گریبان هستند موضوع  استهزاء، و تمسخر قومیت های مختلف است. بسیاری از افراد به بهانه فراهم کردن محیطی شاد برای اطرافیان با به سخره گرفتن قوم یا گروهی سعی در ایجاد مجلسی شاد و مفرح  می نمایند.

این آسیب اجتماعی تا به اندازه ای پیشرفت می نماید که در حساس ترین ارگان های فرهنگی همچون صدا و سیما که رسانه ای همگانی و ملی است رسوخ نموده و موجبات ناراحتی و تهییج احساسات قومی و قبیلگی گروه بی شماری از انسانها را فراهم می سازد.

سوال بسیار مهمی که در این خصوص مطرح می باشد این است که؛ این رویه و رویکرد ناپسند اخلاقی و اجتماعی در فرهنگ اسلامی به چه صورت مورد نقد و انتقاد قرار گرفته  و چه آثار و پیامدهای فردی و اجتماعی برای آن معرفی شده است.

 

جایگاه و اهمیت شادی و خنده حلال در اسلام

خداوند متعال در توصیف اهل بهشت ایشان را غرق در شادی و سرور معرفی می نماید این مطلب خود می توان گواه بر این باشد که انسان فطرتاً طالب شاد زیستن است و آن را یکی از شاخص های خوشبختی و سعادت می داند. چرا که در غیر این صورت خدای متعال برای ترغیب بندگان از نعمت شادی و فرح سخن نمی فرمود.

خداوند در توصیف اهل بهشت می فرماید: «فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً؛[انسان،11] خاطر این عقیده و عمل) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذیرد در حالى که غرق شادى و سرورند». و همچنین در بیان احوال بهشتیان این چنین می فرماید: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ، ضاحِکَةٌ سْتَبْشِرَة [عبس،39-38] در آن روز [بهشتیان] چهره های درخشان و خندان و شادمان دارند».

 

سفارش مؤکد به شاد کردن مؤمنان

در منابع روایی با روایاتی زیبا برخورد می کنیم که نه تنها از شادی و سرور در زندگی نهی نمی نماید، بلکه الگوهای برتر زندگی را با این شاخص رفتاری به عموم مردم معرفی می نماید.

برای نمونه در سیره و رفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) نقل شده است که: «هرگاه یکی از اصحاب اندوهگین بود، حضرت با شوخی کردن او را شادمان می فرمود».[1]

علاوه بر این مطلب در کتب روایی ابواب مستقلی در خصوص شاد کردن دیگران با عنوان ادخال سرور وجود دارد، که به خوبی حاکی از جایگاه و اهمیت خنده و شاد کردن دیگران است. برای نمونه در روایتی امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «إِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ؛[2] به درستی که محبوب ترین اعمال نزد خدای متعال ادخال سرور در قلب مومن است».

 

منطقه ممنوعه شادی و خنده

هر چند شاد کردن مؤمنین و اطرافیان یکی از آموزه های دینی و روایی به شمار می آید ولی نباید فراموش کرد این مطلب هیچ گاه به معنای جواز ورود در مناطق ممنوعه شادی نیست؛ از اینرو شادی های ممنوع همچون مسخره کردن، لودگی، هجو، هزل و جُک سازی در سبک زندگی اسلامی جایگاهی نداشته و به شدت از آن نهی شده است. هیچ گاه آموزه های دینی و اسلامی به کسی اجازه نداده است به بهانه شاد کردن مجلس، گروهی را به باد تمسخر و استهزاء بگیرند. نه تنها در این خصوص مجوزی صادر نشده است بلکه این مورد از جمله بزرگترین گناهان کبیره به شمار آمده است.

 

هزل و هجو ممنوع

مزاح و شوخی که یکی از عوامل برجسته شادی است اگر با سبک سری، بی شرمی، و گستاخی بیامیزد، «هزل» نامیده می شود که در اسلام مطرود است و اگر با تحقیر و بد گویی و ناسزا آمیخته گردد، آن را هجو می خوانند و این نیز در فرهنگ و آداب اسلامی به شدت مورد توبیخ و سرزنش قرار گرفته است.

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛[حجرات،11] اى کسانى که ایمان آورده اید، گروهى [از مردان] گروه دیگر را مسخره نکنند، شاید آنان- که مسخره شده اند- از اینان- که مسخره کرده اند- بهتر باشند و نه زنانى زنان دیگر را، شاید آنان از اینان بهتر باشند. و از خودتان- از یکدیگر- عیبجویى مکنید و یکدیگر را به لقبها [ى بد و ناخوش ] مخوانید. بد نامى است نام کردن [مردم ] به بدکردارى پس از ایمان آوردن [آنها]. و هر که توبه نکرد پس اینانند ستمکاران».

 

ریشه و عامل استهزاء و تمسخر دیگران

با مطالعه  و بررسی حالات و خصوصیات انسان می توان عوامل مختلفی  برای  رذیله زشت و غیر اخلاقی مسخره کردن را برشمرد:

1- خود برتربینی: به روشنی می توان یکی از علل تمسخر دیگران را خودبرتر بینی معرفی نمود. گاهی دیده شده است کسانی که از لحاظ امکانات مادی و اجتماعی و علمی خود را برتر از دیگران می پندارند، به راحتی به  خود اجازه استهزاء دیگران را می دهند. کم نیستند افرادی که به واسطه داشتن مرتبه ی علمی، زیر دستان خود را حقیر شمرده و با القاب و سخنان سخیف آنان را دست می اندازند.

خداوند متعال در قرآن می فرماید: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن؛[غافر/83] و چون پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، به آن چیز [مختصرى] از دانش که نزدشان بود خرسند شدند، و [سرانجام ] آنچه به ریشخند مى گرفتند آنان را فرو گرفت».

2. دشمنی و عداوت:  گاهی نیز می توان منشأ این رفتار غیر اخلاقی را دشمنی دانست کما اینکه در طول تاریخ گمراهان برای مقابله و ستیز با پیامبران الهی از این حربه استفاده می نمودند. «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی شِیَعِ الْأَوَّلینَ وَ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ؛[حجر،11-10] و ما رسولان خود را پیش از تو به میان اقوام پیشین فرستاده ایم. هیچ پیامبرى بر آنها مبعوث نشد، جز آنکه مسخره اش کردند».

3. حسادت: گاهی انگیزه استهزاء دیگران حسادت است. افرادی که ضعف شخصیت دارند و نمی توانند کمالات دیگران را ببینند سعی می کنند با مسخره کردن آنها شخصیت شان را از بین ببرند.[3]

 

آثار و پیامدهای شوم استهزاء و تمسخر

1-استهزاء و تمسخر، تخریب شخصیت

از جمله بدترین آثار و پیامدهای استهزاء دیگران، تخریب حرمت ها و شخصیت افراد است. هر انسانی برای خود حریم و حرمتی قائل است که دوست ندارد توسط دیگران به سخره گرفته شود؛ آموزه های دینی نیز حرمت انسان مؤمن را به منزله کعبه می داند که نباید هتک شود. از امام صادق (علیه السلام) این چنین نقل شده است که فرمودند: «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَةِ؛[4] حرمت مؤمن از کعبه بزرگتر است».

2-فراموشی و غفلت یاد خدا

شوخی های غیر اخلاقی و تمسخرهای بی شرمانه اگر در ضمیر انسان ماندگار شود علاوه بر این که ادب و متانت و صفات اخلاقی را از وجود او می رباید او را نیز از یاد خدا غافل می نماید. «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْری وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُون؛[مومنون،110] امّا شما آنها را به باد مسخره گرفتید تا شما را از یاد من غافل کردند و شما به آنان مى خندیدی».

3-موجب نفرت، تفرقه و اختلاف

عنایت و توجه آموزه های دینی به اتحاد، همبستگی و همگرایی دینی و اسلامی غیر قابل توصیف است. بسیاری از آیات مسلمانان را به اتحاد و مهرورزی با همنوعان دعوت می نماید. این در حالی است که اگر فرهنگ اسلامی و مهرورزی جای خود را به سبک سری، توهین و تمسخر دهد ثمره ای جز اختلاف و نفرت در جامعه برداشت نخواهد شد.

 

نتیجه و حاصل کلام

بر اساس آموزه های دینی، شادی و نشاط دارای حد و مرز مشخص است. محتوی و قالب شادی و نشاط نباید با روح توحیدی و فرهنگ اسلامی در تضاد و ستیز باشد، خنده و لبخند و جملات خنده آور نباید موجب لکه دار کردن شخصیت و حریم های اخلاقی و انسانی افراد شود.

 

 





      

 

دل نوشته در وصف شهادت امام حسن (ع)

 

دل نوشته در وصف شهادت امام حسن (ع)

در ادامه این مطلب از ایران ناز متن ادبی شهادت امام حسن (ع) را آماده کرده ایم.

کوچه ‌های فاصله گرفته از آسمان

از کجای این مدینه سراغ تو را نگیرم که هر کوچه، شمیم نفس تو را گرفته؟

 

از کدام کوچه بگذرم که هوای غربت تو، هوایی‌اش نکرده باشد؟!

به کدام حادثه بگریزم که از مرثیه مظلومی تو، زمزمه آشفته و داغدار نداشته باشد؟!

با اینکه هُرِم کرامت دست‌های تو هنوز در این کوچه‌ها، دل ‌آدم را گرم می‌کند، اما باز حکایت تو برای این مردم پر از نشانه و آیاست؛ پر از انگاره ‌های تردید و دو دلی است. این را هم به حتم، مثل خیلی ‌چیزهای دیگر از پدرت ـ ابوتراب ـ به ارث برده‌ای.

 

انگار در این بیغوله‌ های تاریک تاریخ ‌نشینْ، کسی حرفی از آفتاب برای این جماعت نزده است.

انگار کسی برای اوج، بالی به آسمان نگشوده و جرعه‌ای برای رفعِ عطشِ دیرینه ‌اش، سراغ سرچشمه ‌ها را نگرفته است. انگار اینجا جواب سؤال هر اقاقی، چیدن است.

چگونه است اینجا که هر که باشکوه‌ تر است، خانه خاکی‌ تری دارد و نام باشکوهش را نمی‌شود با صدای بلند، آواز داد و نمی‌شود از او بی ‌واهمه حرف زد و گفته‌ های نابش را میان دایره حقیقت، به رخِ دروغ ‌های ابن ابی‌ سفیانی کشید؟!

و چرا نمی‌شود اینجا، میان حق و باطل را ـ که چه ‌قدر دست بر گردن هم، به هم شبیه شده‌اند ـ فاصله انداخت، تا کسی صَلاح را برای اِصلاح، ننگ نداند و مبارزه مغلوبه و بی‌ ثمر را، نشانه ترس؛ که صلح و جنگ در مرام آفتاب، جز برای اعتلای رسم خورشید، معنای دیگری ندارد. حالا هر که، هر چه می‌خواهد درشت بگوید و بی‌پایه ببافد.

 

حالا من مانده‌ام و این مدینه، با این کوچه ‌های فاصله گرفته از آسمان، با این غربتی که زل ‌زده در چشمان این حرم بی‌ گنبد و مناره؛ با ناله‌های سوزناکی که از خاطره خانه‌ های بنی‌ هاشم می ‌وزد.

دوباره داغی دیگر بر پیشانی پینه بسته ‌این شهر و ننگی بر دامن آلوده نفاق و این پیکر فرزند ریحانه رسول است که بی‌جان و مسموم، میان حجره دربسته خیانت جعده، بر زمین نقش بسته و این پاره ‌های جگر آسمان است که در میان این تشت، به بازگویی واقعه نشسته است.

باید بروم... باید بروم دوباره در بقیع دل. انگار کسی دارد مرثیه غربت مجتبی‌ را می‌خواند... باید بروم...

 

«غریب شهر خود»

آخر، غربت هم اندازه ‏ای دارد، صبر هم حدی دارد، غم هم... آه! چه بگویم از غم‏ های بی‏کران تو ای پیشوای غریب!؟

گفتم: غریب؟ چه کنم که حروف، غیر از این توانی برای بیان حال تو ندارد؛ وگرنه کجا با یک کلمه می‏شود به عمق غربت تو رسید؟ حال تو را چه کسی جز خدای تو می‏داند؟ تو حتی در میان اهل خانه خود غریب بودی و نگاه غمگینت را حتی از همسرت می‏پوشاندی. دلت شده بود خانه دردهای نگفتنی. جز به خواهرت، به چه کسی می‏توانستی اعتماد کنی؛ آن‏گاه که ظرف طلب کردی برای فوران درد این سال‏ها؟

 

سال‏ها بود زهر در کام داشتی و دم برنمی ‏آوردی.

سال‏ها بود به هر بهانه ‏ای راه خانه مخفی مادر را پیش می‏گرفتی و زائر شبانه ‏اش بودی، دردت را به خاک او که نمی‏گفتی، دیگر چه کسی می‏توانست مرهم زخم‏ هایت باشد؟

سال‏ها بود حتی برای زیارت مزار جدت باید از ازدحام نگاه ‏های مرموز و پرکینه ‏ای عبور می‏کردی و خود می‏دانستی معنی آن نگاه ‏ها را.

سال‏ها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی و طاقت برایت شده بود لهجه هر مصیبتی.

 

با این حال، هر که از هر کجا بی ‏نصیب می‏ماند، راه خانه تو احاطه‏ اش می‏کرد و ناگاه، خود را جلوی دروازه کرامت تو می‏دید و بی ‏پروا طلب می‏کرد حاجتش را.

آخر می‏دانست کریمی و به این صفت از همه به جدت شبیه‏ تری؛ حتی چهره نورانی‏ ات، همه را مسافر روزهای خوش مدینه با رسول می‏کرد.

از کوچه که می‏گذشتی، هر کس به بهانه ‏ای در مسیر راهت می ‏ایستاد تا لحظه ‏ای، جلوه ‏ای از بهشت را در سیمای ملکوتی تو ببیند و تو با آن لبخند بی‏ ریا و مهربانت به او سلام کنی؛ درست مثل جد بزرگوارت.

 

با این همه، تو در شهر خودت هم غریب بودی و در خانه ‏ات و در میان دوستان.

حالا چگونه می‏شود این همه غربت را با یک کلمه تصویر کرد، امام مظلوم و غریب ما، امام حسن مجتبی .

 

 





      

امام حسن مجتبی علیه السلام چگونه به شهادت رسید

امام حسن مجتبی علیه السلام چگونه به شهادت رسید

امام حسن مجتبی علیه السلام چگونه به شهادت رسید

به گزارش ایران ناز امام حسن مجتبی علیه السلام در 28 صفر سال پنجاه هجری در سن 47 سالگی به دستور معاویه بن ابی سفیان و به دست جعده دختر اَشْعَثِ بنِ قِیس مسموم شد و بر اثر همان زهر به شهادت رسید و در قبرستان بقیع (واقع در مدینه) به خاک سپرده شد.

 

مسموم شدن امام حسن علیه السلام توسط جعده

حکومت اموی پس از تحمیل صلح بر امام حسن علیه السلام گرچه به بسیاری از اهداف خود رسیده بود، ولی هم چنان وجود امام حسن علیه السلام مانع از به اجرا درآوردن برخی از نیّات پلید آنان بود. از جمله اهدافی که معاویه دنبال می کرد تعیین جانشین برای خود بود. وی از اجرای این تصمیم که برخلاف مفاد صلح نامه او با امام حسن علیه السلام بود وحشت داشت و می دانست که اگر در زمان حیات آن حضرت به چنین کاری دست بزند، بدون شک با مخالفت شدید حسن بن علی علیه السلام روبه رو خواهد شد.

بر این اساس تصمیم گرفت از هر راه ممکن امام علیه السلام را به شهادت برساند. پس از بررسی های زیاد جعده همسر امام حسن علیه السلام را مناسب ترین فرد برای تحقق بخشیدن به این هدف پلید دید. آن گاه به صورت محرمانه و با ارسال صدهزار درهم به جعده، به او قول داد که اگر امام حسن علیه السلام را به شهادت برساند او را به همسری یزید درخواهد آورد. بدین وسیله جعده آن حضرت را با ریختن زهر در آب آشامیدنی مسموم کرد.

 

وصیت امام حسن علیه السلام

چون امام حسن علیه السلام را مسموم کردند و حال او دگرگون شد برادرشان امام حسین علیه السلام به بالین آن حضرت حاضر شدند. وقتی جویای احوال او گشتند امام حسن علیه السلام فرمودند: «خود را در اوّلین روز از روزهای آخرت و آخرین روز از روزهای دنیا می بینم». در ادامه، این گونه وصیت فرمودند: «گواهی می دهم به وحدانیت خدا و این که برای او شریکی نیست و تنها او سزاوار پرستش است.

هرکه اطاعت او را در پیش گیرد رستگار می شود و هرکه نافرمانی اش کند گم راه می گردد و کسی که از گناهان و تقصیراتش به نزد او توبه کند هدایت می شود. ای حسین،جنازه مرا در کنار جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفن کن به شرط آن که کسی مانع این کار نباشد. اگر تو را از این کار باز داشتند مبادا بر آن پافشاری کنی؛ چون راضی نیستم به خاطر این کار قطره ای خون به زمین ریخته شود».

 

چگونگی دفن امام حسن(ع)

هنگامی که آن حضرت وفات کرد، جنازه اش را روی تابوتی گذاشتند و او را به محلی که پیامبر صلی الله علیه و آله بر جنازه ها نماز می خواند بردند. امام حسین علیه السلام بر جنازه ی آن حضرت نماز خواند و سپس جنازه را کنار قبر رسول خدا حرکت داد و در آنجا اندکی توقف داد.

عایشه خبردار شد که بنی هاشم قصد دارند، جنازه ی حسن علیه السلام را در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کنند. پس بر استری زین کرده سوار شد و به آنجا آمد و گفت:«فرزند خود را از خانه ی من بیرون برید که نباید در اینجا چیزی دفن شود و نباید حجاب رسول خدا صلی الله علیه و آله دریده شود».

امام حسین علیه السلام به او فرمود: تو و پدرت، از پیش، حجاب پیامبر صلی الله علیه و آله را دریدید و تو به خانه ی پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را بردی (مقصود ابوبکر است) که دوست نداشت نزدیک او باشد و خدا از این کار از تو بازخواست خواهد کرد. همانا برادرم حسن علیه السلام ، به من امر کرد که بدنش را نزدیک پدرش بیاورم تا تجدید عهد کند. بدان که برادرم از همه ی مردم به خدا و رسولش و قرآن داناتر بود. او داناتر از این بود که حجاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره کند. اگر دفن کردن در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله از نظر ما جایز بود، می فهمیدی که بر خلاف میل تو او در آنجا دفن می شد. پس امام حسین علیه السلام، بدن مبارک برادر را به سوی بقیع حرکت داد.

 

تیر باران بدن امام مجتبی علیه السلام

مرحوم علامه مجلسی و محدث قمی و ابن شهر آشوب نوشته اند که، هنگام دفن بدن مبارک امام حسن علیه السلام دستور دادند جنازه ی آن حضرت را تیر باران نمودند، تا جایی که هفتاد تیر از جنازه ی آن حضرت بیرون کشیدند.1

پس بنی هاشم خواستند شمشیر بکشند و جنگ کنند؛ ولی امام حسین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! وصیت برادرم را ضایع نکنید. پس به آنها فرمود: اگر وصیت برادرم نبود، هر آینه او را دفن می کردم و بینی های آنها را به خاک می مالیدم. و آنگاه جنازه را به طرف بقیع حرکت دادند و در کنار جده اش فاطمه ی بنت اسد دفن نمودند.2

 

پاداش زیارت قبر شریف امام حسن علیه السلام

امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام نقل کرد که فرمود:

« امام حسین علیه السلام در هر شب جمعه، قبر امام حسن علیه السلام را زیارت می کرد.»

شیخ طوسی (ره) در کتاب تهذیب روایت می کند: روزی امام حسن علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد:

پاداش کسی که ما را زیارت کند چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود:«آن کس که مرا در حال حیات و ممات، زیارت کند یا پدر، یا برادر، یا تو را هنگام زندگی، و بعد از مرگ زیارت کند، بر من سزاوار است که او را در روز قیامت، از حوادث آن روز، نجات دهم...»

 

-----------

پی نوشت ها

1.کشف الغمة، ج 2، ص 161، به نقل از جنابذى از علماى اهل سنت.

2.کشف الغمه، ج 2، ص 160، به نقل از ابن طلحه شافعى.

 

 





      

در مَدح مولای متقیان علی علیه السلام

  

دگر چه شد که دلم بر کشید ناله زار

دگر چه رفت که سر نیست در غم دستار

صبا چه گفت به بلبل زبیوفائی گل

که همچو اخگر آتش فشان شد از منقار

مگر که یار شکسته است ساغر پیمان

مگر که دوست گذشتست از سر اقرار

فغان ز دست شکنهای طُره? مشکین

امان ز دست ستمهای نرگس بیمار

بعهد آن یک بی نصیبم آزارام

به دور این یک، بی‌نیازم از گفتار

ببین ببین که چسان میبرند دل زمیان

ببین ببین که چسان میکشند خود بکنار

کنار داد ز خویشم به چین پیشانی

چو موج بحر که خاشاک افکند به کنار

بغیر یار نداریم در نظر با آنک

بعمر خود نگشودیم دیده بر دیدار

به بزم وصل به دیدار می نپردازم

بیا ببین که چه گرم است شوق را بازار

رفیق بهر خدا دل ازو مگو بر گیر

تو چشم من بکن و چشم ازو مگو بردار

هزار بار بگفتم تو را که ای بیشرم

هزار بار بگفتم تو را که ای بی‌عار

تو از کجا و نشستن به پای سایه? سرو

تو از کجا و گذشتن بجانب گلزار

تو را به گشت گل و لاله? چمن چه رجوع

تو را به صحبت چنگ و نی و پیاله چکار

بخون ما چه مدارا کنی بگو ای چرخ

که دشمنی بکجا رفت دوستی بکنار

چه دشمنی که نکردی ازآن بتر با من

چه گویمت که نباشی از آن بتر صد بار

اگر بحکم تو جان در بر است، گو بر گیر

و گر به امر تو سر بر تن است، گو بردار

چرا همیشه مرا داری اینچنین رنجور

چرا همیشه مرا داری اینچنین بیمار

رفیق طره پریشان نشسته بر بالین

طبیب دست همان کشیده از بیمار

ز روی لطف بگوئید تا دگر نشود

طبیب رنجه، که ما را گذشت کار از کار

بکار خویش فرو مانده‌ام نمیدانم

گره بکار من ز سبحه است یا زنار

بیمن پیر خرابات عشق دانستم

که دام راه گهی سبحه است و گه زنار

کنون ز شوق طریق دگر نمیدانم

رهی بما بنمائید یا اولوالابصار

ز قرب غیر مگوئید با من مهجور

حدیث مرگ مخوانید بر سر بیمار

چو نیست چهره? زردی، چه خانقاه و چه دیر

چو نیست جذبه? دردی، چه آدمی چه حمار

تو را که گفت ندانم بیا بگو ای چرخ

که جور خود همه بر جان عاشقان بگمار

کسی مباد چو من در غم تو بوقلمون

کسی مب?اد چو من از غم تو بوتیمار

یکیست خاصیت زعفران و گریه من

بهر دلی که اثر کرده خنده? بسیار

بغیر دیده? خونبار، هیچ دریائی

ندیده‌ایم که باشد همیشه طوفان وار

هزار نوح نسازد علاج طوفانم

گر اختیار گذارم به دیده? خونبار

مگر که بر لب من شهد ناب کرده گذر

مگر که در دل من آفتاب کرده گذار

زبان چو برگ گلم باز عنبر آگین است

زبان ز بوی خوشم گشته نافه? تاتار

مگر ز شاه نجف سر زد از دلم حرفی

مگر گذشت حدیثی ز حیدر کرار

علی عالی اعلا امیر کل امیر

وصی احمد مرسل قسیم جنت و نار

تو همچو من به ثنای علی زبان بگشا

که مرحبا شنوی هر دم از در و دیوار

من از عقیده? خود بر نمیتوانم گشت

نصیروار هلاکم کنند اگر صدر بار

زبان به توبه نگردد چرا که بگذارد

شفاعت تو گنه زیر بار استغفار

غلط نکرده اگر ابروش گمان برده

که هر که هر چه ازو خواست داده ایزدوار

سخن بلند شود ورنه گفتمی با تو

که کیست در پس این پرده روز و شب در کار

زمانه کیست مر او را کمینه فرمانبر

سپهر چیست مر او را کمینه خدمتکار

تو خود بگو که چسان نسبتت کنم بیکی

که نسبت تو بسی کرده‌اند با جبار

کجا رواست که بر مسند تو بنشیند

سگی که بیخ جهنم ازو بود مردار

ز سنگلاخ قیامت کجا رود بیرون

چرا که این خر لنگ آبگینه دارد بار

چنان مکن که چو روباه پیچ و تاب زنی

تو را اگر به سگان درش فتد سر و کار

هر آن نفس که در آن مدحت تو صرف شود

هزار بار از آن کرده‌ایم استغفار

چو نام دوست مکرر نمیشود هرگز

هزار بار اگر یا علی کنم تکرار

همیشه تا که بود غنچه را شکفتن جوی

همیشه تا که بود بید را بریدن دار

بریده باد سر دشمنانت همچون بید

شکفته باد رخ دوستانت همچو بهار

امیدوار چنانم که وقت جان دادن

سپاریم بیکی از آستان هشت و چهار

رضی ثنای چنین مظهری نیاری گفت

زبان دراز مکن کن بعجز خود اقرار

 

 





      

شهادت نزدیک است

 

دفعه ی دومی که آمد سر زد صبح یکشنبه بود. بعد از اینکه نماز صبح را با هم خواندیم، مفاتیح را باز کرد. زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها ) را خواند. حواسم نبود. یکشنبه است. 
تا شهدا؛ دفعه ی دومی که آمد سر زد صبح یکشنبه بود. بعد از اینکه نماز صبح را با هم خواندیم، مفاتیح را باز کرد. زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها ) را خواند. حواسم نبود. یکشنبه است. 
گفتم: «برای چه زیارت حضرت زهرا (سلام الله علیها ) را می خوانید؟ مگر موقع شهادت است؟» 
نگاهی کرد و گفت :
«نزدیک است» 

روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) 
حضرت زهرا(سلام الله علیها) را بسیار دوست داشت . روضه اش را هم دوست داشت. روضه ی او را می خواند، به سومین زهرا که می رسید دیگر نمی توانست ادامه دهد.
ترکش که خورد بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا. 





      

میهمانی که آمده از راه؛یک شهیدمدافع حرم است...

 

سید علیرضا شفیعی طلبه و شاعر جوان خوزستانی از زبان فرودگاه اهواز،که مدتی ست میزبان پیکرهای مطهر شهدای مدافع حرم است شعری سروده است که در ادامه می آیدبه گزارش تا شهدا؛ سید علیرضا شفیعی طلبه و شاعر جوان خوزستانی از زبان فرودگاه اهواز،که مدتی ست میزبان پیکرهای مطهر شهدای مدافع حرم است شعری سروده است که در ادامه می آید بسم الله الرحمن الرحیماز زبان فرودگاه اهواز،که مدتی ست شبهای متفاوتی را به خود می بیند:خسته ام ازتلاوت تکرارخسته از روزمرگی هایممرگ خود را به چشم می بینمدر حیاتم همیشه تنهایم*حسرت چندلحظه آرامشازهمان ابتداست در دل مناز هیاهو نمیشود خالیخلوت دوردست منزل من*خیل جمعیتی که می آیدبا من غم زده نمی خنددفکر و ذکر تمامشان سفر استهیچکس دل به من نمی بندد*من ولی از مسافرت محروممانده ام کنج شهر در زندانناگزیرم ازاینکه بنشینمبه تماشای رفت وآمدشان*چند وقتیست حال و روز دلمگوییا کاملا عوض شده استاز نگاه مسافران خواندمدید آنها به من عوض شده است*چندوقتیست باصفاشده ام،گرچه جانم رسیده بود به لبدرخودم شور دیگری دارممثلا ساعت ده دیشب*آمد از دور یک هواپیماآمد از دور و روی باند نشستتا که درهاش باز شد ناگاهدرگلو بغض های خفته شکست*اشکهای مسافران میگفت:طاقتش از قفس سرآمد و رستمیهمانی که آمده از راهیک شهیدمدافع حرم است... 





      

نامه امام(ره) برای یک اسیر ایرانی

 

همه با عجله پاکت ها را باز کردند تا نامه هایشان را بخوانند. اما صدای فریاد یکی نگاه همه را متوجه خویش کرد، نگاه کنید دوستان امام به نامه من جواب داده، به خدا دروغ نمی گویم، جواب داده.تا شهدا؛ نماینده صلیب سرخ نامه اسرا را آورد و زیر نگاه سنگین نگهبان عراقی به آنها داد.
همه با عجله پاکت ها را باز کردند تا نامه هایشان را بخوانند. اما صدای فریاد یکی نگاه همه را متوجه خویش کرد، نگاه کنید دوستان امام به نامه من جواب داده، به خدا دروغ نمی گویم، جواب داده.
اسرا دور تا دور او را گرفتند. نامه دست به دست می گشت خدای من حقیقت دارد. فرزندانم پدر پیرتان هم به فکر شماست و دعای خیر برایتان می فرستد. مُهر امام در گوشه چپ نامه به چشم می خورد. آهی که از دل ها برمی خواست ابر شد و بر بالای اسارتگاه خیمه زد چند روز بعد باران می بارید.
اسرا در دانشگاه اسارت به اشکال مختلف با مسئولین نظام مکاتبه می کردند و با کنایه، اشاره ضرب المثل وضعیت خود را بیان می کردند. در نامه ای از طرف آیت الله مشکینی نوشته شده بود: نفس کشیدن شما عبادت و مجاهدت است. آقای هاشمی رفسنجانی نوشته بود: شما اسرا سفرای جمهوری اسلامی هستید. حقیقتاً گزارش مفصل اسرا به زبان های مختلف به نمایندگان سازمان ملل باعث روشن شدن بینش حقانیت جمهوری اسلامی و آشکار شدن رفتار غیر انسانی عراقی ها با اسرای ایرانی شد.
همین امر باعث شد نماینده عراق طارق عزیز در سازمان ملل حاضر شود و رسماً با اشتباهات و رفتارهای خشن و غیر انسانی دولت عراق با اسرای ایرانی اعتراف نماید و در جامعه بین المللی تعهد کرد که بتوانیم با تغییر رفتار خویش گذشته را جبران نماییم و این کار بزرگی بود که اسرا در اسارت در دفاع از انقلاب انجام دادند. آزاده فتاح محمدی 





      
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >